#برگی_از_خاطرات
#روزهای_پس_از_یار
بعد از شهادت حسین آقا روزهای سختی را می گذراندم. اصلا نمی فهمیدم چطور میگذرد. روز و شب برایم بی معنی بود.
خیلی گریه میکردم؛خیلی زیاد!
وقتی یاد سفارش حسین آقا می افتادم که می گفت:"اگر اتفاقی برای من افتاد، حواستان باشد جوری گریه و زاری نکنید که دشمن شاد شویم."
سعی میکردم محکم باشم.
هرچند جلوی اشک هایم رانمی توانستم بگیرم.
حسین آقا برای من همه ی زندگی ام بود.
با این همه، لابلای گریه هایم، برای کسانی که به دیدن ما می آمدند، از حسین آقا می گفتم. از علاقه ای که به اهل بیت داشت. از ارادتی که حضرت زینب و حضرت رقیه(س) داشت.
از این میگفتم که حاضر بود تا پای جان، پشت ولایت فقیه بایستد و ایستاد...
از اهمیتی که برای حجاب قائل بود.
به مردم گفتم تا بدانند حسین آقا برای چه رفت، برای چه جنگید...
#همسر #شهید_حسین_مشتاقی