چهقدر دوست داشتم امام عقدمان كند. تنها خواهشم همين بود.
گفت :
«هرچيز ديگه بخواهيد دريغ نميكنم.
فقط خواهش ميكنم از مننخواهيد لحظهاي از عمر اين مرد رو صرف خودم كنم.
من نميتونمسر پلصراط جواب بدم.»
🌸راوی :
همسر شهید
#شهیدابراهیمهمت
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
#کانال_ما_رو_به_اشتراک_بگذارید👇👇
@shahidmedadian
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان
#عمو_رحمان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_رحمان_مدادیان
#شهید_ابراهیم_هادی
#امام_زمان
@shahidmedadian
❤❤❤❤
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
#خاطراتشهدا🌱
مخالف سرسخت
ساعت 12 شب زنگ خونه رو زدن. یکی از همکلاسیهای احمد بود که برای رفع اشکال درسی اومده بود. احمد با اصرار زیاد آوردش تو خونه و بردش توی اتاق. اما دوستش همش میگفت: «خیلی شرمندهام... منو ببخش!»... تا صبح چراغ اتاق روشن بود و احمد باهاش ریاضی کار میکرد. وقتی برای نماز صبح بلند شدم، دیدم دوستش داره خداحافظی میکنه، ولی باز هی میگه: «خیلی پشیمونم... حلالم کن!» خیلی تعجب کردم. وقتی رفت از احمد پرسیدم: «اگه این دوستت این قدر خجالتیه، پس چرا واسه رفع اشکال اومد اینجا؟!» خندید و گفت: «این بندهی خدا یکی از مخالفهای سر سختِ کلاس رفتن من بود و میگفت: اگه احمد رحیمی با اختلاط دختر و پسر مخالف هست، خوب خودش کلاس نیاد؛ چرا ما باید به آتیش اون بسوزیم؟! به همین خاطر منم دیگه کلاس نرفتم و بقیه درسهام رو تو خونه خوندم. الآن شرمنده بود که چرا اون برخورد رو با من داشته»😊
#شهیدسیداحمدرحیمی🍂🕊