eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
377 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
15.6هزار ویدیو
207 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
«با وفاترین یاران».ogg
8.46M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای نگرانی های حضرت‌ زینب(س) از بی وفایی یاران امام😱 🔴 حضرت زینب (س) با نگرانی به برادرشون گفتن: ای برادرم، آيا یارانت را امتحان کرده ای نکند فردا تو را تنها بگذارند... #
《شهادت علی اکبر(ع)》.mp3
9.59M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای غم انگیز به شهادت رسیدن پسر بزرگ امام،علی اکبر(ع) 🔴 امام حسین(ع) تا صدای فریاد پسرشون رو شنیدن با گریه خودشون رو به بدن علی رسوندن و گفتن: پسرم علی‌...😭😭😭 #
《شهادت حضرت قاسم (ع)》.mp3
9.89M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای غم انگیز به شهادت رسیدن پسر امام حسن(ع)، قاسم👦🏻 🔴 قاسم نامه پدرش امام حسن(ع) رو دستش گرفت و برد پیش عمو تا اجازه برای میدان رفتن بگیره که ناگهان... #
《شهادت عباس (ع)》.mp3
10.65M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای غم انگیز به شهادت رسیدن حضرت ابالفضل عباس(ع) 🔴 حضرت عباس تا از روی اسب زمین افتاد با صدای بلند گفت: ای برادر به دادم برس😱😭
《شهادت امام حسین (ع)》(1).mp3
11.42M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای غم انگیز به شهادت رسیدن حضرت امام حسین(ع) 🔴 امام حسین پسر شش ماهه شون👶🏻 رو روی دست گرفتن و گفتن: اگر به من رحم نمیکنین به این بچه کوچولو تشنه لب رحم کنین😭 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 قانونی که ایران را از سرگردانی در ماجرای هسته‌ای نجات داد ☝️نماهنگی از بیانات دو سال اخیر رهبر انقلاب درباره قانون «اقدام راهبردی» در دیدار نمایندگان مجلس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پزشکیان: من وعده‌ خاصی ندادم! پس اینا را کی گفته: ▫️ما از اول گفتیم، چهارچوب قانون را اجرا می‌کنیم. ▫️باید جلوی تورم را بگیریم. ▫️پرداخت یارانه را باید عادلانه کنیم. ▫️سیاست های کلی مقام معظم رهبری را طی خواهیم کرد. ▫️راهم راه مولا علیست. ▫️نخواهم گذاشت فقرا، محرومین گرسنه شبشان را بر بالش بگذارند. ▫️باید کاری کنیم که حقوق با تورم همسان باشد. ▫️بنزین را گران نمی‌کنیم. ▫️واردات خودرو باید آزاد شود. 👈 کانال حمید رسایی: @rasaee
🔴 بچه زرنگ های همیشه پرتوقع 🔹عظیمی مدیرعامل ایران خودرو : مسئولان وزارت صمت در نامه‌ای به شورای رقابت اعلام کرده‌اند با توجه به آزادسازی واردات، دیگر صنعت مشمول قواعد بازارهای انحصاری نیست و از این پس قیمت‌گذاری دستوری معنا ندارد!! 🔺گویا شما خیلی زرنگ تشریف دارید!! اولا این قیمت گذاری باعث وارد آمدن ضرر و خسارت به شما نبوده فقط کمی از سود یامفت شما کاسته ثانیا همین قیمت گذاری نیم بند هم وقتی باید برداشته شود که عوارض گمرکی واردات که اکنون بیش از صددرصد است به زیر بیست درصد کاهش یابد آن موقع ببینیم کسی حاضر است گاری های گران شما رابخرد؟!!! در ضمن واردات نه علاج اصلی که در حد مُسکنی برای درد عصیان انحصار خودروسازان است. علاج واقعی شکستن انحصار تولید با مجوزهای تولید برای همگان و تحقق شعار امسال یعنی با مشارکت مردم است ... 🔹 مطالب مرتبط : (اینجا) ✍ "قاسم اکبری" ✌️جنبش مستضعفین @jonbeshmostazafin
. سرپرست محترم وزارت خارجه! فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ ♻️ فاشیست‌های آلمانی خانه خدا را در هامبورگ اشغال کردند 🔴 چرا باید کلیسای انجیلی آلمانی زبان در تهران فعالیت کند؟ 🔴 چرا باید موسسه باستانشناسی آلمان DAI در تهران فعالیت کند؟ 🔴 چرا باید موسسه آموزش زبان آلمانی در تهران DSIT فعالیت کند ♻️ امام رضوان‌الله علیه: من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام می‌کنم که اگر جهانخواران بخواهند در مقابلِ دین ما بایستند، ما در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست، یا همه آزاد می‌شویم و یا به آزادی بزرگتری که شهادت است می‌رسیم و همان گونه که در تنهایی و غربت و بدون کمک و رضایت احدی از کشورها و سازمانها و تشکیلات جهانی، انقلاب را به پیروزی رساندیم، و همان گونه که در جنگ نیز مظلومانه‌تر از انقلاب جنگیدیم و بدون کمک حتی یک کشور خارجی متجاوزان را شکست دادیم، به یاری خدا باقیمانده راه پر نشیب و فراز رابا اتکای به خدا، تنها خواهیم پیمود و به وظیفه خویش عمل خواهیم کرد، یا دست یکدیگر را در شادی پیروزی جهان اسلام در کل گیتی می‌فشاریم و یا همه به حیات ابدی و شهادت روی می‌آوریم واز مرگِ شرافتمندانه استقبال می‌کنیم ولی در هر حال پیروزی و موفقیت با ما است و دعا را هم فراموش نمی‌کنیم.خداوندا! بر ما منت بنه و انقلاب اسلامی ما را مقدمه فرو ریختن کاخهای ستم جباران و افول ستاره عمر متجاوزان در سراسر جهان گردان. و همه ملتها را از ثمرات و برکات وراثت و امامت مستضعفان و پابرهنگان برخوردار فرما.
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر انقلاب در دیدار دست‌اندرکاران کنگره شهدای استان تهران: حرکت دانشگاهیان آمریکا در حمایت از فلسطین آنقدر بزرگ است که دولت این کشور مجبور به نقض همه ادعاها و شعارهایش شده و با کنار گذاشتن رودربایستی، دانشجو و استاد را در مقابل چشم همه لگدکوب و بازداشت می‌کند
‍ 🌷 – قسمت 1⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه‌ها با خوشحالی می‌آمدند لباس‌هایشان را به ما نشان می‌دادند. با اسباب‌بازی‌هایشان بازی می‌کردند. بعد از ناهار هم آن‌قدر که خسته شده بودند، همان‌طور که اسباب‌بازی‌ها دستشان بود و لباس‌ها بالای سرشان، خوابشان برد. 💥 فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می‌کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی‌حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه‌ها را بردم و شستم. حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت‌ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. 💥 برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می‌خندید و می‌آمد. بچه‌ها دوره‌اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه‌ها را بغل کرد و بوسید و گفت: « به‌به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته‌ای. » خندیدم و گفتم: « آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری. » بلند شد و گفت: « این‌قدر خوبی که امام رضا (ع) می‌طلبدت دیگر. » با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: « می‌خواهیم برویم مشهد؟! » 💥 همان‌طور که بچه‌ها را ناز و نوازش می‌کرد، گفت: « می‌خواهید بروید مشهد؟! » آمدم توی هال و گفتم: « تو را به خدا! اذیت نکن. راستش را بگو. » سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: « امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته‌اند. رفتن ته‌و‌توی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم. » گفتم: « پس تو چی؟! » موهای سمیه را بوسید و گفت: « نه دیفگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم‌هاست. باباها باید بمانند خانه. » گفتم: « نمی‌روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه‌ها بروم. » 💥 سمیه را زمین گذاشت و گفت: « اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه‌ام. اسمت را نوشته‌ام، باید بروی. برای روحیه‌ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می‌دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم. » گفتم: « شینا که نمی‌تواند بیاید. خودت که می‌دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می‌آید. آن‌وقت این همه راه! نه، شینا نه. » گفت: « پس می‌گویم مادرم باهات بیاید. این‌طوری دست‌تنها هم نیستی. » گفتم: « ولی چه خوب می‌شد خودت می‌آمدی. » گفت: « زیارت، سعادت و لیاقت می‌خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن. » گفتم: « شانس ما را می‌بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم. » یک‌دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: « راست می‌گویی‌ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من. » 💥 همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس‌ها از آن‌جا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین‌ها آماده شوند. 💥 خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: « خانم محمدی را جلوی در می‌خواهند. » سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله‌ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: « چی شده؟! » گفت: « اول مژدگانی بده. » خندیدم و گفتم: « باشد. برایت سوغات می‌آورم. » آمد جلوتر و آهسته گفت: « این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش. » و همان‌طور که به شکمم نگاه می‌کرد، گفت: « اصلاً چه‌طور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم‌خیر. » 💥 می‌دانست که از اسمم خوشم نمی‌آید. به همین خاطر بعضی وقت‌ها سربه‌سرم می‌گذاشت. گفتم: « اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟! » گفت: « اِسممان برای ماشین درآمده. » خوشحال شدم. گفتم: « مبارک باشد. ان‌شاءاللّه دفعه‌ی دیگر با ماشین خودمان می‌رویم مشهد. » دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: « الهی آمین. خدا خودش می‌داند چقدر دلم زیارت می‌خواهد. » ادامه دارد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNW
‍ 🌷 – قسمت 2⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: « چه خوب، صمد راست می‌گوید این بچه چقدر خوش‌قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی‌اش هم خیر باشد. » هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می‌کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: « خانم محمدی را جلوی در کار دارند. » صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی‌اش هم به خیر شد؟! » خندید و گفت: « نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس‌ها آماده می‌شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم. » خندیدم و گفتم: « مرد! خجالت بکش. مگرتو کار نداری؟! » گفت: « مرخصی ساعتی می‌گیرم. » گفتم: « بچه‌ها چی؟! مامانت را اذیت می‌کنند. بنده‌ی خدا حوصله ندارد. » گفت: « می‌رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی‌گردیم. » گفتم: « باشد. تو برو مرخصی‌ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم. » 💥 دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام‌شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: « خانم‌ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید. » سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی‌ها نمی‌دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می‌کردند و می‌خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: « قدم! مرخصی‌ام را گرفتم، اما حیف نشد. » 💥 دلم برایش سوخت. گفتم: « عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می‌پزم، می‌آییم باباطاهر. » صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: « قدم! کاش می‌شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری. » گفتم: « حالا مرا درک می‌کنی؟! ببین چقدر سخت است. » ادامه دارد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNW