eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
377 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
15.6هزار ویدیو
207 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پر کن از باده ی چشمت قدح صبح مرا... خود بگو من ز تـــــو سرمست شوم یا خورشید ؟! #شهید_سید_مصطفی _موسوی #صبحتون_شهدایی🌷
هدایت شده از تبلیغ همراه
اللهم عجل الولیک الفرج
هدایت شده از Khosravi
1_13704327.mp3
9.03M
6⃣ قسمت ششم 🕊خداحافظ سالار 💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی. https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
*ازدواج به سبک شهدا* : *هر کس می خواهد باشد:* اضطراب و دلهره، هوشنگ را رها نمی کرد! می گفت:(( می دانم نمی شود. می دانم قبولم نمی کند؛ با این شغلی که من دارم کسی به من دختر نمیدهد)). گفتیم:(( توکل کن به خدا. آقا محمد هرکسی نیست! مثل بقیه فکر نمی کند)). شب که رفتیم خانه شان، رو به محمد کردم( برادر عروس) گفتم: (( کسی که قبلا درباره اش صحبت کرده بودم همین آقا هوشنگ خودمان است. همان کسی که توی کارگاه پادویی می کند)). محمد گفت:(( هر که می خواهد باشد؛ فقط ایمان داشته باشد، خاطرخواه زن و بچه اش هم باشد برایمان کافیست)). 🌷 *شهید محمد بروجردی*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
شهید🕊 ناصر سلیمانے
🍃خاطرات ناب شهـــــدا🍃 🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🔻شهـــــدا زنده اند🔻 پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: "جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !" از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود "شهید🕊 امیر ناصر سلیمانی❤️" بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد. خاطره ای از شهید🕊 ناصر سلیمانی❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا