فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ دستنوشتهشهید؛
معبود من
تو خود میدانی در این شبها و روزهای ظلمانی زندگی در دنیا، دیگر هیچ آرزویی جز وصال به تو با شهادت برایم باقی نمانده...!😔
🍃شهید مدافع امنیت ، سرباز گمنام امام زمان (عج) #شهیدحسنعشوری❤️
شهید موسوی نژاد
✍ دستنوشتهشهید؛ معبود من تو خود میدانی در این شبها و روزهای ظلمانی زندگی در دنیا، دیگر هیچ آرز
آقا حسن از شهدای وزارت اطلاعات متولد 24مرداد سال1368 استان گیلان شهرستان #رودسر بودن
24خرداد سـال1396 توی درگیری با گروههای تروریستی تکفیری در سیستان و بلوچستان که میخواستند با جلیقه های انفجاری درشهرهای مختلف از جمله تهران، دست به عملیات خرابکارانه بزنند، به شهادت رسید.😔
سربازان گمنام امام زمان(عج) این عملیات را شناسایی و پس از درگیری و غافلگیر کردن آنها، نیت شوم تروریست ها را در نطفه خفه کردند.
از همون ماموریت ها که زیاد انجام میشه و رفقای آقا حسن واسه امنیت شما شبانه روز دارن تلاش میکنن..
اما چیزی نمیگن و رسانه ای نمیشه تا حتی احساس ترس به دلتون راهی پیدا نکنه...🍃
شهید موسوی نژاد
آقا حسن از شهدای وزارت اطلاعات متولد 24مرداد سال1368 استان گیلان شهرستان #رودسر بودن 24خرداد سـال1
از ویژگی های بارز شهید حسن عشوری ساده زیستی بود.
علی رقم این که از نظر مالی مشکلی نداشت اهمیتی برای پول قائل نمی شد و از طرفی در سنی بود که مثل همه ی جوان ها شاید علاقه داشت خیلی چیزهارا داشته باشد و تجربه کند ولی راه خودش رو انتخاب کرده بود و کسب رضایت الهی و همرنگی با شهدا رو بر همه چیز مقدم میدانست.
شهید موسوی نژاد
از ویژگی های بارز شهید حسن عشوری ساده زیستی بود. علی رقم این که از نظر مالی مشکلی نداشت اهمیتی برای
خواهرش میگفت: هر وقت از حسن میپرسیدم کجا کار میکنی؟ اون جواب میداد: دیگه چه خبر؟!
هیچ وقت نمیگفت کجا کار میکنه تا اینکه یه روز تو خبرها دیدم عکس داداشمو زدن روش تیتر زدن سرباز گمنام امام زمان به شهادت رسید.😔
حسن آقا عشوری سرباز گمنام امام زمان بود...!
شهید موسوی نژاد
خواهرش میگفت: هر وقت از حسن میپرسیدم کجا کار میکنی؟ اون جواب میداد: دیگه چه خبر؟! هیچ وقت نمیگفت
یکی از توصیههای همیشگی برادرم به من و خواهرم رعایت پوشش و حجاب بود با استفاده از جمله معروف که "خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت دادهام" پس سعی کن امانتدار خوبی باشۍ..🍃
شهید موسوی نژاد
یکی از توصیههای همیشگی برادرم به من و خواهرم رعایت پوشش و حجاب بود با استفاده از جمله معروف که "خوا
💔😔گریه شهید عشوری با خواندن وصیتنامه شهدا
حسن آقا دلبستگی شدید به شهدا داشت بهطوریکه مادرش میگفت ؛ این شهید از کودکی دوست داشت عکسی، وصیتنامهای یا خاطرهای از شهدا را بشنود در مورد همه شهدا جستجو میکرد و علاقه داشت شهدا را بشناسد تا اینکه اواخر جوری شده بود که با خواندن وصایای شهدا گریه میکرد و میگفت چشیدن شهادت فرق دارد و تأکید میکرد که «مامان تو باید مثل مادر وهب باشی» میگفتم پسر این چه حرفیه که میزنی من کجا مادر وهب کجا، من صبرم کم است آنقدر در گرفتاریهای دنیوی ذوبشدهام که دیگر توانی برایم باقی نمانده تا فرزندم را در راه اسلام فدا کنم...
شهید موسوی نژاد
💔😔گریه شهید عشوری با خواندن وصیتنامه شهدا حسن آقا دلبستگی شدید به شهدا داشت بهطوریکه مادرش میگ
خودم ندانسته برای شهادتش دعا کردم💔
حسن آقا از کودکی به دنبال انجام واجبات و در ادامه به مستحبات و احتیاط رسیده بود و همیشه یک استاد تمامعیار برایم بود، گفت: "شبی با این تصور که نماز صبحم قضا شده با اضطراب از خواب بیدار شدم دیدم هنوز نیمهشب است و ایشان در حال سجده گریه میکند💔
وقتی حضورم را احساس کرد گفت «دعای مادر مستجاب است برایم دعا کن تا خداوند آرزویم را بدهد»
فکر کردم حتماً به دنبال چیزهای دنیوی مانند ارتقای پست یا رضایت دختری برای ازدواج است
بنابراین با احساس مادرانه از ته دل از خدا خواستم تا حوائجش را برآورده کند و به مرادش برسد غافل از اینکه من نفهمیدم که برای شهادت پسرم دعا کردم😔
این اواخر هم تأکید داشت «مامان بیا از هم جدا شیم» من همه آنچه را که خداوند به من نشان میداد درک نمیکردم...
شهید موسوی نژاد
خودم ندانسته برای شهادتش دعا کردم💔 حسن آقا از کودکی به دنبال انجام واجبات و در ادامه به مستحبات و
همیشه برایم مثل یک استاد بود🍃
از زندگی شهدا صحبت میکرد خصوصیات آنان،نحوه زندگی وشهادتشان هر وقت سوالی در مورد شهدا داشتم سریع برایش میفرستادم و جواب میداد..❤️
خودش را وقف آنان کرده بود حسن آقا همه چیزش حساب شده بود
عمل پاک ، نیت خیر ، شب زنده داری ، توجه به نماز اول وقت
در خیلی از عملیات ها شرکت میکرد چون کار برای رضای خدا بود ، اصلا کارهایش رابرایمان ارایه نمیداد همیشه همه چیز را مخفی میکرد
به شدت مهربان و دلسوز بود همیشه دوست داشت به مردم خدمت کند
دوستانش بعد شهادت میگفتند:
همیشه تقاضا میکرد در سخت ترین و دور افتاده ترین مکان اورا به ماموریت بفرستند
مرد روز های سخت بود،از همان دوران کودکی با اعمال و رفتارش راهش را پیدا کرده بود
هر وقت در مراسم شهدا یا دعایی شرکت میکرد در تنهایی خود فرو میرفت آنقدر اشک میریخت که گویا با خدای خود قول و قراری دارد...🍂