#خاطره_برادر_شهید
#کتاب_مشتاق_الحسین_علیه_السلام
حسین، بچه ای بود مثل بقیه پسربچه ها؛ شلوغ و پرانرژی. دم عید ترقه بازی میکرد، عاشق بازی با آتاری بود. به ده صوفیان که میرفتیم، دیگر یک لحظه آرام و قرار نداشت. از در، دیوار و درخت بالا میرفت. باهم به کوه میرفتیم. گل پر می چیدیم. از دیدن قوچ وحشی و عقابی که درحال خوردن آب بود، هیجان زده می شدیم.
حسین، می دوید دنبال کبک. برای خودمان زمین فوتبال درست کرده بودیم و سر بچه ها را جمع می کردیم. خلاصه دوران کودکی و نوجوانی حسین، مثل بقیه بچه ها بود اما به نظرم، یک نقطه عطف بزرگ در زندگی اش داشت. وقتی که دیگر امام حسینی شد.
خب ما از بچگی در هیئت و حسینیه بودیم ولی از یک جایی به بعد، مداحی برای امام حسین(ع)، جزو دغدغه های زندگی اش شد. خودش یکی از پایه گذاران هیئت در شهر و محله بود. اغلب در هیئت انصارالحسین، جزو میدان دارها و سینه زنی های اصلی بود. طوری که وقتی به خانه می آمد و می خواست پیراهنش را عوض کند، آثار کبودی روی سینه اش پیدا بود.
مامان ناراحت میشد و می گفت:" این دیگه چه کاریِ؟ عزاداری کنین ولی به خودتون صدمه نزنین!"
بیشتر اوقاتش را در مسجد میگذراند.
به خصوص ایام محرم که شب و روز، درحال خدمت در دستگاه امام حسین(ع) بود. بنظرم حضور در این دم و دستگاه الهی، او را به اوج رساند.
#ماه_محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#کانال_شهید_مدافع_حرم_حسین_مشتاقی
@shahidmoshtaghi