eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
659 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷رهبرمعظم انقلاب: 🔶احساس هویت ایرانی و اسلامی را باید در کودکان زنده کنیم. کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 «یکی از مهم‌ترین نشانه‌های ظهور» ⚠️ اگر به دنبال زمان ظهور هستید به این علامت نگاه کنید استاد کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خروش سبزواری‌ها در بدرقه شهید «حمیدرضا الداغی» کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه با خانواده شهید حمیدرضا الداغی کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببنید‌ انتشار دهید🌸 راوے؛حاج‌حسین‌یکـتا😍 کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست و پنجم #خاطرات_شهیدتورجی_زاده... 🌷 __جمکران راوی:سر
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست وششم ...🌷 __شوخ طبعی راوی: سردار علی مسجدیان قرار بود برویم پدافندی، چند گردان هم برای عملیات انتخاب شده بودند. حاج حسین خرازی آمد چادر فرماندهی. جلسه داشتیم. وسط صحبتها دیدم محمد تعدادی از بچه ها را جمع کرده بود و داد می زدند: خرازی، مسجدی عملیات عملیات! چند دقیقه بعد دیدم کل گردان جمع شده پشت سنگر ما و شعار می دهند. آمدم بیرون. دیدم محمد یک تسبیح دستش گرفته و یک شال به کمرش بسته. آمدم جلو. محمد گفت: درسته شما فرماندهی، اما ما می خواهیم برویم عملیات! گفتم: محمد اگه یکدفعه دیگه تکرار کردی می زنم تو گوشِت! گفت: خُب بزن، من هم می گم:آخ، اما ما می خوایم بریم عملیات. می دانستم چه کنم. محمد را در آغوش گرفتم و گفتم: محمد جان این بچه ها رو آماده کن باید زودتر حرکت کنیم. محمد هم با بچه ها رفتند. خیلی کارهام زیاد بود. داخل چادر نشستم. اعصابم به هم ریخته بود. داشتم برگه ها را امضاء می کردم.یکدفعه دیدم برادرم وارد چادر شد. به محض این که او را دیدم کلی خندیدم. روحیه ام برگشت! برادرم تازه از اصفهان آمده. در آنجا از افراد شّر و ... بود. موهای او بلند بود. محمد تورجی به او گفته بود: باید در جبهه موهایت را کوتاه کنی! بعد با ماشین از ته موهای او را زده بود! نیمی از موهایش را زده بود. بعد به شوخی گفته بود: ماشین خراب شده، برو پیش برادرت! نیمی از سرش را از ته زده و نیمی دیگر هنوز بلند بود. بعد محمد وارد چادر شد. آمد و گفت: ببخشید، دیدم اعصاب نداری، خواستم کمی بخندی! *** گردان را بردیم برای تمرین. کلی سینه خیز بردیم. بعد رسیدیم به یک کانال. پر از گل و لای بود. گفتم: همه باید سینه خیز بروند! صحنه جالبی بود. وقتی بچه ها از کانال خارج می شدند از همه وجودشان گِل می چکید! حتی موهای آنها غرق در گِل بود. بعد به همان صورت برگشتیم سمت اردوگاه. من جلوی تویوتا بودم. بچه ها به همراه محمد در عقب ماشین بودند. رسیدیم به سه راه،چند مغازه آنجا بود. محمد سریع از ماشین پیاده شد و گفت: حاجی وایسا! همه ریختند پایین! محمد داد می زد: فرمانده باید چی بخره!؟ همه می گفتند: نوشابه، نوشابه! وقتی محمد به شوخی و خنده می پرداخت دیگر ول کن نبود! بچه ها خیلی از دست او می خندیدند. مشغول خوردن نوشابه بودیم. یکی از مسئولین از آنجا رد می شد. محمد اشاره کرد و گفت: یه حالی به این بنده خدا بدیم! خیلی کت و شلوار قشنگی دارده! آن مسئول و محافظین او پیاده شدند. محمد جلو رفت و با همان سَر و وضع گِلی سلام کرد و دست داد. بعد هم او را در آغوش گرفت! چند نفر دیگر از بچه ها هم این کار را کردند! سر تا پای آن مسئول گِلی شده بود. محافظین او هم همینطور! بعد هم از آن شخص خواست برای ما صحبت کند. بعدها فهمیدیم که این آقا برای سخنرانی در یک جلسه آمده بود. دقایقی بعد آقای قرائتی را دیدیم.همه به قصد روبوسی و در آغوش گرفتن به سراغ او رفتیم! آقای قرائتی قسم داد و گفت: من لباس اضافه نیاوردم. خلاصه آنروز حکایتی داشتیم. بعد هم به حمام رفتیم. آنجا هم ماجراهایی داشتیم. همه از دست کارهای محمد می خندیدیم. بعد محمد شروع کرد لباسهای من را شُست! گفت: لباسهای فرمانده را شُستم تا زودتر به من مرخصی بدهد. بعد هم یک پیراهن زیبا داشتم که برداشت و گفت: حیف است شما بپوشی! من باید بپوشم! محمد روزها همیشه می گفت و می خندید. همیشه شاد بود. اما نیمه شبها خلوت عجیبی با خدا داشت. ناله های او ما را به یاد اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در صدر اسلام می انداخت. یکی از کسانی که مجذوب محمد شده بود حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی بود. ...... 📚 کتاب یازهرا کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
!! من هم توی قتل شهید شریکم! اما دستگیرم نمیکنن!!!😳😭 حتما ببینیم سهم ما از این خون چیه!؟ کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🍃❣ 🍃السَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ... 🌷سلام ‌بر تو‌ ای مولایی که در برابر کلام نافذت، همه دلیلها رنگ می بازد؛ سلام بر تو و بر روزی که برهان های محکمت، جایی برای تردید باقی نخواهند گذاشت... 📗صحیفه رضویه، ص541، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام. 🍃🌷🍃
غیـر قـابل بخشش 🥀 آرمان از غیبت‌کردن و دروغ‌گفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت می‌کردند اول از عواقب آن مفصل توضیح می‌داد... او اشاره می‌کرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است! او می‌گفت: هر چیزی که برای خودت نمی‌پسندی برای دیگران هم نپسند.‌.. اگر ادامه می‌دادند، آرمان آن جمع را ترک می‌کرد.به روایت مـادر شهیــد شادی روح آرمان‌عزیز صلوات 🕊 کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
داشت محوطه رو آب و جارو میکرد به زحمت جارو رو ازش گرفتم، ناراحت شد و گفت: بذار خودم جارو کنم، اینجوری بدی هایِ درونم هم جارو میشن... کار هر روز صبحش بود کار هر روز یه شهید محمد ابراهیم همت🕊🌹 کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي  و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اولیائک دستام خالیه دستامو بگیر محتاج توام محتاج و فقیر آقا
•{📣✨📣✨📣}• • سلام و عرض ادب رفقا…🖐 📌جھت پیشرفت ڪانالهامون نیازمند بہ ادمین تبادل و همه چی بلد داریم..! اگر توان و حرفه ای در این زمینہ دارید به آیدے زیر پیام بدید↯📣 ⤵️⤵️⤵️ @Zsh313 @Zsh313 👆👆 چند شرط ریز هم داریم ڪہ بھتون اعلام میشه (خادم ،منظم و کاربلد)و پیگیر✌ اگر علاقمند به همکاری باشید، حتما اطلاع دهید 😍 🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐 جنگ‌نرم‌است‌ولشگرمولانیازبه‌فرمانده‌دارد✌️ فرمانده‌ۍڪاربلد برای تبادل✅ اگه این شرایط رو دارید حتما به ایدی خادم کانال پیام دهید ✍ 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 پيامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: 🔻 العِبادَةُ مَع أكْلِ الحَرامِ كالبِناءِ على الرَّمْلِ ـ و قيلَ : على الماءِ ـ . ✍ عبادت كردن با وجود حرام خوارى مانند ساختن بنايى است بر روى شن و به قولى: بر روى آب... 👤 حجت الاسلام والمسلمین عالی کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
انقطاعی.mp3
1.47M
🔹خیلیا توی نماز جمعه میگفتن جنگ جنگ تا پیروزی... 👤 حاج حسین یکتا کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔖°°☜  اِمـآم‌عَلـۍ(؏)عَلَيهِ‌الْسَـّـلام : °-میفرمـٰایند: 🌹° گُذَشتِہ‌ۍ‌اِمروزَت‌سِپَرۍشُد،وَآیَندِه‌اَش‌ مورِدتَردید‌اَست؛وَزَمـٰآنِ‌حآل‌غَنیمَت‌اَست... °°؎فَـرج°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کفشداری شهید مدافع حرم نوید صفری در حرم خانم حضرت رقیه سلام الله علیها ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست وششم #خاطرات_شهیدتورجی_زاده...🌷 __شوخ طبعی راوی: سر
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست و هفتم ...🌷 آیت الله فاضل راوی: سردار علی مسجدیان به محل لشگر امام حسین علیه السلام آمده بودند. برای بچه ها صحبت کردند. قرار بود قبل از ظهربرگردند. با موتور به دنبالشان رفتم. خواهش کردیم به محل گردان ما تشریف بیاورند. ایشان قبول کردند. گفتند: برای اقامه نماز ظهر به آنجا می آیند. نماز ظهر و عصر به پایان رسید. قرار شد ناهار را در کنار رزمندگان باشند. بعد از صرف ناهار محمد و چند نفر دیگر از بچه ها را در کنار ایشان نشستند. آیت الله العظمی فاضل سوالات بچه ها را پاسخ می دادند. محمد از آقا خواستند در میان بچه ها بمانند و صحبت کنند. برنامه پرسش و پاسخ تا غروب طول کشید. برای همین نماز مغرب را همانجا خواندند. قرار شد شب را همان جا در گردان امام حسن علیه السلام بمانند. برای استراحت محل فرماندهی را برای ایشان آماده کردیم. نیمه های شب بود. دیدم کسی من را صدا می زند. یکدفعه از خواب پریدم. دیدم حضرت آقای فاضل است. ایشان گفتند: فلانی این صداها چیست!؟ خوب گوش کردم. گفتم: چیزی نیست حاج آقا، بچه ها مشغول نماز شب هستند! گفتند: کسی که در این حوالی نیست! جواب دادم: بچه ها برای نماز به اطراف می روند. ایشان مشتاق دیدار بچه بودند. با هم از چادر خارج شدیم. به اطراف درختها رفتیم.در آنجا چندین قبر بود. بچه ها برای خواندن نماز شب به داخل آنها می رفتند.آقای فاضل با تعجب نگاه می کرد. در یکی از قبرها محمد تورجی به حالت سجده افتاده بود. از خوف خدا با حالت عجیبی گریه می کرد. آقای فاضل به اطراف محوطه رفت. دیگر بچه ها هم مشغول نماز بودند. هنوز یک ساعت تا اذان صبح مانده بود. نمی دانم چرا، ولی آقای فاضل حالت عجیبی پیدا کرده بود.ایشان بعد از ماجرای آن شب یک ماه در گردان ما ماندند! همیشه با بچه ها بودند. ...... 📚 کتاب یازهرا کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ورود رئیس جمهور ایران به جایگاه سخنرانی در صحن حرم حضرت زینب (س) خیلی زیباست این کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
26.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر برام قصه بگو 🌸🍃تصاویری از اجرای گروه سرود ۲۰۰نفره در میدان امام(ره) 👌👌