#انگیزه
#خدا
خدا بعضی وقتا
میندازتت توچاه
تاعزیز مصرت کنه
فقط جانزن
و به خودش
تکیه کن
@shahidmedia135
11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مراسم تشییع پیکر مطهر شهدای مدافع حرم فاطمیون "نوروز حسنی" و "محمداکبر حسینی" همزمان با سالروز رحلت پیامبر اسلام و شهادت امام حسن مجتبی علیهما السلام.
@shahidmedia135
🌿#سیره_شهدا
🍃همیشه نمازش #اول_وقت بود. در جبهه چفیه را پـهن میکرد و مشغول نماز میشد.
استعداد و ضریب هوشی بالای بابک باعث متمایز شدنش نسبت به سایر نیروها در دوره آموزشی شده بود و در انتهای دوره آموزشی به عنوان سرگروه تیم اول تخصص خودشان انتخابشد.
✅بابک از نیروهای فعال #بسیج بود. در دوران سربازی بارها در خواست اعزام به #سوریه داده بود اما چون امکان اعزام سرباز وجود نداشت درخواستش رد شدهبود. می گفتند راهی آلمان است اما سر از سوریه درآورد و...
📙مدافعان حرم
#شهید_بابک_نوری_هریس
@shahidmedia135
✍هر وقت از سوریه تماس میگرفتن، میخندیدن و میگفتن از تمام وسایلی ڪه برام گذاشتین فقط قـرآن به ڪارم میاد
قرآن مدام تو جیبش بود و آن را
می خواند، در هنگام رفتنش هم یه قرآن تو جیبی با معنی براش گذاشتم چون عادت داشت قرآن رو با معنی بخونه.
#شهید_حمید_سیاهڪالی_مرادی
#راوی : همسرشهید
@shahidmedia135
در قوطی زدرچوبه و نمک را جابجا میگذاشت،ظرف و ظروف را طوری میچید لبه اپن که شتر با بارش آنجا گم میشد.
روزه هم اگر میگرفتیم،باید باهم نیت میکردیم،عادت داشت مناسبت ها روزه بگیرد،مثل عرفه،رجب،شعبان،گاهی سحری درست میکردم،گاهی دیر شام میخوردیم به جای سحری.اگر به هردلیلی یکی از ما نمیتوانست روزه بگیرد،قرار بر این بود آن یکی،به روزه دار تعارف کند. جزو شرطمام بود که آن یکی بایو روزه اش را افطار کند، این طوری ثوابش را میبرد.
برای خواندن نماز شب کاری به کار من نداشت،اصرار نمیکرد باهم بخوانیم،خیلی مقید نبود که بخواهیم بگویم هرشب بلنو می شد برای تهجد،نه،هروقت امکان و فضا مهیا بود،از دست نمیداد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا میکرد،گاهی به یک سجده.کم پیش می آمد مفصل و با و با اعمال بخواند.
میگفت:آقای بهجت فرمودن:که بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتند و فقط یک سجده شکر به جا بیاری،که سحر رو بیدار شدی،همونم خوبه!.
خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم. از دورانی که به خوابم ام نمیآمد روزی با او ازدواج کنم.در اردو ها،کنار گلزار شهدای گمنام دانشگاه،آقایان می ایستادن ماهم پشت سرشان، صوت و لحن خوبی داشت.
بعداز ازدواج فرقی نمیکرد خانه خودمان باشیم یا خانه پدر مادرهایمان،گاهی آنها هم میآمدن پشت سرش اقتدا میکردن.
مواقعی که نمازش را زود شروع میکرد،بلند بلند میگفتم:والله یحب الصابرین!.
مقید بود به نماز اول وقت،در مسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم میکرد که وقت نماز بین راه نباشیم.
#قصه_دلبری
#ادامه_دارد....
@shahidmedia135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ مداحی کردن شهیدجهادمغنیه در حرم مطهررضوی
@shahidmedia135
زمانی که تو سوریه زندگی میکردیم لباس های ریحانه و مهرانه (فرزندان شهید ) را که استفاده و تکراری شده بود را جمع کردم و کنار گذاشتم که بدهم به بچه های سوری بعد به اقا مهدی گفتم می شود لباس های بچه ها را بدهی به کسی که نیاز دارد
توی جنگ نیازشان می شود و شاد می شوند
گفت:《نه بهتر است چند دست لباس تو و تازه بخری برای بچه های نیازمند اینطوری بیشتر دلشان شاد می شود》
اگر کسی برای بار اول می خواست بیاید منزل ما آقا مهدی می گفت چند نوع غذا درست نکن یا سفره را خیلی رنگین نکن
بگذار راحت باشند و دفعه بعد هم بیایند منزلمان
#شهید_مهدی_نعمائی_عالی
راوی: همسر_شهید
@shahidmedia135
ماه ربیع الاول، بهار زندگی است
⭕️مقام معظم رهبری: بعضی از اهل معرفت و اهل سلوک معنوی معتقدند که ماه ربیعالاول، به معنای حقیقی کلمه، ربیع حیات است، ربیع زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابیعبداللّه جعفربنمحمدالصّادق ولادت یافتهاند و ولادت پیغمبر سرآغاز همهی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است.
@shahidmedia135
#قصه_دلبری
زمانهایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم اولین فرصت در نمازخانههای بین راهی یا پمپ بنزین میگفت نگه دارین اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را میخواند « ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریتنا قرة اعین واجعنا للمتقبن اماما.»
قرآنی جیبی داشت و بعضی وقتها که فرصت پیش میآمد میخواند: مطب دکتر، در تاکسی گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن میخواند.
با موبایل بازی میکرد انگری بردز، هندوانهای بود که با انگشت قاچ قاچ میکرد اسمش را نمیدانم و یک بازی قورباغه.
بعضی مرحلههایش را کمکش میکردم اگر من هم در مرحله ای می ماندم برایم رد میکرد.
میگفتم« نمیشه وقتی بازی میکنی صدای مداحی هم پخش بشه؟»
تنظیم کرده بود که بازی میکردم و به جای آهنگش مداحی گوش میدادیم.
اهل سینما نبود ولی فیلم اخراجیها را با هم رفتیم دیدیم.
بعد از فیلم نشستیم به نقل و تحلیل کلی از حاجی گیرینفهای جامعه را فهرست کردیم، چقدر خندیدیم.
طرف مقابلش را با چند برخورد شناسایی میکرد و سلیقهاش را میشناخت.
از همان روزهای اول متوجه شد که جانم برای لواشک در میرود.
هفتهای یک بار را حتماً گل میخرید. همه جوره میخرید گاهی یک شاخه ساده، گاهی دسته تزیین شده، یک بسته لواشک، پاستیل یا قره قوروت هم میگذاشت کنارش.
اوایل چند دفعه بو بردم از سر چهارراه میخرد.
بهش گفتم« واقعاً برای من خریدی یا دلت برای اون بچه گل فروش سوخت؟». از آن به بعد فقط میرفت گل فروشی.
دل رحمیهایش را دیده بودم.مقید بود پیادههای کنار خیابان را سوار کند. به خصوص خانوادهها را.
یک بار در صندوق عقب ماشین عکس رادیولوژی دیدم ازش پرسیدم «این مال کیه؟»
گفت «راستش مادر و پسری رو سوار کردم که شهرستانی بودن و اومده بودن برای دوا درمون پول کم آورده بودن و داشتن برمیگشتن شهرشون».
برایشان کارت به کارت کرده بود و دویست هزار تومان هم دستی به آنها داده بود. بعد برگشته بود و آنها را رسانده بود بیمارستان.
میگفت «از بس اون زن خوشحال شده بود یادش رفته عکسش رو برداره»
رفته بود بیمارستان که صاحب عکس را پیدا کند یا نشانی ازشان بگیرد و بفرستد برایشان.
گاهی به بهزیستی سر میزد و کمک مالی میکرد وقتی پول نداشت نصف روز میرفت با بچهها بازی میکرد یک جا نمیرفت هر دفعه مکان جدیدی.
برای من که جای خود داشت بهانه پیدا میکرد برای هدیه دادن اگر در مناسبتی دستش تنگ بود میدیدی چند وقت بعد با کادو آمد و میگفت «این به مناسبت فلان روز که برات هدیه نخریدم!» یا مناسبت بعدی هدیه میداد در حد دوتا عیدی سنگ تمام میگذاشت اگر بخواهم مثال بزنم مثلاً روز ازدواج حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) رفته بود عراق برای ماموریت بعد که آمد یک عطر و تکهای از سنگ حرم امام حسین(ع) برایم آورده بود گفت« این سنگ هم سوغاتیت. عطر هم قضای روز ازدواج حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع)!»
در همان ماموریت خوشحال بود که همه عتبات عراق را دل سیر زیارت کرده است.
در کاظمین محل اسکانش به قدری نزدیک حرم بوده که وقتی پنجره را باز میکرد گنبد را به راحتی میدید.
شب جمعهها که میرفتند کربلا بهش میگفتم «خوش به حالت داری حال میکنی از این زیارت به اون زیارت»
در مأموریت دست به نقد تبریک میگفت. زیر سنگ هم بود گُلی پیدا میکرد و ازش عکس میگرفت و برایم میفرستاد گاهی هم عکس سلفی اش را میفرستاد یا عکسی که قبلاً با هم گرفته بودیم.
همه را نگه داشتهام به خصوص هدایای جلسه خواستگاری را:کفن و پلاک و تسبیح شهید
در کل چیزهایی را که از تفحص آورده بود یادگاری نگه داشتهام برای بچهام.
تفحص را خیلی دوست داشت. بعد از ازدواج دیگر پیش نیامد برود.
زیاد هم از آن دوران برایم تعریف میکرد میگفت «با روضه کار رو شروع میکردیم با روضه هم تموم».
از حالشان موقعی که شهید پیدا میکردند میگفت .
جزئیاتش را یادم نیست ولی رفتن تفحص را عنایت میدانست.
کلی ذوق داشت که بارها کنار تابوت شهدا خوابیده است.
#ادامه_دارد....
@shahidmedia135
#قصه_دلبری
اولین دفعه که رفتیم مشهد نمیدانستیم باید شناسنامه همراهمان باشد رفتیم هتل گفتند باید از اماکن نامه بیاورید.
نمیدانستم اماکن کجاست وقتی دیدم پاسگاه نیروی انتظامی است هول برم داشت جدا جدا رفتیم در اتاق برای پرس و جو.
بعضی جاها خندهام میگرفت طرف پرسید «مدل یخچال خونتون چیه؟ چه رنگیه؟ شماره موبایل پدر مادرت» نامه که گرفتیم و آمدیم بیرون تازه فهمیدم همین سوالها را از محمد حسین هم پرسیده بودند.
اولین زیارت مشترکمان را از باب الجواد شروع کردیم این شعر را خواند
«صحنتان را میزنم بر هم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
جان من آقا مرا سرگرم کاشیها نکن
میهمان مشغول صاحب خانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه باب الجوادت مال من
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است»
اذن دخول خواندیم ورودی صحن کفشش را کند و سجده شکر به جا آورد نگاهی به من انداخت و بعد هم سمت حرم «ای مهربون، این همونیه که به خاطرش یه ماه اومدم پابوستون ممنون که خیرش کردید! بقیهشم دست خودتون، تا آخر آخرش!»
عادتش بود سرمایهگذاری میکرد: چه مکه، چه کربلا، چه مشهد. زندگی را واگذار میکرد که «دست خودتون»
جلوی ورودی صحن قدس هم شعر دیگری خواند:
«دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید»
گاهی ناگهان تصمیم میگرفت انگار میزد به سرش. اگر از طرف محل کار مانعی نداشت بیهوا میرفتیم مشهد به خصوص اگر از همین بلیطهای چارتر باز میشد.
یادم هست ایام تعطیلی بود باروبنه بسته بودم برویم یزد. آن زمان هنوز خانوادهام نیامده بودن تهران.
خانه خواهرش بودم زنگ زد «الان بلیط گرفتم بریم مشهد!» من هم از خدا خواسته «کجا بهتر از مشهد؟»
ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچ وقت مشهد این شکلی نرفته بودم: ناگهانی، بدون رزرو هتل. ولی وقتی رفتم خوشم آمد انگار همه چیز دست خود امام بود خودش همه چیز را خیلی بهتر از ما مدیریت میکرد.
داخل صحن کفشهایش را در میآورد توجیهش این بود که وقتی حضرت موسی به وادی طور نزدیک میشد خدا بهش گفت(فاخلع نعلیک) صحن امام رضا را وادی طور میپنداشت.
وارد صحن که میشد بعد از سلام و اذن دخول گوشهای میایستاد با امام رضا حرف میزد جلوتر که میرفت وصل روضه و مداحی میشد.
محفل روضهای بود در گوشهای از حرم بین صحن گوهرشاد و جمهوری.
به گمانم داخل بست شیخ بهایی معروف بود به «اتاق اشک» آن اتاق شاید به زور با دو سه قالی سه در چهار فرش شده بود غلغله میشد.
نمیدانم چطور این همه آدم آن داخل جا میشدند. فقط آقایان راه راه میدادند و میگفتند روضه خواص است.
عدهای محدود آن هم بچه هیئتیها خبر داشتند که ظهرها اینجا روضه برپاست اگر میخواستند به روضه برسند باید نماز شکسته ظهر و عصرشان را با نماز ظهر حرم میخواندند اینطوری شاید جا میشدند.
از وقتی در باز میشد تا حاج محمود خادم آنجا در را میبست شاید سه چهار دقیقه بیشتر طول نمیکشید. خیلیها پشت در میماندند.
کیپ کیپ میشد و بنده خدا به زور در را میبست.
چند دفعه کمی دورتر اشتیاق این جماعت را نظاره میکردم که چطور دوان دوان خودشان را میرساندند بهش گفتم «چرا فقط مردا رو راه میدن؟ منم میخوام بیام!».
#ادامه_دارد.....
@shahidmedia135
🌹بسم رب الشهدا و صدیقین🌹
📆امروز جمعه ۱۶ شهریور ماه ۱۴۰۳ مصادف با ۲ ربیع الاول میباشد.
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات⚘️
@shahidmedia135
کار کردن در مسیر
انقلاب اسلامی نیازمند توفیقه،
اگه کسی میبینه مشغول
کار جهادی و انقلابی نیست
به علت نداشتن توفیقه
و باید به سمت #معنویت بره
تا بتونه توفیق خدمت در مسیر
انقلاب اسلامی رو به دست بیاره.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
@shahidmedia135