eitaa logo
کانال رسمی شهید محمد رضا الوانی
1.2هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
12هزار ویدیو
164 فایل
*اللهم عجل لولیک الفرج* شهیدمدافع حرم در سجده‌یِ آخرِ نمازهایش این دعا را میخواند: ‌اللهم أخرِج حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا... تاریخ تولد:1361/1/2 تاریخ شهادت:1395/7/7 مزارشهید:باغ بهشت همدان «زیرنظر همسر شهید» ادمین پیشنهادات: @aabdozahraa315
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱آیت الله جاودان مےفرمـودنـد: ⇜اگہ کسی در جنگ بشہ یکبار شهید شده 🌿 اما ⇜کسی اگہ با خودش بجنگہ 🥀🕊 ♥️ @shahidmohammadrezaalvani
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! اولین کوچه به نام ؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🔹🔹 دومیـن کوچه و ... لبخنـد ملیحـی برچهره و.. نگاه خاصی داشت... خـادم اهـل بیـت بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🔹🔹 به سومین کوچه رسیدم! ... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🔹🔹 به چهارمین کوچه! ... آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🔹🔹 به پنجمین کوچه و ... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🔹🔹 ششمـین کوچه ؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... 🔹🔹 هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🔹🔹 هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ارباب... 🔹🔹 پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود. . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... .. از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... شهدا_گــاهـی_نگـاهـی @shahidmohammadrezaalvani
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸جذابیت های کار اطلاعاتی، مایۀ لغزش است🔸 نیروهای اطلاعاتی باید در خبر گرفتن، خواندن نامۀ دیگران، و تفحص و تجسس، مواظب باشند. خطر در این است که از سویی وظیفه دارید و باید بررسی کنید، نفس هم ، ولی از سوی دیگر باید را رعایت کنید. قدیمی‌ها که می‌خواستند برای نوروز در خانه‌ها شیرینی «لوز» درست کنند، بادام را خُرد و با شکر مخلوط می‌کردند؛ برای درست کردن لوز به بچه‌ها می‌گفتند: «بنشینید بادام‌ها را تلخ و شیرین کنید؛ سر آنها را بجوید، و هرکدامش تلخ بود کنار بگذارید.» بچه‌ها نیز کمی از سر بادام‌ها را می‌خوردند. گاهی نفسشان غلبه پیدا می‌کرد و تا نصف مغز بادام را می‌خوردند و بقیه‌اش را داخل ظرف می‌ریختند! همان اول فهمیده بودند که شیرین است، اما قانع نبودند! گاهی بعضی از تحقیقات و به‌دست آوردن برخی از اطلاعات است. اگر چیزی را که به‌راستی بدمزه باشد یا نتوان آن را خورد به شما بدهند، مثلاً به شما بگویند که ببینید از بین اینها کدامش «جوهرلیمو» و کدامش «نمک» است، دیگر برای خوردن وسوسه نمی‌شوید و به یک سرِ زبان زدن بسنده می‌کنید؛ اما چیزی که خوردنی و خوشمزه باشد، و انسان مجبور باشد که آن را فقط بچشد، در اینجا هم چشیدن است، هم هوس. وقتی فرمان می‌دهید یا می‌خواهید مجازات کنید، این همان جریان بادام تلخ و شیرین است؛ این فرماندهی، پیروزی، تحقیقات، بررسی، اطلاع پیدا کردن، دستور دادن، جریمه کردن، همۀ اینها خوراکی نفس انسان است؛ نفس برای این امور اشتها دارد. مواظب باشید در کار نیاید. @shahidmohammadrezaalvani
  وارد کلاس میشد، اولین جمله ای که بکار میبرد این بود؛ اساس ، تخریب  است @basirateammarha