eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
659 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در وصف گردان غواص لشکر ثارالله 🔹من عاشورای امام حسین علیه السلام را در عاشورای گردان ۴۰۸ در کربلای چهار دیدم و همین رزم را در عملیات کربلای پنج که در کل سرنوشت دفاع مقدس ما تاثیر بزرگ و اساسی داشت دیدم. 🇮🇷 @shahidmedadian
پیشنهاد دانلود ویژه تصاویر پیکر دو شهید مرتضی اقبالی و شهید محمد قنبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 نمــاز شـ🌙ــب 💥اول مــاه شعبـان 💠پیامبر اکرم ﷺ فرمودند: ⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان ✅۱۲ رکعت نماز بجا بیاورد ✅۶ نماز دو رکعتی 🔹 در هر رکعت بعد از سوره «حمد» 🔹 ۱۱ مرتبه سوره «توحید» را بخواند ♻️ خداوند تعالی به او پاداش دوازدہ هزار شهید را عنایت کردہ و برای او عبادت دوازدہ سال را می‌نویسد و از گناهانش به مانند روزی که از مادر متولد شدہ بیرون می‌آید و خداوند برای هر آیه از قرآن کاخی در بهشت به او عنایت می‌کند ⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان ۱۰۰ رکعت نماز بجا بیاورد ۵۰ نماز دو رکعتی 🔹در هر رکعت بعد از سوره «حمد» 🔹یک مرتبه سوره «توحید» را بخواند 🔹 پس از تمام شدن نماز سوره «حمد» را پنجاه مرتبه بخواند ♥️ به خدائی که مرا به راستی به پیامبری برانگیخت اگر بنده‌ای این نماز را گزارده و روزه بگیرد خداوند تعالی از او شر اهل آسمان و زمین و شیاطین و پادشاهان را دفع می‌کند از او هفتاد هزار گناه کبیره را می‌آمرزد و از او عذاب قبر را برمی‌دارد و فرشتگان نکیر و منکر او را نمی‌ترسانند و در حالی از قبرش بیرون می‌آید ‌که صورتش به مانند ماه شب چهارده است و از صراط به مانند برق عبور کرده و نامه‌اش به دست راست او داده می‌شود ⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان 2⃣ رکعت نماز بجا بیاورد ⏪ در هر رکعت بعد از سوره «حمد» ⏪۳۰ مرتبه سوره «توحید» را بخواند و بعد از سلام نماز بگوید: 《اَلّلهُمَّ هذا عَهدی عِندَکَ اِلی یَومِ القِیامَه》 خداوندا این نماز سپرده من به تو تا روز قیامت است 🔹از شر ابلیس و لشکریان او محفوظ مانده و خداوند ثواب صدیقان را به او عطا می‌کند 📚اقبال الاعمال 👌در صورت امکان این نماز را انتشار دهید تا شما هم در ثوابش شریک باشید @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 🌧باران آمــد ... مرا شُست و رُفت... و برای خلوتگهِ ، آذین بست. و ...حالا این منم، ایستاده روبروی تو که زبانم برای خواستن به لُکنت اُفتاده ؛ ✨| إلٰهی هَبْ لِی کَمَالَ الْإِنْقِطَاعِ إلَیْك | می بینی؟ باران، قَدَّم را بلند کرده، که دیگر جز تو را نمی بینم! دستهایت را قلاب کن؛ دلبر جان پا میگذارم رویِ منی که نیست! آنوقت تا ابد روی قلّاب دستانِ تو، @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چنانکه نه در شهادتی‌ست، و نه در محرم،ولادت... پس سلام خدا بر تو، ای محور شادی و غم در جهان یاحسین‌ابن‌علے(ع) @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadian
4_6021370516349127849.mp3
16.54M
قطعه موسیقی (۲) خیلی قشنگه👏✅ 🎤 باصدای رضا هلالی و محمداسداللهی گوش کنین 👌 و برا فرشته های دهه هشتاد، نودی که تو خونه هاتون دارین پخشش کنین♥️ الهی عاقبت هممون ختم به امام حسین بشه انشالله…🍃🤲 🌸 عضو شوید👇 🇮🇷 @shahidmedadian
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 🔸 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 🔸 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 🔸 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 🔸 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 🔸 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 🔸 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 🔸 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 🔸 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ✍️نویسنده: 🇮🇷 @shahidmedadian 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 ✍️ 🔸 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 🔸 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 🔸 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 🔸 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 🔸 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 🔸 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 🔸 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 🔸 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 🔸 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ✍️نویسنده: 🇮🇷 @shahidmedadian 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🔹پـدرم گـفـت اگـر خادم ایـن خانہ شـوی🍂 همہ ے،زنـدگـےوآخـرتت تضـمـین است... اینجــا از خـــادمــۍ تاشهــادت،فاصله اے نــیست! رفقا التماس دعااا شهادت 🤲 🇮🇷 @shahidmedadian
به نام‌ بال‌های‌ پرواز و شوقِ‌ رهایـی🕊!
🌷🕊🍃 نبودنت را ‏با ساعت شنی اندازه گرفته ام ‏یڪ‌ صحرا گذشته است ... 💔 🕊 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
❤️🍃 ســــــــــلام مهربون جان😍 حالت چطوره؟ خوشابه سعادت اونایی که امروز روزه دارݩ ❤️ و کلی عبادات دیگہ درکنارش انجام میدݩ 🍃 وخوش به سعادت اونایی که نتونستن روزه بگیرن ولی کلی کارخوب رو امروز انجام میدݩ تا آویزون بشن از درخت طوبی بهشتی 🌸 امروز از کارهای خوب کوچیک و بزرگ دریغ نکن 😍 یہ صله رحم یهویی ☎️ یہ انفاق قشنگ 🎁 یہ صدقہ بہ نیازمندی که رسیدگے بهش واجبه🌯🌮 خوشحال کردݩ اهل خونہ🍭🍬 تومیتونی امروز یه عالمه کارهای خوب انجام بدی 😍💪 فقط کافیہ بہ لبخـــــند خدا فکر کنی ❤️ آماده اے برای حال خوب و کارخوب و عاقبت خوب ؟ 😎✌️ "امروز روز مون رو بسپاریم به امام رضاجان 🍃و حسابی لبخند رضایت بیاریم روی لبهاے قشنگ مولا😍" 🌸 عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 اعمال ماه شعبان و نماز اول ماه (داخل عکس)به همراه اول ماه و را فراموش نکنیم ( امروز ، سوم اسفند اول است ) 🇮🇷 @shahidmedadian 🌸 @rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadian
♦️یاران سفر کرده♦️ 💠اسفند ماه... که از راه میرسد، ناخودآگاه دلت هوایی می شود، هوایی یاران سفرکرده، یاران آسمانی... و آرزویی ناب، در تو گل میکند: ای کاش مرا هم با خود می بردند... ای کاش... 🔹مزار این شهیدان در گلزار شهدای کرمان قرار دارد. 🌷شهید حمید سام پور ۲اسفند۱۳۵۷ 🌷شهیدصالح الله زندی ۶اسفند۱۳۶۰ 🌷شهیداحمد رحیمی ۹اسفند۱۳۶۳ 🌷شهیدمحمود یوسفی ۱۰اسفند۱۳۶۵ 🌷شهیدمحسن فدایی ۱۶اسفند۱۳۶۳ 🌷شهیدمحمدرضا رستمی ۲۱اسفند۱۳۶۳ 🌷شهیدمهدی شجاعی ۲۱اسفند۱۳۶۳ 🌷شهید حسین صادقی ۲۱اسفند ۱۳۶۳ 🌷شهید فرهاد حسنی سعدی ۲۱اسفند ۱۳۶۳ 🌷شهیدعباس محمدجعفری ۲۱اسفند۱۳۶۰ 🌷شهیدحسن مصطفوی ۲۱اسفند۱۳۶۲ 🌷شهیدعلی اکبر انجم شعاع ۲۲اسفند۱۳۶۲ 🌷شهیدفرخ یزدان پناه ۲۳اسفند۱۳۶۲ 🌷شهید محمدرضا باقری ۲۳اسفند۱۳۶۲ 🌷شهیدمحمود برجسته ۲۴اسفند۱۳۶۳ 🌷شهیدعلی حسنی کبوتر خانی ۲۵اسفند ۱۳۶۳ 🌷شهیدمهدی کاظمی ۲۶اسفند۱۳۶۰ 🌷شهیدمصطفی قاسمزاده ۲۶اسفند۱۳۶۳ 🌷شهید غلامحسین موسی پور ۲۶اسفند۱۳۶۲ 🌷محمدرضا معین الدینی ۲۶اسفند۱۳۶۳ 🌷شهید غلامعباس کرمی ۲۶اسفند۱۳۵۹ 🌷شهید علی خالقی ۲۷اسفند۱۳۵۹ 🌷شهید علی اصغر توفیق ۲۸اسفند۱۳۶۳ 🌷شهید محمد سیفی شورکی ۲۸اسفند۲۳۶۰ 🌷شهیدمنصور ثبوتی پور ۲۹اسفند۱۳۶۲ 🌷شهیدمهدی اکسیر ۳۰اسفند۱۳۶۲ 🌷شعید نعمت الله شریفی ۳۰اسفند ۱۳۶۲ 🇮🇷 @shahidmedadian @rafiq_shahidam96