شهید احمد مَشلَب
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید مسعود عسگری✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۸ شهریور ۱۳۶۹ ◈❘ محل ولاد
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨
🔸از کودکی در یک کلام زبل خان بود. در کارهای منزل کمک میکرد. از همان کودکی اگر مهمان داشتند، تمام کارهای پذیرایی با پسرها بود. نه تنها در منزل خود، بلکه در مهمانیها هم کمک میکرد.
🔹ارادت ویژهای به حضرت آقا داشت. بسیار با بصیرت بود و اتفاقات پیرامون خود را رصد میکرد. در تمام مسایل آگاهی داشت.
🔸پیش از آنکه مسعود به سن تکلیف برسد، روزه میگرفت. اکثر شبهای ماه مبارک رمضان را در مسجد ارگ تهران سپری میکرد.
🔹مسعود پسر توداری بود. با وجود مهارتهای گوناگونی همچون «خلبانی»، «پاراگلایدر»، «غواصی»، «سقوط آزاد»، «چتربازی»، «کوهنوردی» و... که داشت، هیچکس از آنها اطلاعی نداشت.
🔸بسیار بخشنده و ایثارگر بود، حتی از جان خود برای دیگران میگذشت. اگر کسی از وی چیزی را طلب میکرد، دریغ نمیکرد؛ آن را هدیه میداد؛ حتی اگر خود به آن احتیاج داشت. به همه کمک میکرد، اما هیچگاه از هیچ انسانی کمک نمیخواست تا برای کسی زحمتی ایجاد نکند.
📚خبرگزاری دفاع مقدس
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
@moshleb1394
شهید احمد مَشلَب
#رمان_حجت_خدا #از_زبان_مادر_شهید #پارت_4 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 گفت:به من لباس خادمی بی بی را داده اند. می خ
#رمان_حجت_خدا
#از_زبان_دوست_شهید
#پارت_5
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
اقای طائب ، انجوی نژاد ، اقای تهرانی وخیلی های دیگر.
وقتی انها می آمدند،محسن می رفت می نشست صف اول پای سخرانی هایش . مستقیم نگاه میکرد به سخنرانان و همه ی حواسش را می داد به او . انگار که خودش تک و تنها توی جلسه بود و سخنران هم فقط یک مستمع داشت. دیگر حسابی پاگیرِ موسسه شد.همان چیزی که ازش میترسید مغزش شستشو داده شد.وزحمتش هم حاج احمد کشید!
توی دانشگاه علویجه درس می خواندیم . هروز با مینی بوس که پر از دختر و پسربود از نجف اباد می رفتیم دانشگاه . نیم ساعتی در راه بودیم . توی مینی بوس هم دست از حزب اللهی بودنش بر نمیداشت. روی مخ بود . تا میخواستیم مسخره بازی کنم جلوی دختر ها خود شیرین بازی در بیاورم ، باتسبیح می زد توی سرم و می گفت
ادامه دارد..........
#کاری_از_قرارگاه_شهید_ابراهیم_هادی
#محرمحسینی_تسلیت
@moshleb1394
#زنگ_تفریح
دانشجویی گلایه می کرد که من هر چه در یخچال خوابگاه میگذارم خورده میشه. چه کنم؟*
*به او گفتم آنها را در یک جعبه یا کارتن بزار و فامیلت را پشت کارتن و یاجعبه بنویس تا بدانند که شخصی و مال شما هست.*
*گفت اتفاقا" همیشه مینویسم ولی باز هم دیگران تصرف میکنند.*
*گفتم فامیلت چی هست؟*
*گفت صلواتی !*
😆😀😁🤣
*✔️ جهت رفع خستگی و فرستادن یه صلوات*
#
راوے میگه:
دیدم یه دخترے
داره رو این خاراے صحرا میدَوِه ؛
با اسب سمتش رفتم بگم بیا نترس..؛
دیدم این دختر تا صداے پایِ اسب
رو شنید تند تر دوید...
رسیدم بهش ،
دیدم این دو تا دستاے کوچولوشو
گذاشت رو گوشاش........،
گفت مسلمونے ؟!
تاحالاقرآن خوندی؟!
فَأَمَّاالْیَتیمَفَلا تَقْهَرْ...
نزنیــآ..
نزنـی آقا..
من بابا ندارم ..💔
ــ ـــ ــ ـــ ــ ـــ ــ ـــ
#حضرت_رقیه
#امام_حسین
مُحرمشدڪهیادمـٰان،باشد ..
اولنمـٰازِحسین،بعدعـزایِحسین!
اولشعـورِحسینی،بعدشـورِحسینی!
مُحرمزمـٰانبالیدناست؛نھنـآلیدن .
بسـٰاطشآموزهاستنہموزه ..
تَمرینِخوبنگریستناستنھخوبگریستن
زمـٰاناَندیشیدنبهاَندیشہهایِحسینیست؛)
زمـٰانِاَندیشیدنبهباوریڪہمیگفت:
«اگـرمسلمـٰاننیستید؛لـٰاقلآزادهباشید»
⸀ °.🌱🖤
•
.
نوڪرۍشُـغلشرِیـفیست،
امـٰابـِہشَرطاینڪه
اربـٰابحسینبـٰاشد