eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
654 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل از این دنیا بر کنید تا هم صبحت خدا شوید. حُبّ دنیا را از دلتان بیرون کنید تا شوق به لقای خدا قلبتان را پر کند. از ظلمتگاه بیرون روید تا نور تقوی وجود تان را نورانی کند. اگر معنویت میخواهید دست بدامن امام حسین علیه السلام بشوید. نماز شب را بخوانید تا به مقام محمود برسید. 🇮🇷 @shahidmedadian
39.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می خواهد از این سکوت آزاد شود در سبزترین حنجره فریاد شود این مرد که در خون و خطر می رقصد یک روز قرار بود داماد شود یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دهی؟ می گفت:احترام به والدین، دستور خداست. یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود که یه مُشت لباس نشُسته گوشه ی حیاطه، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند. وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری این همه لباس را شستی؟ گفت:اگه دو دست هم نداشتم، باز هم وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو، زحمت شستن لباس هارا بکشی! راوی مادر شهید علی ماهانی 🇮🇷 @shahidmedadian
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 محل تولد:کرمان تاریخ ولادت: 1336 تاریخ شهادت: 1362/05/08 محل شهادت: عملیات والفجر 3،مهران محل مزار: گلزار شهدای کرمان 📚 کتاب در باب این شهید: پیراهن خاکی، روز تیغ
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 #مــعـرفــی_شـهــدا #شهید_علی_ماهانی محل تولد:کرمان تاریخ ولادت: 1336 ت
✍ به همراه برادر مصطفی موحدی برای کنترل سنگرها و مسیر می رفتیم که دیدیم علی آقا هشت نفر از بچه ها را دور خود جمع کرده و برایشان قرآن می خواند. تا برادر موحدی رفت که تیربار را کار بگذارد، پیش خودم گفتم: به جمع صمیمی بچه ها عرض ادبی بکنم. نرسیده به بچه ها پوست هندوانۀ بزرگی به زمین افتاده بود. تعجب کردم. چون آن زمان تدارکات به این سادگی ها نبود که بتواند هندوانه به جزیرۀ مجنون بیاورد. سلامی کردم و گفتم: خیر است هندوانه از کجا رسیده است؟ گفتند: از دعای علی آقا به ما رسیده! سوال کردم: یعنی چه؟ تعریف کردند: کلاس قرآن علی آقا که تمام شد، هر کس چیزی هوس کرد. علی آقا گفت در این گرما اگر خدا برساند، فقط یک هندوانۀ خنک می چسبد. چند دقیقه ای نگذشته بود که چشم یکی از بچه ها به هندوانۀ بزرگی در نهر آب افتاد. اول فکر کردیم پوست هندوانه است. اما وقتی با تکه چوبی آن را از نهر بیرون آوردیم، دیدیم هندوانه ای به وزن هفت هشت کیلو است. به محض اینکه علی آقا هندوانه را دید، با دست به سرش کوبید و فرار کرد. علی در آن لحظه و در بین بچه ها شرمنده و سر به پایین نشسته بود. انگار خجالت می کشید به چشم کسی نگاه کند. من آنجا با روح بلند او آشنا شدم و دانستم که روزگاری یکی از مردان نمونۀ جنگ خواهد شد. شهید علی ماهانی بعدها به لقاء معبودش رسید. روزی دیدم علی آقا کنار منبع آب مشغول وضو گرفتن است. یادم افتاد یک انگشتری عقیق را که از مشهد مقدس برایش آورده ام هنوز به او نداده ام. همین طور که مشغول وضو بود، انگشتری را تقدیمش کردم. یکباره رنگ از رویش پرید. تعجب کردم و پرسیدم: علی آقا مثل اینکه ناراحت شدید؟ سوغات مشهدی آقا امام رضا را قبول نمی کنید؟ وقتی حالش جا آمد گفت: نه ناراحت نشدم. درست همان لحظه که شما انگشتری را پیش آوردید با خود گفتم: کاش من هم یک انگشتری عقیق داشتم تا از ثواب آن بی بهره نمانم. هر وقت فشارهای روحی عذابم می داد می رفتم سراغ علی آقا. وقتی می گفتم به چه دلیل آمده ام، فقط نگاه می کرد. همان نگاه و آرامش و اطمینان که در حرکات او بود، دلم را آرام می کرد. چه رسد به اینکه دو آیه از قرآن هم بخواند و قسمتی از آن را تفسیر کند. 🦋خاطره ای از حمید شفیعی در مورد ...🌷🕊 منبع: 📚کتاب لحظه های آسمانی /  غلامعلی رجایی / ناشر: نشر شاهد 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🖤🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🖤🕊🌷━━╯