این روزها
سعی کنیم
مدافع قلبمون باشیم
از نفوذ شیطان
الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ
قلب، حرم خداوند متعال است
پس در حرم او
غیر او را ساکن نکنیم
@shahidmostafamousavi
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پخش برای اولین بار
🔺اعترافات عامل دوم
عملیات تروریستی #شاهچراغ (ع)
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا برای همسایه که نان مرا ربود
"نان"
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند
"مهربانی"
برای کسانی که روح مرا آزردند
"بخشش"
و برای خویشتن خویش
"آگاهی و عشق" می طلبم ...
❤️
@shahidmostafamousavi
🔥 تنها میان داعش 🔥
◀️ قسمت چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» ❌
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها⁉️ به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم.
فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید.
واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس.❌ اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت.
حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم.
ادامه دارد..
@shahidmostafamousavi
هفت هزار زن شهیده لشگری از فرشتگانند که از جان مقدس خویش در راه اسلام مایه گذاردند،تماشاچی نبودند و قدم در میدان عمل نهادند و در نقش معماران ایران عزیز ظاهر شدند.
@shahidmostafamousavi
#امام_حسن_عسکری
ای حضرت معشوق ای ليلاترينم
من از همه پروانه ها شیدا ترینم
سنگ ملامت خورده عشق تو هستم
يعنی ميان عاشقان رسوا ترينم
تو آيه های مصحف پيغمبرانی
بهر تلاوت كردنت شيواترينم
ای كيسه بر دوش سحرهای محله
مرد كريم سامرا ؛ آقاترينم
ما ريزه خوار دولت عشق توهستيم
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
اندازه ی ما چشم تو ديوانه دارد
مجنون ميان خانه ی ما خانه دارد
تو آشنای کوچه های آسمانی
بالاتر از فهم اهالی جهانی
فهمیدن شأن و مقام تو محال است
تو سرّ الاسرار نهان اندر نهانی
رد قدم های همیشه جاری ات را
تا مرزهای بی نهایت می رسانی
وقتی که می آیی کنار جانمازت
دنبال خود خیلی ملک را می کشانی
تو ابتدا و انتها اصلاً نداری
مثل خدائی و همیشه جاودانی
ای روشنی مطلق شب های تارم
پروردگار بی مثال هر چه دارم
من از مساكين قديم سامرايم
از آن سوی دنيا چه آوردی برايم
اين روزها كه مرقدت گنبد ندارد
من یا کریم خاکی صحن شمایم
آقایی تو فرصت مسکینی ام داد
پس خوش به حال دست هایم که گدایم
دلداده ام بر آن نگاهت تا ببینم
این چشم هایت میکشاند تا کجایم
خیراتیِ دور سر سجاده ی توست
خاکستر بال و پر پروانه هایم
صبح ازل ما را گدایت آفریدند
مثل دخیل سامرایت آفریدند
ای بی نظیری که پر از آیات رازی
مثل خداوندی و از ما بی نیازی
هر صبح از بام بلند آسمان ها
با چشم های روشنت خورشید سازی
صد دل اسیر گردش نیمه نگاهت
باید به این چشمان شهلایت بنازی
جبریل را دیدیم با خیل ملائک
در آن بهشت صحن تان میکرد بازی
تو از همین قطعه زمین سامرا هم
فرمانروای سرزمین های حجازی
مرد بهشتی زمین ای بی مثالم
ای آب جاری کویر خشکسالم
نذر تو كردم اين پر خاكستری را
اين دست های خالی پشت دری را
ديشب دعا كرديم تا اين كه خداوند
هرگز نگيرد از تو ذره پروری را
شرح كمالات تو را يک روز خوانديم
ديديم در تو سيره ی پيغمبری را
صد بار دنيا امتحان كرد و نداديم
يک ذره از مهر امام عسکری را
ما خاكسار صبح و شام اهل بيتيم
فردای محشر هم غلام اهل بيتيم
امشب اگر دست شما بالا بيايد
اميد آن داريم كه آقا بيايد
دستی ببر بالا كه در اين فصل سرما
در خانه های ما كمی گرما بيايد
دستی ببر بالا كه در اين خشكسالی
آقای ما با هيبت سقا بيايد
دستی ببر بالا كه در يک جمعه سبز
آن انتقام ظهر عاشورا بيايد
اين روزها با ذوالفقار مرد كوفه
بهر تقاص چادر زهرا بيايد
امشب دلم سمت افقهای ظهوراست
چشم انتظار ظهر فردای ظهور است
علی اکبر لطیفیان
💚أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 💚
🔹التماس دعا 🤲
شیعیان امیرالمومنین
( علیه السلام )
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🌷
┄┅═══❉••○••❉═══
@nooorelhedaayh
┄┅═══❉••○••❉═══
گندهگویی اوکراین در مورد ایران
🔹وزیر خارجه اوکراین با دمیدن بر ادعای تکذیب شده ارسال پهپاد و موشک ایران به روسیه گفته: اگر ایران همکاری نظامی با مسکو را متوقف نکند، اوکراین پاسخ «واقعا بیرحمانه» خواهد داد.
[ #آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند ]
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔺اگر تحلیل راهبردے میخوانید
🔻اگر سرخط تحلیلے میخواهید
🆔 @shahidmostafamousavi
🔴انهدام تیم ضد امنیتی در ایلام
♦️عصر روز چهارشنبه، یک تیم ضدامنیتی مرتبط با اغتشاشات توسط پاسداران گمنام امام زمان(عج) در سازمان اطلاعات سپاه امیرالمومنین علیهالسلام استان ایلام شناسایی و منهدم شد.
♦️اعضای این تیم با تهیه نارنجک جنگی و بمبهای آتشزا قصد داشتند به مراکز نظامی و امنیتی تعرض نموده و با ارتباطاتی که با خارج از کشور داشتند بدنبال انجام فعالیتهای ضدامنیتی و تشکیل تیمهای عملیاتی و مدیریت اغتشاشات بودند.
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
🔴 سردار باقرى: اندکی صبر، سحر نزدیک است
♦️رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در پیامی به مناسبت ۱۳ آبان روز استکبارستیزی:مؤسسات، نظریهپردازان و استراتژیستهای شناختهشده آمریکایی برای افول این کشور، روزشمار تعیین کردهاند و با اذعان به اینکه نظم جهان تک قطبی به رهبری آمریکا، روزهای پایانی خود را سپری میکند، خبر از جهان چند قطبی در آینده نزدیک میدهند که جمهوری اسلامی ایران یکی از بازیگران مؤثر آن است.
♦️راز فتنهانگیزیهای آمریکا و دنبالههای منطقهای آن علیه ملت ایران در این نکته نهفته است. اندکی صبر، سحر نزدیک است.
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش