27.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در وصف گردان غواص لشکر ثارالله
🔹من عاشورای امام حسین علیه السلام را در عاشورای گردان ۴۰۸ در کربلای چهار دیدم و همین رزم را در عملیات کربلای پنج که در کل سرنوشت دفاع مقدس ما تاثیر بزرگ و اساسی داشت دیدم.
🇮🇷 @shahidmedadian
پیشنهاد دانلود ویژه تصاویر پیکر دو شهید مرتضی اقبالی و شهید محمد قنبری
💥 نمــاز شـ🌙ــب
💥اول مــاه شعبـان
💠پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان
✅۱۲ رکعت نماز بجا بیاورد
✅۶ نماز دو رکعتی
🔹 در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
🔹 ۱۱ مرتبه سوره «توحید» را بخواند
♻️ خداوند تعالی به او پاداش
دوازدہ هزار شهید را عنایت کردہ
و برای او عبادت دوازدہ سال را مینویسد
و از گناهانش به مانند روزی که از مادر
متولد شدہ بیرون میآید
و خداوند برای هر آیه از قرآن
کاخی در بهشت به او عنایت میکند
⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان
۱۰۰ رکعت نماز بجا بیاورد
۵۰ نماز دو رکعتی
🔹در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
🔹یک مرتبه سوره «توحید» را بخواند
🔹 پس از تمام شدن نماز سوره «حمد»
را پنجاه مرتبه بخواند
♥️ به خدائی که مرا به راستی
به پیامبری برانگیخت اگر بندهای
این نماز را گزارده و روزه بگیرد
خداوند تعالی از او شر اهل آسمان و زمین
و شیاطین و پادشاهان را دفع میکند
از او هفتاد هزار گناه کبیره را میآمرزد
و از او عذاب قبر را برمیدارد
و فرشتگان نکیر و منکر او را نمیترسانند
و در حالی از قبرش بیرون میآید که
صورتش به مانند ماه شب چهارده است
و از صراط به مانند برق عبور کرده
و نامهاش به دست راست او داده میشود
⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان
2⃣ رکعت نماز بجا بیاورد
⏪ در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
⏪۳۰ مرتبه سوره «توحید» را بخواند
و بعد از سلام نماز بگوید:
《اَلّلهُمَّ هذا عَهدی عِندَکَ اِلی یَومِ القِیامَه》
خداوندا این نماز سپرده من به تو
تا روز قیامت است
🔹از شر ابلیس و لشکریان او محفوظ مانده
و خداوند ثواب صدیقان را به او عطا میکند
📚اقبال الاعمال
👌در صورت امکان
این نماز را انتشار دهید
تا شما هم در ثوابش شریک باشید
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱#استوری
🌧باران آمــد ...
مرا شُست و رُفت...
و برای خلوتگهِ #شعبان ، آذین بست.
و ...حالا این منم، ایستاده روبروی تو
که زبانم برای خواستن به لُکنت اُفتاده ؛
✨| إلٰهی هَبْ لِی کَمَالَ الْإِنْقِطَاعِ إلَیْك |
می بینی؟
باران، قَدَّم را بلند کرده، که دیگر جز تو را نمی بینم!
دستهایت را قلاب کن؛ دلبر جان
پا میگذارم رویِ منی که نیست!
آنوقت تا ابد روی قلّاب دستانِ تو،
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عزیزم_حسین
چنانکه نه در #شعبان شهادتیست،
و نه در محرم،ولادت...
پس سلام خدا بر تو،
ای محور شادی و غم در جهان
یاحسینابنعلے(ع)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
4_6021370516349127849.mp3
16.54M
قطعه موسیقی #عزیزم_حسین (۲)
خیلی قشنگه👏✅
🎤 باصدای رضا هلالی و محمداسداللهی
گوش کنین 👌 و برا فرشته های
دهه هشتاد، نودی که تو خونه هاتون دارین
پخشش کنین♥️
الهی عاقبت هممون ختم به امام حسین
بشه انشالله…🍃🤲
🌸 عضو شوید👇
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 🔸 خبر کوتاه بود و خاطر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
🔸 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
🔸 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
🔸 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
🔸 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
🔸 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
🔸 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
🔸 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
🔸 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
🔸 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
🔸 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
🔸 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
🔸 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
🔸 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
🔸 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
🔸 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
🔸 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
🔸 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
🔸 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🔹پـدرم گـفـت اگـر
خادم ایـن خانہ شـوی🍂
همہ ے،زنـدگـےوآخـرتت
تضـمـین است...
اینجــا از خـــادمــۍ
تاشهــادت،فاصله اے نــیست!
#لحظه_هاتون_شهدایی
رفقا التماس دعااا شهادت 🤲
🇮🇷 @shahidmedadian
🌷🕊🍃
نبودنت را با ساعت شنی
اندازه گرفته ام
یڪ صحرا گذشته است ...
#حاج_قاسم💔
#صبح_وعاقبتمون_شهدایی 🕊
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❤️🍃
ســــــــــلام مهربون جان😍
حالت چطوره؟
خوشابه سعادت اونایی که امروز روزه دارݩ ❤️
و کلی عبادات دیگہ درکنارش انجام میدݩ 🍃
وخوش به سعادت اونایی که نتونستن روزه بگیرن ولی کلی کارخوب رو امروز انجام میدݩ تا آویزون بشن از درخت طوبی بهشتی 🌸
امروز از کارهای خوب کوچیک و بزرگ دریغ نکن 😍
یہ صله رحم یهویی ☎️
یہ انفاق قشنگ 🎁
یہ صدقہ بہ نیازمندی که رسیدگے بهش واجبه🌯🌮
خوشحال کردݩ اهل خونہ🍭🍬
تومیتونی امروز یه عالمه کارهای خوب انجام بدی 😍💪
فقط کافیہ بہ لبخـــــند خدا فکر کنی ❤️
آماده اے برای حال خوب و کارخوب و عاقبت خوب ؟ 😎✌️
"امروز روز مون رو بسپاریم به امام رضاجان 🍃و حسابی لبخند رضایت بیاریم روی لبهاے قشنگ مولا😍"
#یاامامرضا
#الهےقَوِّعلےخدمتکجوارحے
🌸 عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
🔸 اعمال ماه شعبان و نماز اول ماه (داخل عکس)به همراه #صدقه اول ماه و را فراموش نکنیم
( امروز ، سوم اسفند اول #ماه_شعبان است )
#شعبان
🇮🇷 @shahidmedadian
🌸
@rafiq_shahidam96
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
#یاد_یاران
♦️یاران سفر کرده♦️
💠اسفند ماه...
که از راه میرسد،
ناخودآگاه دلت هوایی
می شود،
هوایی یاران سفرکرده،
یاران آسمانی...
و آرزویی ناب،
در تو گل میکند:
ای کاش مرا هم
با خود می بردند...
ای کاش...
🔹مزار این شهیدان در گلزار
شهدای کرمان قرار دارد.
🌷شهید حمید سام پور
۲اسفند۱۳۵۷
🌷شهیدصالح الله زندی
۶اسفند۱۳۶۰
🌷شهیداحمد رحیمی
۹اسفند۱۳۶۳
🌷شهیدمحمود یوسفی
۱۰اسفند۱۳۶۵
🌷شهیدمحسن فدایی
۱۶اسفند۱۳۶۳
🌷شهیدمحمدرضا رستمی
۲۱اسفند۱۳۶۳
🌷شهیدمهدی شجاعی
۲۱اسفند۱۳۶۳
🌷شهید حسین صادقی
۲۱اسفند ۱۳۶۳
🌷شهید فرهاد حسنی سعدی
۲۱اسفند ۱۳۶۳
🌷شهیدعباس محمدجعفری
۲۱اسفند۱۳۶۰
🌷شهیدحسن مصطفوی
۲۱اسفند۱۳۶۲
🌷شهیدعلی اکبر انجم شعاع
۲۲اسفند۱۳۶۲
🌷شهیدفرخ یزدان پناه
۲۳اسفند۱۳۶۲
🌷شهید محمدرضا باقری
۲۳اسفند۱۳۶۲
🌷شهیدمحمود برجسته
۲۴اسفند۱۳۶۳
🌷شهیدعلی حسنی کبوتر خانی
۲۵اسفند ۱۳۶۳
🌷شهیدمهدی کاظمی
۲۶اسفند۱۳۶۰
🌷شهیدمصطفی قاسمزاده
۲۶اسفند۱۳۶۳
🌷شهید غلامحسین موسی پور
۲۶اسفند۱۳۶۲
🌷محمدرضا معین الدینی
۲۶اسفند۱۳۶۳
🌷شهید غلامعباس کرمی
۲۶اسفند۱۳۵۹
🌷شهید علی خالقی
۲۷اسفند۱۳۵۹
🌷شهید علی اصغر توفیق
۲۸اسفند۱۳۶۳
🌷شهید محمد سیفی شورکی
۲۸اسفند۲۳۶۰
🌷شهیدمنصور ثبوتی پور
۲۹اسفند۱۳۶۲
🌷شهیدمهدی اکسیر
۳۰اسفند۱۳۶۲
🌷شعید نعمت الله شریفی
۳۰اسفند ۱۳۶۲
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96