#گلزار_شهدای_کرمان
#زائر
🔷مونس خانم کلاس پنجم،
فرزند شهید مدافع حرم
غلامرضا لنگری زاده است.
امروز در سالروز شهادت
پدر آمده بود کنار مزار او
همراه باهمکلاسیهایش...
🇮🇷 @shahidmedadian
AUD-20221012-WA0049.mp3
5.99M
#واحد🌿
اسیر زمان شدهایم
مرکب #شهادت از افق میآید
تا سوار خویش را به سفر ابدی کربلا ببرد :)
🔸شهیدسیدمرتضیآوینی
#حاج_مهدی_رسولی
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #استاد_شجاعی
🌛 در شب آرزوها، اگر صادقانه یک اکسیر را بخواهید و دریافت کنید؛
بقیهی مسیر خود را بسمت سعادت هموار کردهاید!
#لیلة_الرغائب
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت حجت الاسلام ماندگاری از سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگی_شهدایی 🌱🌼
درانتظار تومیمیرم و دراین دم آخر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت:)
#شهید_رحمان_مدادیان ❤️
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سال_روز_شهادت
#شهید_مدافع_حرم
🌷شهید غلامرضا لنگری زاده
پنجم بهمن۱۳۹۶ آسمانی شد.
یاد و خاطره اش گرامی و
راهش پر رهرو باد.
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
#سال_روز_شهادت #شهید_مدافع_حرم 🌷شهید غلامرضا لنگری زاده پنجم بهمن۱۳۹۶ آسمانی شد. یاد و خاطره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#بهوقتخاطره📚...
#شهیدسیدمهدیزینالدین
شاگرد مغازهی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت:«میخوایم بریم سفر. تو شب بیا خونهمون بخواب.» بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم.
ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شدهام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمدهاند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله میکرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده...
نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین صلوات بر محمد و آل محمد 🌿🌷
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
هدایت شده از 🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕″سوز عزا در برف در فراق از دست دادن یار″
🔹 یک فیلم تاثیرگذار و کمتر دیده شده از مداحی شهید محمد بیطرفان بر سر مزار «شیر دارخوین» شهید محمدجواد دل آذر
◇ امام خمینی(ره):
«خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند.»
#رفاقت_تا_بهشت
#شهید_محمدجواد_دلآذر
#شهید_محمد_بیطرفان
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ یک فیلم زیرخاکی و کمتر دیده شده از شهید زین الدین و شهید دل آذر
🔹️ در این فیلم کوتاه "سردار شهید مهدی زین الدین" سوار بر موتور و درحال سرکشی به مناطق عملیاتی است.
◇ آنچه مشخص است حدوداً یک سال قبل از "شهادت حاج مهدی" در خط مقدم عملیات والفجر چهار تصویر برداری شده است
◇ فرد روبروی "شهید زین الدین" در تصویر "شهید دل آذر" است که به گفته برخی حاضرین در این عملیات ، حاج مهدی در این لحظات پس از بی خوابی چند روزه در پاتک های سنگین نیروهای بعثی در حال رسیدگی به امور در خط اول عملیات است و واگذاری خاموش کردن آتش دشمن به شهید دل آذر با قبضه خمپاره شصت که در آن تبحر داشت.
#شهید_مهدی_زین_الدین🌷
#شهید_محمدجواد_دل_آذر🌷
#عملیات_والفجر_چهار
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'"آسمانۍها...
بہ شهادت نمۍ رسند...
این ، خاڪے ها هستند...
ڪه لایق شهـادت اند...🙂"'
🌸⃟اللّٰھـُــم؏ـجِّللِوَلیکالفَرَج⃟🦋
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری 🌼💐✨
روایتگری_01.mp3
32.24M
#یادواره
#روایتکری
🔷امروز عصر،در یادواره ی
شهید غلامرضا لنگری زاده،
سردار حسنی سعدی به بیان
گوشه هایی از زندگی این
شهید مدافع حرم پرداخت.
🔹شما هم حتما گوش کنید.
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 🔸 وسعت سرسبز باغ در گرم
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
🔸 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
🔸 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
🔸 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
🔸 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
🔸 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
🔸 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
🔸 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
🔸 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
🔸 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
🔸 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
↳|🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
Salam Bar Ebrahim33.mp3
6.14M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
🍂#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
🍂#قسمت_سی_و_سوم
💚غروب خونين ص۲۱۱❤️
💚شهادت و مفقود شدن ابراهيم ص۲۱۲❤️
💚اسارت ص ۲۱۸ ❤️
🌱عصــر روز جمعه ۲۲ بهمــن ۱۳۶۱ براي من خيلي دلگيرتــر بود. بچه هاي اطلاعات به سنگرشان رفتند.
🌱مــن دوباره با دوربين نگاه كــردم. نزديك غروب احســاس كردم از دور چيزي در حال حركت است!
🌱با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملا ًمشخص بود که سه نفر در حال دويدن به سمت ما بودند. در راه مرتب زمين مي خوردند و بلند مي شدند. آنها زخمي و خسته بودند. معلوم بود كه از همان محل كانال مي آيند...
🌴وقتي وارد#دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه مي گفت:اي از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان
🌴صداي گريه بچه ها بيشــتر شد. خبر شــهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچه ها پخش شد. يكي از رزمنده ها كه همراه پســرش در جبهه بود پيش من آمد. با ناراحتي گفت: همه داغدار ابراهيم هســتيم، به خدا اگر پســرم شــهيد مي شد، اين قدر ناراحت نمي شدم. هيچ كس نميدونه ابراهيم چه انسان بزرگي بود.
📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.
#سلام_بر_ابراهیم
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#نجوایمهدوی
🏝پشت کوچه پس کوچههای انتظار
همان جا که فاصلهها
کمی بیشتر است با شما
به امید نگاه مهربانی از سر لطفتان هستیم....🏝
#شببخیرمولایمن
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتونمهدوی