✅شهیدی که در کرمان متولد شد و در انگلستان به شهادت رسید.
🌹سردار شهید ابراهیم هندو زاده فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله
🔹دانشمندان و متخصصان سلاحهای شیمیایی در کشورهایی مثل آلمان، فرانسه و انگلستان با کالبد شکافی جنازه شهدای شیمیایی و مشاهده تاثیر گازهای مسموم کننده بر قلب، شش ،کبد، کلیه و سایر اعضای بدن شهدا توانستند معایب و نواقص سلاحهای خود را برطرف کنند.
🔸پس از بمباران شیمیایی سنگر اطلاعات و عملیات توسط عراق تعدادی از مجروحین را برای برای مداوا به انگلستان فرستادند.
🔹شهید ابراهیم هندو زاده را کالبد شکافی کرده بودند تا نتیجه تاثیر گازهای شیمیایی را که خودشان ساخته و در اختیار صدام قرار داده بودند و روی اندامهای داخلی او ببینند سپس مجدداً بدن را دوخته بودند.
🔸شهید هندوزاده در سوم اسفند سال ۱۳۶۴ در انگلستان به شهادت رسید.
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
سلامدوستان🖐🏻
انشاءاللّہ امشب حوالۍ ساعت ۲۱ محفل داریم 🙂
با موضوع 'رهبـر انقلاب🌱'
آدرس⇩💠
منطقہ ایتا
سنگر 'در کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان ♥
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
#نشریادتوننرھ #درخواستیاعضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊•~
شاهدخداست..!
وتنهــااومیداندڪہجـوانۍشانرا
وقفِنجابتکشورشانڪـردند🇮🇷👌
#شهیدحسنعسگری🌱
#سالروزشهادت🖤
4_5800731702686911877.mp3
4.09M
♦️ #پادکست🌱
-چه می جویی؟
+عشق! ♥️
#راهیان_نور
🎥 آری ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم، ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند...
پ.ن: و این انسانها برای ما اتمام حجت هستند در پیشگاه الهی
🔰#شهید_آوینی
اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
#عارفانه
🍃انسان اگر برای وقتش برنامه ریزی نکرد،
شیطان برایش برنامه ریزی میکند . . .
غیبت ها، تهمت ها، حرف های بی مزه و لهو،
همهی این ها👈 نتیجهی بی برنامگی است❌
[آیت الله حائری]
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 نعم الرفیق به روایت شهید آوینی
او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه می گویم؟ چهره ی ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است.
مواظب باش!
آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی.
اگر کسی او را نمی شناخت هرگز باور نمیکرد که با فرمانده ی لشگر مقدس امام حسین (ع) روبه روست.
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
•⸾🖤😌⸾•
ماخشمفروخوردهۍهرطوفانیم🌪
آمادهۍدفعخارازاینمِیدانیم . . .
تنهابهاشارتےزرهبرکافیست•••
تاریشهۍ هرچهفتنهراخشکانیم!
#مقآممعظمدلبࢪے
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_دوم 🔸 چشمانم را بستم و با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
🔸 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
🔸 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
🔸 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
🔸 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
🔸 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
🔸 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
🔸 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
🔸 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
🔸 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
🔸 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
🔸 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
🔸 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
🔸 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
🔸 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
🔸 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
🔸 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
🔸 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
🔸 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که
لطف کسی به ما برسد …. .
خدا کند فقط از جانب شما برسد….
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
شما اگـر در جامعہ نگاه ڪنید یڪی از اختلافات در بحث رهبرۍ هست
کھ این موضوع را در اتفاقات اخیر هم میشد دید . .✨!
🔻اولین شبھہ این هست ڪھ اصلا مگر رهبری معصوم هست ڪھ ما از او بھ عنوان نایب امام زمان 'عج' اطاعت کنیم ؟!
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🔻اولین شبھہ این هست ڪھ اصلا مگر رهبری معصوم هست ڪھ ما از او بھ عنوان نایب امام زمان 'عج' اطاعت کنیم
خب درست است که رهبر معصوم نیست!
اما با عدالت خدا هم سازگار نیست که جامعه دینی در زمان غیبت امام زمان (عج) به حال خود رها شود 🔹
و با توجه با اینکه بر پایه اسلام و قرآن است باید کسی هم رهبر آن باشد که بر اسلام و قرآن مسلط باشد تا احکام را استخراج کند
مانند اینڪھ در ورزش های مختلف کسی که در آن تخصص دارد سرپرست آن می شود نه کس دیگه ای🍂
یڪ مثال زیبـا🌱⇩
فرض کنید یک مغازه دار برای وزن کردن اجناس و کالای خود از وزنه های طلا استفاده کنید . .💰
اما بعد از مدتی برای اینکه در بازار دزد زیاد میشود وزنه های طلا را در گاو صندق میگذارد و به جای آن از وزنه های چدنی استفاده می کند !
خب حالا آیا وزنه طلا با وزنه چدن از نظر ارزش و قیمت برابر هست؟!
قطعا نه خیلی تفاوت دارد
اما کارایی وزنه های طلا با چدن هیچ تفاوتی ندارد !
و وزنه های چدن هم دقیقا کار وزنه های طلا رو انجام میدهند . .
خب حالا ما قبول داریم که معصومین ما اصلا از لحاظ مقام و درجات با یک غیر معصوم بسیار تفاوت دارند 🌳
ولی از لحاظ کارایی و نقشی که یک ولی فقیه در جامعه دارد همان نقش امام معصوم هست !
امام خمینۍ : ولایت فقیہ همان ولایت رسول اللّھ است✨``
پ.ن:امام نمی فرمایند ولایت فقیه همان رسول الله هست بلکه همان ولایت رسول الله هست . .
یعنی همان کارایی ولایت رسول الله را ولایت فقیه دارد چون هر دو سکان هدایت جامعه اسلامی را بر عهده گرفته اند . .🌿