#خاطره ای کوتاه از شهید ایمانی ...🕊🌹
✍راوی برادر شهید غریب
#برادر فرمانده شهید قاسم{مهدی} غریب
میگویند:
از آنجایی که #شهید مهدی ایمانی اخلاق نیکویی داشتند،
با ایشان هم صحبت شدم و فرمودند:
که روزی با قاسم به بهشت معصومه
یا همان گلزار شهدای قم رفتیم؛
گفتم: قاسم ببینم کی زودتر شهید
میشود، من یا تو؛ کدام زرنگ تریم و
شربت شهادت را زودتر میخوریم؟
#قاسم رو کرد به من
و گفت:
معلوم است من !
حالا ببین من زودتر هم صحبت
ارباب بی سرمان در بهشت میشوم.
#شهید ایمانی می فرمودند
وقتی قاسم شهید شد، انگار خاطره
اون روز جلوی چشمانم گذشت
آری قاسم زودتر آسمانی شد.
✨برادر فرمانده غریب ادامه دادند
که به حدی این مرد بی قرار
قاسم و شهادت بود
که گویا هیچ نمی دید.
شادی ارواح طیبه #دو شهید بزرگوار و دو #باجناق
🌹سردار قاسم غریب
🌹و آقا مهدی ایمانی، دو شاخه گل صلوات🌹
#دوستی_به_سبک_آسمانی_ها
22.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقد دوباره گفت:
وکیلم⁉️
#دلش شکستـ💔
یعنی به #قاب_عکس امیدی دگر نبود
او گفت:
با اجازه #بابا، بله بله😔
مردی که غیر #خاطره ای مختصر نبود
#فرزندان_شهدا🍃💔
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
#خاطره
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✏️#خاطره یکی از همرزمان شهید مدافع حرم #محمود_مراداسکندری
💐وارد #سوریه که شدیم برای عرض ادب به بارگاه #حضرت_زینب و #حضرت_رقیه سلام الله علیهما رفتیم. بعد از آن هم در محل خود مستقر شدیم.
🌷روز بعد برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم. چند قدم که رفتیم دیدم محمود پوتین هایش را از پا درآورد و با #پای_برهنه به راه افتاد.
🎋مدام می پرسیدیم چرا این کار را انجام میدهی آقا محمود؟ هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم نشست و شروع کرد به #گریه . هر چقدر اصرار میکردیم بلند نمیشد چند نفری زیر بغلش را گرفتیم و بلندش کردیم. بلند بلند گریه میکرد و میگفت خدایا حضرت زینب کبری سلام الله علیها چطور این مسیر سنگلاخی را با پای پیاده با بچه های کوچک راه رفته آن وقت من چند متر بیشتر نمیتوانم بروم!
▪️بعد گفت رفقا بیایید تا آنجا که میشود سنگها را از جلو پای #شیعیان برداریم، همانطور که اباعبدالله #شب_عاشورا خارهای اطراف خیمه ها را برداشت که در پای کودکان و اهل حرم نرود.
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند....
#حاجقاسم
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
44.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ان شاءالله هرکی سعادت داره بخونه منم دعا کنه💐ان شاءالله که گرهگشای زندگیتون باشه
یکی از اعمالی که در چلّه ی موسوی بسیار موثر است و نباید از آن غافل شد، #نمازاستغفار است.
📌طریقه خواندن نماز استغفار که زندگی رو از این رو به اون رو میکنه.
عزیزان ذکر این نماز فقط و فقط
استغفرالله ، استغفرالله ، استغفرالله...
در تمام مشکلات مادی و معنوی گره گشاست، آیت الله بهجت فرمودند در نوجوانی این نماز رو از یکی از اساتیدم در نجف اشرف فرا گرفتم. و شبانه روزی نبوده که این نماز از من ترک شود.
ره چنان رو که رهروان رفتند🌺
#تجربه
#خاطره
#مشاوره
👇😍♥️منتظر حرفا و ایده های قشنگت هستم مهربانو جان♥️😍👇
@mahi_882
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
پدر داشت روزهای پایانی را میگذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار میبردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و بهتدریج به بدن تزریق میشد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند.
این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو میبرد؛ حالتی اغماء گونه ...
از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بیهوش و هوشیار در نیمههای شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه میکنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظارهگر واقعهای بوده که من از آن بی خبرم. میگویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمیگرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز میشود. از شلیک اولین موشکها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره میگوید «علی بیا!».
اشاره میکند که «سرت را جلو بیار». سرم را میچسبانم به دهانش. باصدای بیجوهرهای میگوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ میشود. میگویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او میکنم و عبور میکنم ... تا اینروزها که اولین موشکها با جسارتی وصفناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگهای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک میکشد برای همه کشتیهای اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صفآرایی و آبروداری میکند.
باز صدای پدر را میشنوم: «یمن را دریاب ...!»
(منبع)
@haerishirazi
✓ 💥 #کانال_سرباز_انقلاب🇮🇷
در «سروش+» و «ایتا» :
👇👇👇
@sarbaz_enghlaab
✓ 💥 #گروه_سربازان_انقلاب🇮🇷
در «سروش+» :
👇👇👇
https://sapp.ir/joingroup/MPrOBqUXas7fuKm98pgtnijd
✓ 💥 #گروه_سربازان_انقلاب🇮🇷
در «ایتا» :
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/575471644C93798be525
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند....
#حاجقاسم
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
کانال رسمی شهید محمدرضا الوانی🇮🇷
• رفیق . . . 🌷💛🌷 دلِ تنگم در این روزها نگاهـے از طُ مـےخواهد تا باز بر این دل فرماندهی ڪنۍ و نگاه
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند....
#حاجقاسم
#شهیدمحمدرضاالوانی
بیاد همه اعضای کانال✌️
✍️ادمین نوشت
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani