💫امروز مكالمه برای تمام مشتركين عزيز استان فارس رايگان شد...
🤩يك روز مكالمه رايگان داخل شبكه هديه همراه اول به شما
⭕فعالسازی👇
فقط امروز(۱۷ اردیبهشت) از طريق شمارهگيری كد دستوری
*10*4*2#
معجون آرامش
روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.
چون روزی چند بر این حال بود، کسانی را فرستاد تا از حالش جویا شوند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.
بدو گفتند: در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم؟!
گفت:معجونی ساخته ام از شش جزء و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.
گفتند:
آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید.
گفت: آری
جزء نخست اعتماد بر خدای عزوجل،
دوم آنچه مقدر است پذیرا باشد
سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.
چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،
پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.
ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد چون این سخنان به انوشیروان رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.
وقتی انسان کارهایش را
برای #رضایخدا
و پنهانی انجام دهد،
خداوند در همین دنیا
آن را آشکار میکند.
‹ شهید هادی ذوالفقاری ›
هدایت شده از شهود عشق ❤️
(یادمان شهدای کازرون)
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه شنبه های مهدوی
بیاد سردار شهید حاج حسن حق نگهدار ❤️
مکان فرهنگی هنری نورالحسن(قرار امام حسنی ها)
#شهودعشق
https://eitaa.com/shohodeeshgh
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
#کلام_شهید...🌷🕊
درد،دل آدمی را بیدار میکند..
روح را صفا میدهد.
غرور و خودخواهی را نابود میکند.
نخوت و فراموشی را، از بین میبرد.
انسان را متوجه وجودِ خود میکند.
خدایا؛ اگر این است خاصیتِ درد،
این شب ها مرا دردی ده تا به خود آیم..
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران🌷🕊
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌟 #زنگ_تفکر 🌟
یک افسانهی صحرایی، از مردی میگوید که میخواست به واحهی دیگری مهاجرت کند، و شروع کرد به بار کردنِ شترش.
فرشهایش، لوازم پختوپز، صندوقهای لباسش را بار کرد - و حیوان همه را پذیرفت. وقتی میخواستند به راه بیفتند، مرد پرِ آبی زیبایی را به یاد آورد که پدرش به او داده بود.
پر را برداشت و پر پشتِ شتر گذاشت. اما با این کار، جانور زیر بار تاب نیاورد و جان سپرد.
حتماً مرد فکر کرده است : شتر من حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند.
گاهی ما هم در مورد دیگران همینطور فکر میکنیم، نمیفهمیم که شوخی کوچک ما شاید همان قطرهای بوده است که جامی پُر از درد و رنج را لبریز کرده.
محفل_معنوی_یا_مهدی_عج و قرائت دعای پرفیض ندبه به یاد #شهدای_گمنام_و_مفقودالاثر_شهرستان_کازرون همراه با ویژه برنامه روز میلاد حضرت معصومه (س) و روز دختر
به کلام:
#حجت_الاسلام_عباس_صفری
با نوای گرم:
#حاج_کاظم_محمدی از شیراز
و شعرخوانی و اجرای شاعر آیینی:
#کربلایی_حسین_مسرور
زمان : جمعه 21اردیهشت ماه ساعت ۶:۳۰صبح
مکان :گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها
#هیئت_فرهنگی_مذهبی_فاطمیون
#محفل_معنوی_یا_مهدی_عج
#هیات_فرهنگی_مذهبی_فاطمیون_کازرون
#هیأت_فاطمیون_کازرون
#هیات_تراز_انقلاب_اسلامی_کازرون
#تشکل_تربیت_محور
#مسجد_جمعه
https://eitaa.com/fatemioon_kazeroon
#داغ_ديدار
🌷از شدت درد، چهرهاش سرخ شده بود؛ باز دست از شوخیهای لطيفش برنمیداشت. روز به روز كمرش خميدهتر میشد؛ باز میرفت و كارهای "از پا افتادهها" را انجام میداد. روزی كه دل درد شديد گرفت، مجبور شدند شبانه او را به بيمارستان شهر ببرند. دو ماه بعد، يك اسكلت نيمه جان را از داخل ماشين درآوردند و گذاشتند روی تخت بهداری اردوگاه و با غرور گفتند: به ايران بنويسيد كه ما بيمارتان را عمل كرديم! پزشكيار ايرانی، يواشكی به بچهها گفت: داخل شكم "مجتبی" پر از غدههای سرطانی شده. مجتبی هم زير چشمی نگاه میکرد. تو صورت او لبخند بود و تو چشمهای بچهها اشك. فكر میكردند خبر ندارد. همان روز اول، پزشكان عراقی به او گفته بودند: "همهی رودههات سرطانی شده. اميدی به معالجه نيست".
🌷يك روز دوان دوان از بهداری زد بيرون. دلش گرفته بود. مؤذن خوش صدای اردوگاه را پيدا كرد. سر و صورتش را بوسيد. كشيدش گوشهای و گفت: "آقا بالا! يه مرتبهی ديگه برام اذان بگو! دلم گرفته. میخوام با شنيدن اذان دلشاد بشم. میدونم كه به زودی شهيد میشم و آرزوی ديدن امام خمينی تو دلم میمونه." حاج آقا ابوترابی هميشه به مجتبی سر میزد. روزهای آخر كه خيلی درد میكشيد، بچهها گفتند: "حاج آقا! وقتی به عيادت مجتبی میرويم، سرش را زير پتو میکند و با ما حرف میزند." حاج آقا كه به سراغش رفت، سرش را آورد بيرون. ـ مجتبی جان! چرا سرت را زير پتو می كنی؟ ـ از شدت....
🌷.... ـ از شدت درد. نمیخوام بچهها چهرهی منو اينطور ببينند. من هميشه با صورت خندان با اونا برخورد میکردم. اگر بچهها منو اينطور، گرفته ببينند خنده از چهرههاشون گرفته میشه. اونوقت دشمن خوشحال میشه. بعد هم وصيتهايش را شروع كرد: "حاج آقا جون! آرزو داشتم امام را ببينم. اولين روزی كه به ايران برگشتی سلام مرا به آقا برسان و بگو "مجتبی احمد خانی" گفت، من سعادت ديدار با تو را نداشتم. بعد هم به مادرم بگوييد مجتبی گفت در شهادت من گريه نكنيد." چند روز بعد؛ يعنی ۱۸ خرداد ۶۶، تخت مجتبی برای مريض بعدی خالی شد و اردوگاه شد ماتم سرا. دو سال بعد مثل همين روز، سه روز بود كه اردوگاه شده بود اشك و آه. داغ ديدار امام خمينی به دل همهی بچهها ماند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مجتبی احمد خانی و سید آزادگان مرحوم سید علیاکبر ابوترابی فرد
#راوی: آزاده سرافراز صفرعلی پيرمراديان
منبع: سایت نوید شاهد
#شهید #مجتبی_احمدخانی
#اسارت #آزادگان
#سید_علی_اکبر_ابوترابی
#روایتگری
🆔 @shahidemeli