eitaa logo
در محضر استاد
1.1هزار دنبال‌کننده
68 عکس
20 ویدیو
3 فایل
این کانال به بیان دیدگاه و اندیشه های استاد شهید مطهری(ره) در مناسبت های مختلف اختصاص دارد. ازاینکه با نظرات خویش ما را در اداره بهتر کانال یاری می کنید، سپاسگزارم. بازنشر مطالب با ذکر آدرس کانال بلامانع است. ارتباط با مدیر: https://eitaa.com/hpouryahya
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️واجب فراموش شده(3) ✅مراحل امر به معرف و نهى از منكر 1️⃣اولين درجه و مرتبه نهى از منكر هَجر و اعراض است؛ يعنى وقتى شما فرد يا افرادى را مى‏بينيد كه مرتكب منكراتى مى‏شوند، مرتكب كارهاى زشتى مى‏شوند، به عنوان مبارزه با او (نه مبارزه با شخص او بلكه مبارزه با كار زشت او) و براى اينكه او را از كار زشتش باز داريد، از او اعراض مى‏كنيد، وى را مورد هجر قرار مى‏دهيد، يعنى با او قطع رابطه مى‏كنيد.به عنوان مثال، شخصى رفيق و دوست شماست، با يكديگر صميمى و محشور و معاشر هستيد، روابطتان با يكديگر دوستانه است، يك وقت اطلاع پيدا مى‏كنيد كه همين رفيق و دوست صميمى شما دچار فلان عمل زشت شده است، يكى از اقسام تنبيه كه بايد اجرا شود اين است كه شما نسبت به او سردى نشان دهيد، بى اعتنايى كنيد و آن صميميتى را كه سابقاً به او نشان مى‏داديد بعد از اين نشان ندهيد. اين خود، نوعى تنبيه است. البته انسان بايد در باب امر به معروف و نهى از منكر منطق به كار ببرد، عمل او منطبق با منطق باشد. اين در موردى است كه اگر شما با آن شخصى كه با او صميميت داريد قطع رابطه كنيد و نسبت به او سردى نشان دهيد، اين عمل شما نسبت به او تنبيه باشد وتنبيه تلقى شود و اين عمل شما در جلوگيرى از كار بد او تأثير داشته باشد، والا مواردى هم هست كه كسى از اينكه شما با او قطع رابطه كنيد استقبال مى‏كند تا او هم با شما قطع رابطه كند و آزادتر دنبال منكرات و كارهاى زشت برود. در اينجا قطع رابطه شما با او نه تنها اثر تنبيهى ندارد بلكه اثر تشويقى نيز دارد، يعنى او را بيشتر در كار خود آزاد مى‏گذاريد و عملاً به آن كار تشويق مى‏كنيد. در چنين مواردى اين كار درست نيست. پس اينكه علما مى‏گويند يكى از درجات امر به معروف و نهى از منكر اعراض و هجر است، در موردى است كه كار شما اثر بگذارد و اثر آن هم تنبيه طرف باشد. 2️⃣درجه دومى كه علما و دانشمندان براى نهى از منكر ذكر كرده‏اند مرحله زبان است. مرحله پند و نصيحت و ارشاد است. يعنى بسا هست آن بيمارى كه دچار منكرى هست و عمل زشتى را مرتكب مى‏شود، به خاطر جهالت و نادانى اوست، تحت تأثير يك سلسله تبليغات قرار گرفته است، احتياج به مربى دارد، احتياج به هادى و راهنما و معلم دارد، احتياج به روشن كننده دارد، احتياج به فردى دارد كه با او تماس بگيرد، با كمال مهربانى با او صحبت كند، موضوع را با او درميان بگذارد، معايب و مفاسد را براى او تشريح كند تا آگاه شود و بازگردد. اين مرحله نيز يك درجه از «نهى از منكر» است، به اين معنى كه در مواردى كه كسى با ما تماس دارد و به يك عمل منكر و زشتى ابتلا دارد و ما مى‏توانيم با منطقى روشنگر او را به ترك آن عمل قانع كنيم، بر ما واجب است كه با چنين منطقى با آن شخص تماس بگيريم. 3️⃣مرحله سوم مرحله عمل است. گاهى طرف در درجه‏اى و در حالى است كه نه اعراض و هجران ما تأثيرى بر او مى‏گذارد و نه مى‏توانيم با منطق و بيان و تشريح مطلب، او را از منكر بازداريم، بلكه بايد وارد عمل شويم؛ اگر وارد عمل شويم، مى‏توانيم. چطور وارد عمل شويم؟ وارد عمل شدن، مختلف است. معناى وارد عمل شدن تنها زورگفتن نيست، كتك زدن و مجروح كردن نيست. البته نمى‏گويم در هيچ جا نبايد تنبيهِ عملى شود. بله، مواردى هم هست كه جاى تنبيه عملى است. اسلام دينى است كه طرفدار حدّ است، طرفدار تعزير است؛ يعنى دينى است كه معتقد است مراحل و مراتبى مى‏رسد كه مجرم را جز تنبيه عملى چيز ديگرى تنبيه نمى‏كند و از كار زشت باز نمى‏دارد. اما انسان نبايد اشتباه كند و خيال كند كه همه موارد، موارد سختگيرى و خشونت است. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(4) ✅راه های امر به معروف امر به معروف يا لفظى است يا عملى. امر به معروف لفظى اين است كه انسان با بيانْ حقايق را براى مردم بگويد، خوبيها را براى مردم تشريح كند، مردم را تشويق كند و به آنها بفهماند كه امروز كار خير چيست. امر به معروف عملى اين است كه انسان نبايد به گفتن قناعت كند. البته گفتن خيلى ارزش دارد، نمى‏خواهم منكر ارزش گفتن باشم. تا گفتن نباشد، روشن كردن نباشد، نوشتن و تشريح حقايق نباشد، كارى نمى‏شود كرد.گفتن، شرط لازم هست ولى كافى نيست، بايد عمل كرد. هر يك از امر به معروف لفظى و امر به معروف عملى به دو طريق است: مستقيم و غيرمستقيم. گاهى كه مى‏خواهيد امر به معروف يا نهى از منكر كنيد، مستقيم وارد مى‏شويد، حرف را مستقيم مى‏زنيد؛ ولى يك وقت هم به‏طور غيرمستقيم به او تفهيم مى‏كنيد، كه البته مؤثرتر و مفيدتر است. اين، بهتر در او اثر مى‏گذارد كما اينكه عمل هم به‏طور غيرمستقيم مؤثرتر است. شما اگر بخواهيد به شكل غيرمستقيم امر به معروف كنيد، يكى از راههاى آن اين است كه خودتان صالح و باتقوا باشيد، خودتان اهل عمل و تقوا باشيد. وقتى خودتان اين‏طور بوديد، مجسمه‏اى خواهيد بود از امر به معروف و نهى از منكر. هيچ چيز بشر را بيشتر از عمل تحت تأثير قرار نمى‏دهد. على بن ابيطالب(ع) مى‏فرمايد (و تاريخ هم نشان مى‏دهد كه اين‏طور است): «ما امَرْتُكُمْ بِشَى ءٍ الّا وَقَدْ سَبَقْتُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ، وَلا نَهَيْتُكُمْ عَنْ شَىْ ءٍ الّا وَ قَدْ سَبَقْتُكُمْ بِالنَّهْىِ عَنْهُ» هرگز شما نديديد كه شما را به چيزى امر كنم مگر اينكه قبلًا خودم عمل كرده‏ام (تا اول عمل نكنم به شما نمى‏گويم) و من هرگز شما را از چيزى نهى نمى‏كنم مگر اينكه قبلًا خودم آن را ترك كرده باشم (چون خودم نمى‏كنم، شما را نهى مى‏كنم). ✅عوامل تأثیر امر به معروف و نهی از منکر 1- ما براى گفتن ونوشتن و خطابه و مقاله زياده از حد، اعجاز قائل هستيم؛ خيال مى‏كنيم با گفتن و زبان كار درست مى‏شود، در صورتى كه در حديث است: «كونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيْرِ الْسِنَتِكُمْ»، مردم را به دين حق و صلاح دعوت كنيد اما با ابزارى غير از ابزار زبان يعنى با ابزار عمل. اين خود يك غفلت عظيم و اشتباه بزرگى است امروز در اجتماع ما كه براى گفتن و نوشتن و خطابه و مقاله، و خلاصه براى زبان و مظاهر زبان بيش از اندازه ارزش قائليم و بيش از اندازه انتظار داريم. در حقيقت از زبان اعجاز مى‏خواهيم. گفتن و نوشتن خصوصاً اگر همان طورى باشد كه قرآن فرموده -حكمت و موعظه حسنه باشد، حقايق را روشن كند، تنها به صورت پندهاى تحكم آميز و آمرانه نباشد- شرط لازمى است ولى به اصطلاح شرط كافى و يا علت تامّه نيست. 2-مطلب ديگر اينكه گذشته از اينكه ما در اجراى امر به معروف و نهى از منكر بايد عمل را دخالت دهيم، به اين نكته توجه داشته باشيم كه عمل هم اگر فردى باشد چندان مفيد فايده‏اى نيست خصوصاً در دنياى امروز. اين هم خود يك مشكلى است در زندگى اجتماعى ما كه آنهايى هم كه اهل عمل مى‏باشند توجهى به عمل اجتماعى ندارند و به اصطلاح «تك رو» مى‏باشند. از عمل فردى كارى ساخته‏ نيست، از فكر فرد كارى ساخته نيست، از تصميم فرد كارى ساخته نيست؛ همكارى و همفكرى و مشاركت لازم است. 3-ما در اجراى امر به معروف و نهى از منكر منطق را دخالت نمى‏دهيم، در صورتى كه هر كارى منطقى مخصوص به خود دارد كه كليد آن كار است. در كار معروف و منكر بايد تدابير عملى انديشيد و بايد ديد چه طرز عملى مردم را نسبت به فلان كار نيك تشويق مى‏كند و مردم را از فلان عمل زشت باز مى‏دارد. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(5) ✅كارنامه ما در زمینه امر به معروف و نهى از منكر متأسفانه كارنامه ما مسلمين در اين زمينه درخشان نيست. از آن نظر كارنامه درخشانى نيست كه اولاً ما آن حساسيتى را كه اسلام در اين زمينه دارد نداريم، يعنى آن اهميتى را كه اسلام به اين موضوع داده است درك نكرده‏ايم و ثانياً در حدودى هم كه به حساب و خيال خودمان به اهميت اين موضوع پى برده‏ايم، واجد شرايط آن نبوده‏ايم. معروف و منكر آن معناى وسيع خود را از دست داده و محدود شده‏اند به يك سلسله مسائل عبادى كه بدبختانه آن هم عملى نمى‏شود. مظاهرى در اين اواخر به نام امر به معروف و نهى از منكر در زندگى اجتماعى ما پيدا شده كه بايد گفت اگر معناى امر به معروف و نهى از منكر اين است خوب است متروك بماند!! اين خود ما بوديم كه اين اصل را به صورتى درآورديم كه مردم را بيزار كرديم و اين اصل را فراموشانديم. ما فقط در مورد منكراتى كه علنى است و به آنها تجاهر مى‏شود حق تعرض داريم. ديگر حق تجسس و مداخله در امورى كه مربوط به زندگى خصوصى مردم است نداريم. در ميان ما، در اجراى امر به معروف و نهى از منكر، آن چيزى كه بيشتر مورد توجه بوده يكى گفتن است و ديگرى اعمال زور؛ يعنى اول بگوييم بعد هم اگر از گفتن نتيجه نگرفتيم اعمال زور بكنيم. و به تعبير ديگر ما به «پند» معتقد هستيم و «بند»؛ اول پند مى‏دهيم و اگر اثر نكند و قدرت داشته باشيم، به زدن و بستن متوسل مى‏شويم. اين دو تا را خوب شناخته‏ايم و به اين دوتا آشنايى داريم. ولى آيا وسيله امر به معروف و نهى از منكر منحصر است به همين دو؟ وسيله ديگر و راه ديگرى نيست؟ ✅راه زنده شدن این اصل خلاصه اينكه اگر ما راستى مى‏خواهيم اين اصل فراموش شده را زنده كنيم بايد مكتبى و روشى به وجود آوريم عملى (نه زبانى فقط) و در عين حال اجتماعى (نه انفرادى) و در عين حال منطقى و مبتنى بر اصول علمى علم النفسى و اجتماعى. در اين وقت است كه صد درصد اميد موفقيت هست. به هر حال اين است اصل مقدس امر به معروف و نهى از منكر، و آن بود و هست طرز مواجهه ما با اين اصل مقدس كه كار به اينجا كشيده كه نه تنها در جامعه ما متروك شده، در افكار ما نيز مسخ شده و تغيير شكل داده است. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی در کتاب های «حماسه حسینی» و «ده گفتار» مراجعه شود.) ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️سیری در سخنان رسول اکرم‌(ص) 🔹چند سخن از سخنان این شخصیت بزرگوار را برای شما نقل می‌کنم که خود سخنان پیغمبر معجزه است- قرآن که سخن خداست به جای خود-این سخنان آنچنان حکیمانه است که با سخنان تمام حکمای عالم نه تنها برابری می‌کند بلکه بر آنها برتری دارد. مثلاً شما ببینید در زمینه مسؤولیتهای اجتماعی، این شخصیت بزرگ چگونه سخن می‌گوید؛ می‌فرماید: مردمی سوار کشتی شدند و دریایی پهناور را طی می‌کردند. یک نفر را دیدند که دارد جای خودش را نَقْر می‌کند یعنی سوراخ می‌کند. یک نفر از اینها نرفت دست او را بگیرد. چون دستش را نگرفتند، آب وارد کشتی شد و همه آنها غرق شدند، و اینچنین است فساد. توضیح اینکه: یک نفر در جامعه مشغول فساد می‌شود، مرتکب منکرات می‌شود. یکی نگاه می‌کند می‌گوید به من چه، دیگری می‌گوید من و او را که در یک قبر دفن نمی‌کنند. فکر نمی‌کند که مَثَل جامعه، مَثَل کشتی است. اگر در یک کشتی آب وارد بشود، ولو از جایگاه یک فرد وارد بشود، تنها آن فرد را غرق نمی‌کند بلکه همه مسافرین را یکجا غرق می‌کند. 🔹آیا درباره مساوات افراد بنی آدم، سخنی از این بالاتر می‌توان گفت:«النّاسُ سَواءٌ کاسْنانِ الْمُشْطِ». شانه را نگاه کنید، دندانه‌های آن را ببینید. ببینید آیا یکی از دندانه‌های آن از دندانه دیگر بلندتر هست؟ نه. انسانها مانند دندانه‌های شانه برابر یکدیگرند. ببینید در آن محیط و در آن زمان، انسانی اینچنین درباره مساوات انسانها سخن می‌گوید که بعد از هزار و چهارصد سال هنوز کسی به این خوبی سخن نگفته است! 🔹در حجّة الوداع فریاد می‌زند:«ایهَاالنّاسُ! انَّ رَبَّکمْ واحِدٌ وَ انَّ اباکمْ واحِدٌ، کلُّکمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرابٍ، لافَضْلَ لِعَرَبِی عَلی عَجَمِی الّا بِالتَّقْوی.» ایهاالناس! پروردگار همه مردم یکی است، پدر همه مردم یکی است، همه‌تان فرزند آدم هستید، آدم هم از خاک آفریده شده است. جایی باقی نمی‌ماند که کسی به نژاد خودش، به نسب خودش، به قومیت خودش و به این‌جور حرفها افتخار کند. همه از خاک هستیم، خاک که افتخار ندارد. پس افتخار به فضیلتهای روحی و معنوی است، به تقواست. ملاک فضیلت فقط تقواست و غیر از این چیز دیگری نیست. 🔹این حدیث را که از رسول اکرم است، از کافی نقل می‌کنم:ثَلاثٌ لایغِلُّ عَلَیهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ: اخْلاصُ الْعَمَلِ لِلّهِ وَ النَّصیحَةُ لِائِمَّةِ الْمُسْلِمینَ وَ اللُّزومُ لِجَماعَتِهِمْ. سه چیز است که هرگز دل مؤمن نسبت به آنها جز اخلاص، چیز دیگری نمی‌ورزد (یعنی در آن سه چیز محال است خیانت کند): یکی اخلاص عمل برای خدا. (یک مؤمن در عملش ریا نمی‌ورزد.) دیگر، خیرخواهی برای پیشوایان واقعی مسلمین (یعنی خیرخواهی در جهت خیر مسلمین، ارشاد و هدایت پیشوایان در جهت خیر مسلمین). سوم مسئله‌ وحدت و اتفاق مسلمین (یعنی نفاق نورزیدن، شقّ عصای مسلمین نکردن، جماعت مسلمین را متفرق نکردن). 🔹ببینید سیرت چیست و چه می‌کند؟! اصحابش نقل کرده‌اند که در دوره رسالت، در سفری خدمتشان بودیم. در منزلی پایین آمده بودیم و قرار بود که در آنجا غذایی تهیه شود. گوسفندی آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح کنند و از گوشت آن مثلاً آبگوشتی بسازند و تغذیه کنند. یکی از اصحاب به دیگران می‌گوید سر بریدن گوسفند با من، دیگری می‌گوید پوست کندن آن با من، سومی مثلاً می‌گوید پخت آن با من و... پیغمبر اکرم می‌فرماید جمع کردن هیزم از صحرا با من. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! ما خودمان افتخار این خدمت را داریم، شما سرجای خودتان بنشینید، ما خودمان همه کارها را انجام می‌دهیم. فرمود: بله، می‌دانم، من نگفتم که شما انجام نمی‌دهید ولی مطلب چیز دیگری است. بعد جمله‌ای گفت، فرمود: انَّ اللهَ یکرَهُ مِنْ عَبْدِهِ انْ یراهُ مُتَمَیزاً بَینَ اصْحابِهِ. خدا دوست نمی‌دارد که بنده‌ای را در میان بندگان دیگر ببیند که برای خود امتیاز قائل شده است. من اگر اینجا بنشینم و فقط شما بروید کار کنید، پس برای خودم نسبت به شما امتیاز قائل شده‌ام. ببینید چقدر عمیق است! 🔹ببینید این تربیتها چقدر عالی است! این «بُعِثْتُ لِاتَمِّمَ مَکارِمَ الْاخْلاق» معنی‌اش چیست؟ اگر کسی این توفیق را پیدا کند که سخنان رسول اکرم را از متون کتب معتبر جمع آوری کند، و هم توفیق پیدا کند که سیره پیغمبر اکرم را به سبک سیره تحلیلی از روی مدارک معتبر جمع و تجزیه و تحلیل کند، آن وقت معلوم می‌شود که در همه جهان شخصیتی مانند این شخص بزرگوار ظهور نکرده است. تمام وجود پیغمبر اعجاز است؛ نه فقط قرآنش اعجاز است بلکه تمام وجودش اعجاز است. 📚سیری در سیره نبوی، صفحه 244 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
چرا صلح؟ چرا قیام؟(1) ❇️در زمان امام حسن(ع) چه شرايطى بود كه امام حسن(ع) صلح كرد؟ اين شرايط با شرايط زمان امام حسين(ع) چه تفاوتى داشت كه امام حسين(ع) حاضر نشد صلح كند؟ 1️⃣امام حسن(ع) در مسند خلافت بود و معاويه هم به عنوان يك حاكم و به عنوان يك نفر طاغى و معترض در زمان اميرالمؤمنين(ع) قيام كرد، به عنوان اينكه من خلافت على(ع)را قبول ندارم به اين دليل كه على(ع) كشندگان عثمان را كه خليفه بر حق مسلمين بوده پناه داده است و حتى خودش هم در قتل خليفه مسلمين شركت داشته است. [البته معاویه] تا آن وقت ادعاى خلافت هم نمى‏كرد و مردم نيز او را تحت عنوان «اميرالمؤمنين» نمى‏خواندند. 🔹امام حسن(ع) بعد از اميرالمؤمنين(ع) در مسند خلافت قرار مى‏گيرد. معاويه هم روز به روز نيرومندتر مى‏شود. به علل خاص تاريخى، وضع حكومت اميرالمؤمنين(ع) در زمان خودش- كه امام حسن(ع) هم وارث آن وضع حكومت بود- از نظر داخلى تدريجاً ضعيفتر مى‏شود به طورى كه نوشته‏اند بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع)، به فاصله هجده روز (كه اين هجده روز هم عبارت است از مدتى كه خبر به سرعت به شام رسيده و بعد معاويه بسيح عمومى و اعلام آمادگى كرده است) معاويه حركت مى‏كند براى فتح عراق. در اينجا وضع امام حسن(ع) يك وضع خاصى است، يعنى خليفه مسلمين است كه يك نيروى طاغى عليه او قيام كرده است. كشته شدن امام حسن(ع) در اين وضع يعنى كشته شدن خليفه مسلمين‏ و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن(ع) تا سرحد كشته شدن نظير مقاومت عثمان بود در زمان خودش، نه نظير مقاومت امام حسين(ع). 🔹امام حسين(ع) وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت موجود. اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد و به اينكه اينها صلاحيت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه مردمى هستند، و روى حرف خودش هم آنقدر پافشارى كرد تا كشته شد. اين بود كه قيامش يك قيام افتخارآميز و مردانه تلقى مى‏شد و تلقى هم شد. امام حسن(ع) وضعش از اين نظر درست معكوس وضع امام حسين(ع) است، يعنى كسى است كه در مسند خلافت جاى گرفته است، ديگرى معترض به اوست، و اگر كشته مى‏شد خليفه مسلمين در مسند خلافت كشته شده بود و اين خودش يك مسأله‏اى است كه حتى امام حسين(ع) هم از مثل اين‏جور قضيه احتراز داشت كه كسى در جاى پيغمبر(ص) و در مسند خلافت پيغمبر(ص) كشته شود. ما مى‏بينيم كه امام حسين(ع) حاضر نيست كه در مكه كشته شود، چرا؟ فرمود: اين احترام مكه است كه از ميان مى‏رود؛ به هر حال مرا مى‏كشند، چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بكشند كه هتك حرمت خانه خدا هم شده باشد؟! ما مى‏بينيم اميرالمؤمنين(ع) در وقتى كه شورشيان در زمان عثمان شورش مى‏كنند فوق العاده كوشش دارد كه خواسته‏هاى آنها انجام شود نه اينكه عثمان كشته شود. از عثمان دفاع مى‏كرد، كه خودش فرمود من اينقدر از عثمان دفاع كردم كه مى‏ترسم گنهكار باشم: «خَشيتُ أن أكونَ آثِماً». ولى چرا از عثمان دفاع مى‏كرد؟ آيا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شديدى كه مى‏كرد، مى‏گفت من مى‏ترسم كه تو خليفه مقتول باشى.اين براى عالم اسلام ننگ است كه خليفه مسلمين را در مسند خلافت بكشند؛ بى احترامى است به مسند خلافت. پس اگر امام حسن(ع) مقاومت مى‏كرد نتيجه نهايى‏اش- آن‏طور كه ظواهر تاريخ نشان مى‏دهد- كشته شدن بود اما كشته شدن امام و خليفه در مسند خلافت، ولى كشته شدن امام حسين(ع) كشته شدن يك نفر معترض بود. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
چرا صلح؟ چرا قیام؟(2) 2️⃣نيروهاى عراق يعنى نيروهاى كوفه ضعيف شده بود؛ بسيارى از اصحاب امام حسن(ع) به حضرت خيانت كردند و منافقين زيادى در كوفه پيدا شده بودند و كوفه يك وضع ناهنجارى پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاريخى زيادى بود. يكى از بلاهاى بزرگى كه در كوفه پيدا شد مسأله پيدايش خوارج بود. كوفه امام حسن(ع)، يك كوفه خسته و ناراحتى بود، يك كوفه متفرّق و متشتّتى بود، يك كوفه‏اى بود كه در آن هزار جور اختلاف عقيده پيدا شده بود، كوفه‏اى بود كه ما مى‏بينيم اميرالمؤمنين(ع) در روزهاى آخر خلافتش مكرر از مردم كوفه و از عدم آمادگى‏شان شكايت مى‏كند. از نظر امام حسن(ع) مردم كوفه نشان داده بودند كه ما آمادگى نداريم. آنچنان وضع داخلى كوفه بد بود كه امام حسن(ع) خودش از بسيارى از مردم كوفه محترز بود و وقتى كه بيرون مى‏آمد- حتى وقتى كه به نماز مى‏آمد- در زير لباسهاى خود زره مى‏پوشيد براى اينكه خوارج و دست پرورده‏هاى معاويه زياد بودند و خطر كشته شدن ايشان وجود داشت، و يك دفعه حضرت در حال نماز بود كه به طرفش تيراندازى شد ولى چون در زير لباسهايش زره پوشيده بود تير كارگر نشد، و الا امام را در حال نماز با تير از پا در آورده بودند. 🔹به هر حال در كوفه يك چند دستگى پيدا شده بود. اين جهت را هم همه اعتراف داريم كه دست كسى كه پايبند به اصول اخلاق و انسانيت و دين و ايمان نيست، بازتر است از دست كسى كه پايبند اين‏جور چيزهاست. معاويه در كوفه يك پايگاه بزرگى با پول ساخته بود. جاسوس هايى كه مرتب‏ مى‏فرستاد به كوفه، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مى‏كردند و وجدان هاى افراد را مى‏خريدند و از طرف ديگر شايعه پراكنى‏هاى زياد مى‏كردند و روحيه‏ها را خراب مى‏نمودند؛ در عين حال اگر امام حسن(ع) ايستادگى مى‏كرد؛ يك لشكر انبوه در مقابل معاويه به وجود مى‏آورد؛ لشكرى كه شايد حداقل سى چهل هزار نفر باشد، و شايد- آن‏طور كه در تواريخ نوشته‏اند- تا صد هزار هم امام حسن(ع) مى‏توانست لشكر فراهم كند كه تا حدى برابرى كند با لشكر جرّار صد و پنجاه هزار نفرى معاويه؛ نتيجه چه بود؟ 🔹اگر امام حسن(ع) مى‏جنگيد، يك جنگ چند ساله‏اى ميان دو گروه عظيم مسلمين شام و عراق رخ مى‏داد و چندين ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مى‏شدند بدون آنكه يك نتيجه نهايى در كار باشد. احتمال اينكه بر معاويه پيروز مى‏شدند- آن‏طور كه شرايط تاريخ نشان مى‏دهد- نيست، و احتمال بيشتر اين است كه در نهايت امر، شكست از آنِ امام حسن(ع) باشد. اين چه افتخارى بود براى امام حسن(ع) كه بيايد دو سه سال جنگى بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز از صد هزار نفر كشته بشوند و نتيجه نهايى‏اش يا خستگى دو طرف باشد كه بروند سر جاى خودشان و يا مغلوبيت امام حسن(ع) و كشته شدنش در مسند خلافت؛ اما امام حسين(ع) يك جمعيتى دارد كه همه آن هفتاد و دو نفر است. تازه آنها را هم مرخص مى‏كند، مى‏گويد مى‏خواهيد برويد، برويد؛ من خودم تنها، هستم. آنها ايستادگى مى‏كنند تا كشته مى‏شوند، يك كشته شدن صد در صد افتخارآميز. 3️⃣مردم كوفه بعد از اينكه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاى زمان معاويه را ديدند و مظالم معاويه را تحمل كردند واقعاً بي تاب شده بودند، كه حتى مى‏بينيد بعضى معتقدند كه واقعاً در كوفه يك زمينه صددرصد آماده‏اى بود و يك جريان غير مترقَّب، اوضاع را دگرگون كرد. مردم كوفه هیجده هزار نامه مى‏نويسند براى امام حسين(ع) و اعلام آمادگى كامل مى‏كنند. حال كه امام حسين(ع) آمد و مردم كوفه يارى نكردند، البته همه مى‏گويند پس زمينه كاملاً آماده نبوده، ولى از نظر تاريخى اگر امام حسين(ع) به آن نامه‏ها ترتيب اثر نمى‏داد، مسلّم در مقابل تاريخ محكوم بود؛ مى‏گفتند يك زمينه بسيار مساعدى را از دست داد. 4️⃣حكومت ستمكار وقت از امام حسين(ع) بيعت مى‏خواست: «خُذِ الْحُسَيْنَ بِالْبَيْعَةِ أخْذاً شَديداً لَيْسَ فيهِ رُخْصَةٌ» حسين(ع) را بگير براى بيعت، محكم بگير، هيچ گذشت هم نبايد داشته باشى، حتماً بايد بيعت كند. از امام حسين(ع) تقاضاى بيعت مى‏كردند. امام حسين(ع) جوابش فقط اين بود: بيعت نمى‏كنم، و نكرد. آيا وقتى كه قرار شد امام حسن(ع) با معاويه صلح كند، معاويه از امام حسن(عليه السلام) تقاضاى بيعت كرد؟ نه؛ بلكه جزء مواد صلح بود كه تقاضاى بيعت نباشد و ظاهراً احدى از مورخين هم ادعا نكرده است كه امام حسن(ع) يا كسى از كسان امام حسن(ع) يعنى امام حسين(ع)، برادرها و اصحاب و شيعيان آمده باشد با معاويه بيعت كرده باشد. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
چرا صلح؟ چرا قیام؟(3) 5️⃣مسأله امر به معروف و نهى از منكر: معاويه از روزى كه به خلافت رسيده است (در مدت اين بيست سال) هرچه عمل كرده بر خلاف اسلام عمل كرده است، اين حاكم جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم ديدند و مى‏بينند، احكام اسلام را تغيير داده است، بيت المال مسلمين را حيف و ميل مى‏كند، خون هاى محترم‏ را ريخته است، حالا هم بزرگترين گناه را مرتكب شده و بعد از خودش پسر شرابخوار قمارباز سگباز خودش را [به عنوان ولايتعهد] تعيين كرده است. اما در زمان معاويه در اينكه مطلب بالقوّه همين‏طور بود بحثى نيست. براى خود امام حسن(ع) كه مسأله محل ترديد نبود كه معاويه چه ماهيتى دارد. ولى معاويه در زمان على(ع) معترض بوده است كه من فقط مى‏خواهم خونخواهى عثمان را بكنم، و حال مى‏گويد من حاضرم به كتاب خدا و به سنت پيغمبر و به سيره خلفاى راشدين صددرصد عمل كنم، براى خودم جانشين معين نمى‏كنم، بعد از من خلافت مال حسن بن على است و حتى بعد از او مال حسين بن على است (يعنى به حق آنها اعتراف مى‏كند)، فقط آنها تسليم امر كنند (كلمه‏اى هم كه در ماده قرارداد بوده كلمه «تسليم امر» است) يعنى كار را به من واگذار كنند و من با اين شرايط عمل مى‏كنم. ورقه سفيد امضاء فرستاد؛ يعنى زير كاغذى را امضا كرد، گفت هر شرطى كه حسن بن على مايل است در اينجا بنويسد، من قبول مى‏كنم، من بيش از اين نمى‏خواهم كه من زمامدار باشم و الا من به تمام مقررات اسلامى صددرصد عمل مى‏كنم. 🔹حال فرض كنيم الآن ما در مقابل تاريخ اين‏جور قرار گرفته بوديم كه معاويه‏ آمد يك چنين كاغذ سفيد امضايى براى امام حسن(ع) فرستاد و چنين تعهداتى را قبول كرد، گفت تو برو كنار، مگر تو خلافت را براى چه مى‏خواهى؟ مگر غير از عمل كردن به مقررات اسلامى است؟ من مجرى منويّات تو هستم. فقط امر داير است كه آن كسى كه مى‏خواهد كتاب و سنت الهى را اجرا كند من باشم يا تو. آيا تو فقط به خاطر اينكه آن كسى كه اين كار را مى‏كند تو باشى مى‏خواهى چنين جنگ خونينى را بپا كنى؟! اگر امام حسن(ع) با اين شرايط تسليم امر نمى‏كرد، جنگ را ادامه مى‏داد، دو سه سال مى‏جنگيد، دهها هزار نفر كشته مى‏شدند، ويراني ها پيدا مى‏شد و عاقبت امر هم خود امام حسن(ع) كشته مى‏شد، امروز، تاريخ، امام حسن(ع) را ملامت مى‏كرد؛ مى‏گفت در يك چنين شرايطى [بايد صلح مى‏كرد]. اگر امام حسن(ع) با اين شرايط [صلح را] قبول نمى‏كرد، امروز در مقابل تاريخ محكوم بود. قبول كرد؛ وقتى كه قبول كرد، تاريخ آن طرف را محكوم كرد. 🔹امام حسين(ع) يك منطق بسيار رسا و يك تيغ بُرنده داشت. آن چه بود؟ پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:«مَن رَأى‏ سُلطاناً جائِراً مُستَحِلاً لِحَرامِ اللَّهِ، ناكِثاً عَهدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللَّهِ، يَعمَلُ فى عِبادِ اللَّهِ بِالإثمِ وَ العُدوانِ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ وَ لا قَولٍ، كانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ. ألا وَ إنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ ... »،اگر كسى حاكم ستمگرى را به اين وضع و با اين نشاني ها ببيند و اعتراض نكند به عملش يا گفته‏اش، آنچنان مرتكب گناه شده است كه سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذّب كند كه آن حكمران جائر را معذّب مى‏كند. براى امام حسن(ع) اين مسأله هنوز مطرح نيست. براى امام حسن(ع) حداكثر اين مطرح است كه اگر اينها بيايند، بعد از اين چنين خواهند كرد. اينكه «اگر بيايند بعد از اين چنين مى‏كنند» غير از اين است كه يك كارى كرده‏اند و ما الآن سند و حجتى در مقابل اينها بالفعل داريم. اين است كه مى‏گويند صلح امام حسن(ع) زمينه را براى قيام امام حسين(ع) فراهم كرد. لازم بود كه امام حسن(ع) يك مدتى كناره گيرى كند تا ماهيت امويها كه بر مردم مخفى و مستور بود آشكار شود تا قيامى كه بناست بعد انجام گيرد، از نظر تاريخ قيام موجّهى باشد. 🔹پس از قرارداد صلح كه بعد معلوم شد معاويه پايبند اين مواد نيست، عده‏اى از شيعيان آمدند به امام حسن(ع) عرض كردند: ديگر الآن اين قرارداد صلح كأن لم يكن است- و راست هم مى‏گفتند زيرا معاويه آن را نقض كرد- و بنابراين شما بياييد قيام كنيد. فرمود: نه، قيام براى بعد از معاويه؛ يعنى كمى بيش از اين بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند، آن وقت، وقتِ قيام است. معنى اين جمله اين است كه اگر امام حسن(ع) تا بعد از معاويه زنده مى‏بود و در همان موقعى قرار مى‏گرفت كه امام حسين(ع) قرار گرفت، قطعاً قيام مى‏كرد. 📚سیری در سیره ائمه اطهار، صفحه 75 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا