eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
659 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار شهید حسین تاجیک در اولین روزهای بهار سال ۱۳۴۲ در روستای شادبهار از توابع شهرستان کهنوج به دنیا آمد. این فرمانده دلاور در سرمای هشتم بهمن ماه سال ۱۳۶۵ در اطراف نهر جاسم در جریان عملیات کربلای پنج به شهادت رسید. حاج قاسم سلیمانی درباره این شهید بیان نموده است: حسین برای بسیجی‌ها همچون حسین فرماندهی می‌کرد. جا دارد بگویم که بسیجیان کهنوج یتیم شدند چون حسین پدری بس عزیز و بزرگوار بود. او فرمانده گردانی به نام 415 کربلا بود اما امید لشکر ما بود. 🇮🇷 @shahidmedadian @rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فانوس موشن پوستر پاسدار اقتدار ایرانیم 🇮🇷اگر سپاه نبود، کشور هم نبود. امام خمینی(ره) خاکی ها الشهدا نور https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d کانال سرداران بی نشان بهبهان 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 پدرانه‌هایت‌ چقدر‌ خاص‌ خالص‌ می‌کند ‌دلمان‌ را‌ ا‌ز‌ بی‌راهه‌ها جانم فدای رهبرم🤲 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 💫 رمان 👇👇
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 🔸 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 🔸 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 🔸 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 🔸 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 🔸 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 🔸 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 🔸 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 🔸 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 🔸 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 🔸 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: 🇮🇷 @shahidmedadian 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Salam Bar Ebrahim36.mp3
7.08M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚خورشيدي براي راهيان نور ص۲۲۲❤️ 💚تفحص ص۲۲۴❤️ 💚سلام بر ابراهيم ص۲۲۹❤️ 🔶️عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار و موانع بسيار، كار در فكه را گسترش دهند. بسياري از بچه هاي تفحص كه ابراهيم را مي شناختند، می گفتند: بنيان گذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده. او بعد از عملياتها به دنبال پيكر شهدا مي گشت. 🔶️پنج ســال پس از پايان جنگ، بالاخره با ســختي هاي بسيار، كار در كانال معروف به شروع شد. پيكرهاي شهدا يكي پس از ديگري پيدا مي شد. 🔶️در انتهاي كانال تعداد زيادي از شــهدا كنار هم چيده شــده بودند. به راحتي پيكرهاي آنها از كانال خارج شد، اما از ابراهيم خبري نبود! 🔶️علي محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود. او در والفجر مقدماتي پنج روز داخل كانال كميل در محاصره دشمن قرار داشت.علي خود را مديون ابراهيم مي دانســت و مي گفت: كســي غربت فكه را نمي داند، چقدر از بچه هاي مظلوم ما در اين كانالها هســتند. خاك فكه بوي غربت كربلا مي دهد. 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🇮🇷 @shahidmedadian @rafiq_shahidam96 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
ما‌همیشہ‌صداهاۍ‌بلند‌را‌شنیدیم پر‌رنگ‌ها‌رادیدیم غــٰافل‌از‌اینڪه‌شهدا‌بـےصدا‌می‌آیند، بــے‌رنگ‌می‌مــٰانند و‌آرا‌م‌مےروند..!💔
hadadian031(www.BGH.ir) (3).mp3
508K
70 بار قبل از خواب ذکر استغفار استغفر الله ربی و اتوب الیه 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ، ببخشید سردار دلها سردار شهید سلیمانی پشت خط هستند با شما کار مهمی دارند لطفاً گوشی را بردارید عاقبت بخیرشوید 🇮🇷 @shahidmedadian 🇮🇷 @shahidmedadian شبتون_شهدایی التماس دعااا
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌺 دوستداران شهدایی یه خبر خیلی خوب براتون دارم.☺️ ان شاءالله از فردا داستان زندگی نامه شهیده زینب کمایی رو تو کانال شهید مصطفی صدرزاده قرار هست ارسال کنیم... فقط کافیه همراه ما باشید و به دوستاتون هم اطلاع بدید بیاید اینجا 👇👇👇👇👇 کانال شهدایی شهید مصطفی صدرزاده 🌷🕊 @sadrzadeh1 ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
❣با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. ❣وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد ❣ محمد حسین یوسف الهی ((شبتون بخیرو نیکی به آمین صالحین)) باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 🇮🇷 @shahidmedadian 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌻 السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « زنگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... » اللهم عجل لولیک الفرج🤲🌸 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🇮🇷 @shahidmedadian
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار و هــر روز بخون... ❀❀❣ 🎙با صدای آقای ❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
❣ صبح چه دل انگیز است وقتی که طلوع با سلام بر شما، آغاز می شود 😍 روز، چه پربرکت است وقتی حلاوت یادشما در آن جاری است 🤍زندگی چه پرامید است وقتی گرمای دلنشین نگاه شما در آن احساس می شود 🍃 ... و غم چه واژه ی دوری است وقتی باران زلال نام قشنگتان♥️بر دلم می بارد ... چقدر خوشبختم که شما را دارم ... عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـرَجْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸 بســـم الـلـه الـــــرحمـن الـــرحیــم🩸 🕊زیارتنـامـه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَولِیـاءَ اللـهِ وَ اَحِبّـائَـهُ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَصفِیَـآءَ الـلهِ وَ اَوِدّآئَـهُ🌷 اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یا اَنصَـارَ دیـنِ اللهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ رَسُـولِ الـلهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَمـیرِالمُـومِنـینَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ فاطِـمَةَ سَیِّـدَةِ نِسـآءِ العـالَمیـنَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی مُحَمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـیٍّ الـوَلِیِّ النّـاصِـحِ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی عَبـدِ اللـهِ🌷 بِـاَبـی اَنـتُم وَ اُمّـی طِبـتُم🌷وَ طابَـتِ الـاَرضُ الَّتـی فیها دُفِنـتُم ، وَفُـزتُـم فَـوزًا عَظـیمًا🌷فَیا لَیـتَنی کُنـتُ مَعَکُـم فَـاَفُـوزَ مَعَـکُم🌹🌱 🩸ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸 🇮🇷 @shahidmedadian
🌷شهادت بہ خون و تیر و ترڪش نیست... آن روز ڪہ خدا را با همہ چیز و در همہ چیز دیدیم شهید شده ایم... صبحتون_شهدایی_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖♥️✖ ســــــــــــــــــــلام😍 صبح قشنگت بخیر باشه الهی چطورے ؟ ♥️موافقے اوڵ ڪار یہ صلوات بفرستیم هدیه به حضࢪت زهرا (سلام اللہ علیها) و روزمون رو بسپاریم به دست گرم خودشون ؟ امروز هم خدارو بابت دیدن روزی دیگر و امیدی دیگر شکر کنیم😊 🔺شما رو نمیدونم ولی من هر روز صبح که از خواب پا میشم و رختخواب و جمع میکنم کلی خدا رو شکر میکنم 🍃اول واسه اینکه یکبار دیگه بهم فرصت داد تا دوباره زندگی کنم و اشتباهاتم و جبران کنم. 🍃دوم واسه سقفی که بالای سرم دارم. مهم نیست اجاره ایه تو این دنیا همه چی اجاره ایه😁 🍃سوم برای رختخواب گرمی که میتونم توش استراحت کنم. 🍃چهارم به خاطر اینکه سالمم و میتونم رختخواب مو جمع کنم. و پنجم به خاطر اینکه خدای مهربونی دارم که من و هیچ وقت فراموش نمیکنه و همیشه مراقبمه 😍 👈همین شکرگزاری های به ظاهر کوچیک، روز و زندگی من و می‌سازه ☺️ شما هم واسه چند دلخوشی ساده، امروز از خدا تشکر کنید، مطمئنم تاثیرش رو متوجه میشید.✌️ 💯 موفقیتت‌توچشم‌شیطون😎😅 ♥عضو شوید👇 🇮🇷 @shahidmedadian 🇮🇷 @shahidmedadian