✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دهم
💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم.
عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد.
💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم.
درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
💠 بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد.
میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراریاش بادم میزد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمیآمد دیشب کِی خوابیدم که صدای #انفجار نیمهشب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد.
💠 سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت #مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
💠 قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت #داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم بهجای اشک خون میبارید!
از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم.
💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
کنار حیاط کیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایهها بودند، همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط #جنگی آذوقه انبار میکنند.
💠 سردستهشان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهرهاش نبود.
دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکهای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زنعمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟»
💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زنعمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشک شستهام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفتهام برگردد که ناباورانه خندیدم و بهخدا هنوز اشک از چشمانم میبارید؛ فقط اینبار اشک شوق!
دیگر کلمات زنعمو را یکی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت.
💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پسفردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟»
صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.»
💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده #مقاوم باشی تا برگردم!»
انگار اخبار #آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!»
💠 با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :«بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!»
گوشم به #عاشقانههای حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت #تکریت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتم
💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!»
تا رسیدن به خانه، در کوچههای سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد.
💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمدهایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»
💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود...» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»
برادرش اهل #درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابیها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحهها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»
💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«میدونی کی به زنت #شلیک کرده؟»
💠 سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
💥☄💥☄💥☄💥☄💥
☄
⭕️ارکان انقلاب اسلامی (بخش دوم)
🔶نویسندگان بسیاری تاکنون در داخل و خارج از کشور در رابطه با #ارکان_انقلاب_اسلامی قلمفرسایی کرده و مجموعهای گسترده از نوشتهها دربارهی انقلاب شکل دادهاند. اما فاصلهی زیاد بسیاری از این مکتوبات با واقعیت و ماهیت انقلاب اسلامی و عدم تجانس و حتی وجود تعارض میان خیلی از این آثار، نیاز به #معرفی و #ارزیابی_دقیق #ارکان_انقلاب_اسلامی از خلال #فرمایشات و #دیدگاههای #رهبر_معظم_انقلاب را ضروری میسازد.
💠الف. مکتب اسلام (۲)
🔷 #رهبر_فرزانه_انقلاب دربارهی #نقش_اسلام به عنوان یکی از #ارکان_انقلاب_اسلامی میفرمایند: «در همهی این حوادث و با نگاهى وسیعتر در سرگذشت یازدهسالهی #نظام_اسلامى و اساساً در پیدایش این نظام و مقدمات آن و مبارزاتى که به آن منتهى شد، صحنه پرداز اصلى و #عامل_حقیقى، همانا #اسلام و عقیده و #ایمان و #تربیت_اسلامى است. هم #ملت_ایران، که با قیام شجاعانهاش در برابر #نظام_سلطه_جهانى و برضد ابرقدرتهاى شرق و غرب، #کارى_عظیم و بىسابقه انجام داد، هم #رهبر و #قائد_عظیم_الشأن این #انقلاب که مثل کوه در برابر همهی بادهاى مخالف ایستاد و هجوم طوفانها را شکست، اما خود کمترین تکانى نخورد؛ هم #نظام_نوین_اسلامى که توانست کشور را بدون اندک تکیهاى به #بیگانگان اداره کند، و #جنگى را که محل تلاقى نیروهاى شرق و غرب بر ضد او بود و نزدیک به سهچهارم سالیان پس از پیروزى را فرا گرفت، بدون گرایش به هیچ طرف و فقط با تکیه بر خود، شرافتمندانه و با عزت و #پیروزى به پایان بَرَد، همه و همه توان خود را از #اسلام گرفتهاند و #اسلام #جوهر_اصلى این حوادث شگفتآور و #مایه_حقیقى_قدرت و صلابت و عزتى است که #ایران و ایرانى و ملت و رهبر و #انقلاب و نظام ما، در تاریخ معاصر از خود بروز دادهاند». [۱]
🔷ایشان #مشروعیت_انقلاب_اسلامی و نظام برخاسته از آن را به #تفکر_اسلامی و استواری این بنا بر پایهی #اسلام میدانند و معتقدند مردم در جریان انقلاب اسلامی، #امام را با اسلام شناختند و به خاطر فداکارى و عظمت او در راه اسلام پشت سر ایشان راه افتادند و از ایشان تبعیت کردند. [۲] از دیدگاه #رهبر_معظم_انقلاب، #رکن_اسلامی_انقلاب بزرگترین مانع در مقابل #نفوذ_خائنانه_بیگانگان و همچنین سلطهی غیرمشروع و غیرمنطقی #افراد_فاسد است. ایشان در تبیین چرایی این امر میفرمایند: « ... #اسلام، در وهلهی اوّل #دو_عنصر_بزرگ در درون خود دارد، که یکى عبارت است از #احترام_به_شخصیت و #اهتمامبهرشدانسان و دوم #جلوگیرى از #نفوذ_غارتگران و #طاغوتها و قدرتمندان نابحق و ظالم و ستمگر جهانى. در کلمهی توحید، اینها وجود دارد؛ لا اله الا الله». [۳]
🔷در جمعبندی #رکن_اسلامیت_انقلاب، میتوان گفت از دیدگاه معظمله: « ... آنچه که ما داریم، #به_برکت_اسلام داریم. به وجود آمدن #انقلاب، به برکت اسلام بود. اگر #ایمان_اسلامى و عمق این ایمان در دلها نبود، امکان نداشت بعد از آن سوابقى که همه از گذشتههاى این کشور ـ به خصوص در قرن اخیر ـ مىدانید، هیچ دست نیرومندى بتواند این #مردم را به حرکت در بیاورد... #پایدارى این مردم بعد از پیروزى انقلاب و تشکیل و بقا و ریشهدار شدن جمهورى اسلامى تا وضع کنونى و پیشرفتها در جهات مختلف و سرنوشت جنگ تحمیلى و سرنوشت جنگهاى فراوانى که ما تاکنون در دنیاى سیاسى و اقتصادى داشتهایم و همه به سمت #پیروزى_حق بوده است (اگرچه در بسیارى از آنها در نیمهى راه قرار داریم) همهی آنها مرهون #ایمان_اسلامى ما و #اعتقادات_اسلامى این مردم است؛ ما باید آن را حفظ کنیم...». [۴] #ادامهدارد...
پی نوشت ها
[۱] پیام به مناسبت اولین سالگرد ارتحال امام خمینى (ره) ۶۹/۳/۱۰
[۲] بیانات در دیدار نمایندگان مجلس شوراى اسلامى ۸۲/۳/۷
[۳] بیانات در دیدار اعضاى اتحادیهى انجمنهاى اسلامى دانشآموزان ۸۲/۶/۲۶
[۴] بیانات در دیدار با اعضاى ستاد پیگیرى قطعنامهى ۵۹۸ شوراى امنیت سازمان ملل متحد
کانالهای ایتا
http://eitaa.com/shahidmostafamousavi
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس.شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادشهداکمترازشهادت نیست
مقام معظم رهبری
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دهم
💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم.
عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد.
💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم.
درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
💠 بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد.
میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراریاش بادم میزد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمیآمد دیشب کِی خوابیدم که صدای #انفجار نیمهشب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد.
💠 سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت #مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
💠 قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت #داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم بهجای اشک خون میبارید!
از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم.
💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
کنار حیاط کیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایهها بودند، همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط #جنگی آذوقه انبار میکنند.
💠 سردستهشان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهرهاش نبود.
دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکهای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زنعمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟»
💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زنعمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشک شستهام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفتهام برگردد که ناباورانه خندیدم و بهخدا هنوز اشک از چشمانم میبارید؛ فقط اینبار اشک شوق!
دیگر کلمات زنعمو را یکی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت.
💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پسفردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟»
صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.»
💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده #مقاوم باشی تا برگردم!»
انگار اخبار #آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!»
💠 با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :«بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!»
گوشم به #عاشقانههای حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت #تکریت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانالهای ایتا
http://eitaa.com/shahidmostafamousavi
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس.شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https
#مسائل_سیاسی_روز
#وقایع_آخرالزمان
✨بسم الله الرحمن الرحیم
✨و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
✅سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام خدمت همه شما عزیزان
✅در مورد #قضیه_فلسطین و #جنگی که در غزه ادامه داره، #تحلیلهای بسیاری ارائه شده
ولیکن از زاویه ای که امروز قصد تبیینش رو دارم کمتر نگاه شده
✅#انقلاب_اسلامی با #مدیریت #امامین-انقلاب در حال #گسترش و #زمینه_سازی #ظهور است
✅در واقع نگاه ما در این بحث #استراتژیک_آخرالزمانی ، نگاه #جمهوری_اسلامی نیست بلکه نگاه #انقلاب_اسلامی است
✅انقلابی که #پهنا و #گستره و #مرز اون اسلامه
و #تقویت و #شکوفایی انقلاب اسلامی به عهده #ولی_زمان و #امام_جامعه است
✅وقتی میبینید #یمن به یکباره قدرت میگیره بخاطر اینه که #امام جامعه تصمیم گرفته تا #نیروی_نظامی #انقلاب-اسلامی رو تقویت کنه
✅بگذارید با مثال خدمتتون عرض کنم
ما الان از لحاظ #نظامی به #بازدارندگی در برابر #دشمن رسیدیم و روز به روز در حال #قدرت_گیری هستیم
✅در #نگاه #انقلاب_اسلامی ، #یمن به عنوان یکی از #بلاد اسلامی باید #نیروی_نظامی #پیشرفته و #مقتدری داشته باشد
الان میبینیم این امر داره #محقق میشه
✅#عراق هم همینطور
#حشدالشعبی و انواع #گروههای #محور_مقاومت در عراق به عنوان #نیروی_نظامی #انقلاب_اسلامی در حال #رشد و #شکوفایی هستن
به طوری که طی دو #هفته ۴٨ عملیات #سهمگین بر روی #پایگاههای_آمریکا در منطقه صورت گرفته
این یعنی قدرت
✅#سوریه هم همینطور
میبینیم سوریه ای که تا سه چهار سال پیش تا مرز #سقوط رفته بود ، الان به #ثبات رسیده و حتی #موشک میزنه به بلندی های #جولان
✅#حزب_الله هم که روز به روز داره #قوی_تر میشه و #انواع و #اقسام عملیاتهای #نظامی رو داره در #فلسطین_اشغالی اجرا میکنه
✅حالا سوال اینه
با تجمیع #قدرت_نظامی #یمن، #حشدالشعبی_عراق و انواع #گروههای_فاطمیون و #حیدریون و #زینبیون و #حسینیون و #نیروی #قدس_سپاه ایران به اضافه تمام قدرت نظامی ایران ، #قوی_ترین #ارتش دنیا تحت اختیار کیه؟
چه قدرتی در دنیا # توان مقابله با همچین #ارتش و #قدرت_نظامی داره ؟
✅و وقتی میگم که مهمترین قاعده #ظهور یعنی #قدرت_گرفتن جبهه #حق در حال #وقوعه ، بیراه نگفتیم
✅اصلا بگذارید راحت بگم که نیروهای #محور_مقاومت نیروهای سپاه #حق خراسانی و سپاه یمانی بزرگ هستند...
✅وقتی انسان به چینش #پازلهای امام #جامعه نگاه میکنه ، میبینه که دقیقا داره نقشه #ظهور رو_پیاده سازی میکنه
✅الان هم دستور العمل اینه
شریانهای حیاتی #اسرائیل باید #قطع شود
✅#انصارالله #یمن شریان #اقتصادی
#حماس #شریان_نظامی
#عراق شریان #لجستیک و زدن پایگاههای #آمریکایی
حزب الله هم جبهه شمالی
✅جنگ باید #فرسایشی شود
هزینه جنگ باید برای #اسرائیل زیاد شود
از طرفی هم #اقتصاد_اسرائیل باید زیر #ضربه برود
✅ناگفته نمونه که ۶٠ درصد #اقتصاد_اسرائیل وابسته به #دریاست و غالبا واردات و صادراتش هم از طریق #دریا اتفاق میفته
✅پس #انصارالله باید بندر #ایلات رو شخم بزنه تا کسی جرأت نکنه به #اسرائیل کشتی ارسال کنه
کشتی های #تجاری هم که به #نفع_اسرائیل عمل کنه رو هدف قرار میده و ادامه خواهد داشت...
اینجوری فشار #زیادی به $اقتصاد #اسرائیل وارد میشه
✅از طرف دیگه هم با زدن #ادوات سنگین #اسرائیل باید هزینه #جنگ رو بالا برد
اینجوری #دخل و #خرج اینها به شدت بهم میخوره و #اونموقع احوال #صهیونیستها دیدنی است
✅اینکه حضرت آقا فرمودن #اسرائیل دیگه به قبل از ٧ اکتبر برنمیگرده یعنی این
✅وقتی یک محموله کشتی #تجاری اسرائیلی ده میلیارد دلار ارزش داشته و به دست #یمنی ها میفتد ، این فشار زیادی روی #صهیونیستها ایجاد میکند
✅در هر حال #موازنه قدرت در جنگ #اسرائیل و #غزه در حال تغییره
✅و فرمانده #محورمقاومت تدابیر مهمی رو در نظر گرفته اند
✅منطقه #آبستن حوادث بزرگی است
دلها به سمت #فلسطین باشد
نگاهها به #محورمقاومت
✅به امید پیروزی نهایی
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاة
📤#بانشرمطالب_در_فراگیری
#معارف_مهدوی_سهیم_باشید
اگر ۱ نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری
#ظهور_بسیار_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج