خاطره ای از حاج آقا شفیعی ⬇️
خرمشهر بودم.
تقریبا نزدیکای غروب بود..
فکر کنم غروب 27 اسفندماه 93 بود.
محمد باهام تماس گرفت گفت: مجتبی کجایی؟
میای شلمچه؟
گفتم امشب خرمشهرم،صبح باید با کاروان برم اروند.
گفت خدایی خیلی دلم روضه میخواد#کسی هم اینجا نیست بخونه..
گفتم: باشه میام..
تقریبا وقتی رسیدم نماز مغرب و عشا تموم شده بود..
رفتم وارد یادمان شدم و نمازمو خوندم.
بعد باهاش تماس گرفتم گفتم: کجایی؟
گفت جای همیشگی!
رفتم پیشش تا نشسته و روضه شهید علمدار گذاشته و با صدای علمدار فضای عجیبی ساخته برا خودش.
تا نشستم گفت بخون.
نمیدونستم چه بخونم.
تو همین احوال یه داستان از حاج حسین آقای کاجی یادم اومد که شهید تقی رفیعی مقدم و شهید یعقوبی ازش خواستن که روضه بخونه.ایشونم این بیت رو زمزمه کردن و این دو شهید بزرگوار افتادن به گریه
دو بیت این بود:
ای اهل حرم میر و علمدارنیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
گفتم اینو واسش بخونم وخودمو نجات بدم.
تا این بیت رو براش زمزمه کردم بغضش ترکید و رفت به سجده و فقط گریه میکرد.
ولش کردم به حال خودش رفتم و حدود نیم ساعتی بعد برگشتم تا هنوزمحمد تو حال سجده هست و داره گریه میکنه و هی میگه ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...
#یقین دارم که خانم زینب کبری(س) محمد رو با اشکهاش خرید و عاقبت بخیرش کرد...
چون راهکار شهادت به تعبیر شهید علی چیت سازیان؛ اشکه. اشک..
و سِلاحُهُ البُکاء..