هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
12.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 #کبوتران_مهاجر
🌹 شهید حمید سیاهکالی مرادی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
27.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در وصف گردان غواص لشکر ثارالله
🔹من عاشورای امام حسین علیه السلام را در عاشورای گردان ۴۰۸ در کربلای چهار دیدم و همین رزم را در عملیات کربلای پنج که در کل سرنوشت دفاع مقدس ما تاثیر بزرگ و اساسی داشت دیدم.
🇮🇷 @shahidmedadian
پیشنهاد دانلود ویژه تصاویر پیکر دو شهید مرتضی اقبالی و شهید محمد قنبری
💥 نمــاز شـ🌙ــب
💥اول مــاه شعبـان
💠پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان
✅۱۲ رکعت نماز بجا بیاورد
✅۶ نماز دو رکعتی
🔹 در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
🔹 ۱۱ مرتبه سوره «توحید» را بخواند
♻️ خداوند تعالی به او پاداش
دوازدہ هزار شهید را عنایت کردہ
و برای او عبادت دوازدہ سال را مینویسد
و از گناهانش به مانند روزی که از مادر
متولد شدہ بیرون میآید
و خداوند برای هر آیه از قرآن
کاخی در بهشت به او عنایت میکند
⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان
۱۰۰ رکعت نماز بجا بیاورد
۵۰ نماز دو رکعتی
🔹در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
🔹یک مرتبه سوره «توحید» را بخواند
🔹 پس از تمام شدن نماز سوره «حمد»
را پنجاه مرتبه بخواند
♥️ به خدائی که مرا به راستی
به پیامبری برانگیخت اگر بندهای
این نماز را گزارده و روزه بگیرد
خداوند تعالی از او شر اهل آسمان و زمین
و شیاطین و پادشاهان را دفع میکند
از او هفتاد هزار گناه کبیره را میآمرزد
و از او عذاب قبر را برمیدارد
و فرشتگان نکیر و منکر او را نمیترسانند
و در حالی از قبرش بیرون میآید که
صورتش به مانند ماه شب چهارده است
و از صراط به مانند برق عبور کرده
و نامهاش به دست راست او داده میشود
⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان
2⃣ رکعت نماز بجا بیاورد
⏪ در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
⏪۳۰ مرتبه سوره «توحید» را بخواند
و بعد از سلام نماز بگوید:
《اَلّلهُمَّ هذا عَهدی عِندَکَ اِلی یَومِ القِیامَه》
خداوندا این نماز سپرده من به تو
تا روز قیامت است
🔹از شر ابلیس و لشکریان او محفوظ مانده
و خداوند ثواب صدیقان را به او عطا میکند
📚اقبال الاعمال
👌در صورت امکان
این نماز را انتشار دهید
تا شما هم در ثوابش شریک باشید
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱#استوری
🌧باران آمــد ...
مرا شُست و رُفت...
و برای خلوتگهِ #شعبان ، آذین بست.
و ...حالا این منم، ایستاده روبروی تو
که زبانم برای خواستن به لُکنت اُفتاده ؛
✨| إلٰهی هَبْ لِی کَمَالَ الْإِنْقِطَاعِ إلَیْك |
می بینی؟
باران، قَدَّم را بلند کرده، که دیگر جز تو را نمی بینم!
دستهایت را قلاب کن؛ دلبر جان
پا میگذارم رویِ منی که نیست!
آنوقت تا ابد روی قلّاب دستانِ تو،
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
20.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عزیزم_حسین
چنانکه نه در #شعبان شهادتیست،
و نه در محرم،ولادت...
پس سلام خدا بر تو،
ای محور شادی و غم در جهان
یاحسینابنعلے(ع)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
4_6021370516349127849.mp3
16.54M
قطعه موسیقی #عزیزم_حسین (۲)
خیلی قشنگه👏✅
🎤 باصدای رضا هلالی و محمداسداللهی
گوش کنین 👌 و برا فرشته های
دهه هشتاد، نودی که تو خونه هاتون دارین
پخشش کنین♥️
الهی عاقبت هممون ختم به امام حسین
بشه انشالله…🍃🤲
🌸 عضو شوید👇
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 🔸 خبر کوتاه بود و خاطر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
🔸 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
🔸 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
🔸 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
🔸 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
🔸 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
🔸 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
🔸 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
🔸 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
🔸 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂