#کلام_استاد
☑️سیری در سخنان رسول اکرم(ص)
🔹چند سخن از سخنان این شخصیت بزرگوار را برای شما نقل میکنم که خود سخنان پیغمبر معجزه است- قرآن که سخن خداست به جای خود-این سخنان آنچنان حکیمانه است که با سخنان تمام حکمای عالم نه تنها برابری میکند بلکه بر آنها برتری دارد. مثلاً شما ببینید در زمینه مسؤولیتهای اجتماعی، این شخصیت بزرگ چگونه سخن میگوید؛ میفرماید: مردمی سوار کشتی شدند و دریایی پهناور را طی میکردند. یک نفر را دیدند که دارد جای خودش را نَقْر میکند یعنی سوراخ میکند. یک نفر از اینها نرفت دست او را بگیرد. چون دستش را نگرفتند، آب وارد کشتی شد و همه آنها غرق شدند، و اینچنین است فساد. توضیح اینکه: یک نفر در جامعه مشغول فساد میشود، مرتکب منکرات میشود. یکی نگاه میکند میگوید به من چه، دیگری میگوید من و او را که در یک قبر دفن نمیکنند. فکر نمیکند که مَثَل جامعه، مَثَل کشتی است. اگر در یک کشتی آب وارد بشود، ولو از جایگاه یک فرد وارد بشود، تنها آن فرد را غرق نمیکند بلکه همه مسافرین را یکجا غرق میکند.
🔹آیا درباره مساوات افراد بنی آدم، سخنی از این بالاتر میتوان گفت:«النّاسُ سَواءٌ کاسْنانِ الْمُشْطِ». شانه را نگاه کنید، دندانههای آن را ببینید. ببینید آیا یکی از دندانههای آن از دندانه دیگر بلندتر هست؟ نه. انسانها مانند دندانههای شانه برابر یکدیگرند. ببینید در آن محیط و در آن زمان، انسانی اینچنین درباره مساوات انسانها سخن میگوید که بعد از هزار و چهارصد سال هنوز کسی به این خوبی سخن نگفته است!
🔹در حجّة الوداع فریاد میزند:«ایهَاالنّاسُ! انَّ رَبَّکمْ واحِدٌ وَ انَّ اباکمْ واحِدٌ، کلُّکمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرابٍ، لافَضْلَ لِعَرَبِی عَلی عَجَمِی الّا بِالتَّقْوی.» ایهاالناس! پروردگار همه مردم یکی است، پدر همه مردم یکی است، همهتان فرزند آدم هستید، آدم هم از خاک آفریده شده است. جایی باقی نمیماند که کسی به نژاد خودش، به نسب خودش، به قومیت خودش و به اینجور حرفها افتخار کند. همه از خاک هستیم، خاک که افتخار ندارد. پس افتخار به فضیلتهای روحی و معنوی است، به تقواست. ملاک فضیلت فقط تقواست و غیر از این چیز دیگری نیست.
🔹این حدیث را که از رسول اکرم است، از کافی نقل میکنم:ثَلاثٌ لایغِلُّ عَلَیهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ: اخْلاصُ الْعَمَلِ لِلّهِ وَ النَّصیحَةُ لِائِمَّةِ الْمُسْلِمینَ وَ اللُّزومُ لِجَماعَتِهِمْ. سه چیز است که هرگز دل مؤمن نسبت به آنها جز اخلاص، چیز دیگری نمیورزد (یعنی در آن سه چیز محال است خیانت کند): یکی اخلاص عمل برای خدا. (یک مؤمن در عملش ریا نمیورزد.) دیگر، خیرخواهی برای پیشوایان واقعی مسلمین (یعنی خیرخواهی در جهت خیر مسلمین، ارشاد و هدایت پیشوایان در جهت خیر مسلمین). سوم مسئله وحدت و اتفاق مسلمین (یعنی نفاق نورزیدن، شقّ عصای مسلمین نکردن، جماعت مسلمین را متفرق نکردن).
🔹ببینید سیرت چیست و چه میکند؟! اصحابش نقل کردهاند که در دوره رسالت، در سفری خدمتشان بودیم. در منزلی پایین آمده بودیم و قرار بود که در آنجا غذایی تهیه شود. گوسفندی آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح کنند و از گوشت آن مثلاً آبگوشتی بسازند و تغذیه کنند. یکی از اصحاب به دیگران میگوید سر بریدن گوسفند با من، دیگری میگوید پوست کندن آن با من، سومی مثلاً میگوید پخت آن با من و... پیغمبر اکرم میفرماید جمع کردن هیزم از صحرا با من. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! ما خودمان افتخار این خدمت را داریم، شما سرجای خودتان بنشینید، ما خودمان همه کارها را انجام میدهیم. فرمود: بله، میدانم، من نگفتم که شما انجام نمیدهید ولی مطلب چیز دیگری است. بعد جملهای گفت، فرمود: انَّ اللهَ یکرَهُ مِنْ عَبْدِهِ انْ یراهُ مُتَمَیزاً بَینَ اصْحابِهِ. خدا دوست نمیدارد که بندهای را در میان بندگان دیگر ببیند که برای خود امتیاز قائل شده است. من اگر اینجا بنشینم و فقط شما بروید کار کنید، پس برای خودم نسبت به شما امتیاز قائل شدهام. ببینید چقدر عمیق است!
🔹ببینید این تربیتها چقدر عالی است! این «بُعِثْتُ لِاتَمِّمَ مَکارِمَ الْاخْلاق» معنیاش چیست؟ اگر کسی این توفیق را پیدا کند که سخنان رسول اکرم را از متون کتب معتبر جمع آوری کند، و هم توفیق پیدا کند که سیره پیغمبر اکرم را به سبک سیره تحلیلی از روی مدارک معتبر جمع و تجزیه و تحلیل کند، آن وقت معلوم میشود که در همه جهان شخصیتی مانند این شخص بزرگوار ظهور نکرده است. تمام وجود پیغمبر اعجاز است؛ نه فقط قرآنش اعجاز است بلکه تمام وجودش اعجاز است.
📚سیری در سیره نبوی، صفحه 244
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
چرا صلح؟ چرا قیام؟(1)
❇️در زمان امام حسن(ع) چه شرايطى بود كه امام حسن(ع) صلح كرد؟ اين شرايط با شرايط زمان امام حسين(ع) چه تفاوتى داشت كه امام حسين(ع) حاضر نشد صلح كند؟
1️⃣امام حسن(ع) در مسند خلافت بود و معاويه هم به عنوان يك حاكم و به عنوان يك نفر طاغى و معترض در زمان اميرالمؤمنين(ع) قيام كرد، به عنوان اينكه من خلافت على(ع)را قبول ندارم به اين دليل كه على(ع) كشندگان عثمان را كه خليفه بر حق مسلمين بوده پناه داده است و حتى خودش هم در قتل خليفه مسلمين شركت داشته است. [البته معاویه] تا آن وقت ادعاى خلافت هم نمىكرد و مردم نيز او را تحت عنوان «اميرالمؤمنين» نمىخواندند.
🔹امام حسن(ع) بعد از اميرالمؤمنين(ع) در مسند خلافت قرار مىگيرد. معاويه هم روز به روز نيرومندتر مىشود. به علل خاص تاريخى، وضع حكومت اميرالمؤمنين(ع) در زمان خودش- كه امام حسن(ع) هم وارث آن وضع حكومت بود- از نظر داخلى تدريجاً ضعيفتر مىشود به طورى كه نوشتهاند بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع)، به فاصله هجده روز (كه اين هجده روز هم عبارت است از مدتى كه خبر به سرعت به شام رسيده و بعد معاويه بسيح عمومى و اعلام آمادگى كرده است) معاويه حركت مىكند براى فتح عراق. در اينجا وضع امام حسن(ع) يك وضع خاصى است، يعنى خليفه مسلمين است كه يك نيروى طاغى عليه او قيام كرده است. كشته شدن امام حسن(ع) در اين وضع يعنى كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن(ع) تا سرحد كشته شدن نظير مقاومت عثمان بود در زمان خودش، نه نظير مقاومت امام حسين(ع).
🔹امام حسين(ع) وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت موجود. اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد و به اينكه اينها صلاحيت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه مردمى هستند، و روى حرف خودش هم آنقدر پافشارى كرد تا كشته شد. اين بود كه قيامش يك قيام افتخارآميز و مردانه تلقى مىشد و تلقى هم شد. امام حسن(ع) وضعش از اين نظر درست معكوس وضع امام حسين(ع) است، يعنى كسى است كه در مسند خلافت جاى گرفته است، ديگرى معترض به اوست، و اگر كشته مىشد خليفه مسلمين در مسند خلافت كشته شده بود و اين خودش يك مسألهاى است كه حتى امام حسين(ع) هم از مثل اينجور قضيه احتراز داشت كه كسى در جاى پيغمبر(ص) و در مسند خلافت پيغمبر(ص) كشته شود. ما مىبينيم كه امام حسين(ع) حاضر نيست كه در مكه كشته شود، چرا؟ فرمود: اين احترام مكه است كه از ميان مىرود؛ به هر حال مرا مىكشند، چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بكشند كه هتك حرمت خانه خدا هم شده باشد؟! ما مىبينيم اميرالمؤمنين(ع) در وقتى كه شورشيان در زمان عثمان شورش مىكنند فوق العاده كوشش دارد كه خواستههاى آنها انجام شود نه اينكه عثمان كشته شود. از عثمان دفاع مىكرد، كه خودش فرمود من اينقدر از عثمان دفاع كردم كه مىترسم گنهكار باشم: «خَشيتُ أن أكونَ آثِماً». ولى چرا از عثمان دفاع مىكرد؟ آيا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شديدى كه مىكرد، مىگفت من مىترسم كه تو خليفه مقتول باشى.اين براى عالم اسلام ننگ است كه خليفه مسلمين را در مسند خلافت بكشند؛ بى احترامى است به مسند خلافت. پس اگر امام حسن(ع) مقاومت مىكرد نتيجه نهايىاش- آنطور كه ظواهر تاريخ نشان مىدهد- كشته شدن بود اما كشته شدن امام و خليفه در مسند خلافت، ولى كشته شدن امام حسين(ع) كشته شدن يك نفر معترض بود.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
چرا صلح؟ چرا قیام؟(2)
2️⃣نيروهاى عراق يعنى نيروهاى كوفه ضعيف شده بود؛ بسيارى از اصحاب امام حسن(ع) به حضرت خيانت كردند و منافقين زيادى در كوفه پيدا شده بودند و كوفه يك وضع ناهنجارى پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاريخى زيادى بود. يكى از بلاهاى بزرگى كه در كوفه پيدا شد مسأله پيدايش خوارج بود. كوفه امام حسن(ع)، يك كوفه خسته و ناراحتى بود، يك كوفه متفرّق و متشتّتى بود، يك كوفهاى بود كه در آن هزار جور اختلاف عقيده پيدا شده بود، كوفهاى بود كه ما مىبينيم اميرالمؤمنين(ع) در روزهاى آخر خلافتش مكرر از مردم كوفه و از عدم آمادگىشان شكايت مىكند. از نظر امام حسن(ع) مردم كوفه نشان داده بودند كه ما آمادگى نداريم. آنچنان وضع داخلى كوفه بد بود كه امام حسن(ع) خودش از بسيارى از مردم كوفه محترز بود و وقتى كه بيرون مىآمد- حتى وقتى كه به نماز مىآمد- در زير لباسهاى خود زره مىپوشيد براى اينكه خوارج و دست پروردههاى معاويه زياد بودند و خطر كشته شدن ايشان وجود داشت، و يك دفعه حضرت در حال نماز بود كه به طرفش تيراندازى شد ولى چون در زير لباسهايش زره پوشيده بود تير كارگر نشد، و الا امام را در حال نماز با تير از پا در آورده بودند.
🔹به هر حال در كوفه يك چند دستگى پيدا شده بود. اين جهت را هم همه اعتراف داريم كه دست كسى كه پايبند به اصول اخلاق و انسانيت و دين و ايمان نيست، بازتر است از دست كسى كه پايبند اينجور چيزهاست. معاويه در كوفه يك پايگاه بزرگى با پول ساخته بود. جاسوس هايى كه مرتب مىفرستاد به كوفه، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مىكردند و وجدان هاى افراد را مىخريدند و از طرف ديگر شايعه پراكنىهاى زياد مىكردند و روحيهها را خراب مىنمودند؛ در عين حال اگر امام حسن(ع) ايستادگى مىكرد؛ يك لشكر انبوه در مقابل معاويه به وجود مىآورد؛ لشكرى كه شايد حداقل سى چهل هزار نفر باشد، و شايد- آنطور كه در تواريخ نوشتهاند- تا صد هزار هم امام حسن(ع) مىتوانست لشكر فراهم كند كه تا حدى برابرى كند با لشكر جرّار صد و پنجاه هزار نفرى معاويه؛ نتيجه چه بود؟
🔹اگر امام حسن(ع) مىجنگيد، يك جنگ چند سالهاى ميان دو گروه عظيم مسلمين شام و عراق رخ مىداد و چندين ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مىشدند بدون آنكه يك نتيجه نهايى در كار باشد. احتمال اينكه بر معاويه پيروز مىشدند- آنطور كه شرايط تاريخ نشان مىدهد- نيست، و احتمال بيشتر اين است كه در نهايت امر، شكست از آنِ امام حسن(ع) باشد. اين چه افتخارى بود براى امام حسن(ع) كه بيايد دو سه سال جنگى بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز از صد هزار نفر كشته بشوند و نتيجه نهايىاش يا خستگى دو طرف باشد كه بروند سر جاى خودشان و يا مغلوبيت امام حسن(ع) و كشته شدنش در مسند خلافت؛ اما امام حسين(ع) يك جمعيتى دارد كه همه آن هفتاد و دو نفر است. تازه آنها را هم مرخص مىكند، مىگويد مىخواهيد برويد، برويد؛ من خودم تنها، هستم. آنها ايستادگى مىكنند تا كشته مىشوند، يك كشته شدن صد در صد افتخارآميز.
3️⃣مردم كوفه بعد از اينكه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاى زمان معاويه را ديدند و مظالم معاويه را تحمل كردند واقعاً بي تاب شده بودند، كه حتى مىبينيد بعضى معتقدند كه واقعاً در كوفه يك زمينه صددرصد آمادهاى بود و يك جريان غير مترقَّب، اوضاع را دگرگون كرد. مردم كوفه هیجده هزار نامه مىنويسند براى امام حسين(ع) و اعلام آمادگى كامل مىكنند. حال كه امام حسين(ع) آمد و مردم كوفه يارى نكردند، البته همه مىگويند پس زمينه كاملاً آماده نبوده، ولى از نظر تاريخى اگر امام حسين(ع) به آن نامهها ترتيب اثر نمىداد، مسلّم در مقابل تاريخ محكوم بود؛ مىگفتند يك زمينه بسيار مساعدى را از دست داد.
4️⃣حكومت ستمكار وقت از امام حسين(ع) بيعت مىخواست: «خُذِ الْحُسَيْنَ بِالْبَيْعَةِ أخْذاً شَديداً لَيْسَ فيهِ رُخْصَةٌ» حسين(ع) را بگير براى بيعت، محكم بگير، هيچ گذشت هم نبايد داشته باشى، حتماً بايد بيعت كند. از امام حسين(ع) تقاضاى بيعت مىكردند. امام حسين(ع) جوابش فقط اين بود: بيعت نمىكنم، و نكرد. آيا وقتى كه قرار شد امام حسن(ع) با معاويه صلح كند، معاويه از امام حسن(عليه السلام) تقاضاى بيعت كرد؟ نه؛ بلكه جزء مواد صلح بود كه تقاضاى بيعت نباشد و ظاهراً احدى از مورخين هم ادعا نكرده است كه امام حسن(ع) يا كسى از كسان امام حسن(ع) يعنى امام حسين(ع)، برادرها و اصحاب و شيعيان آمده باشد با معاويه بيعت كرده باشد.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
چرا صلح؟ چرا قیام؟(3)
5️⃣مسأله امر به معروف و نهى از منكر: معاويه از روزى كه به خلافت رسيده است (در مدت اين بيست سال) هرچه عمل كرده بر خلاف اسلام عمل كرده است، اين حاكم جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم ديدند و مىبينند، احكام اسلام را تغيير داده است، بيت المال مسلمين را حيف و ميل مىكند، خون هاى محترم را ريخته است، حالا هم بزرگترين گناه را مرتكب شده و بعد از خودش پسر شرابخوار قمارباز سگباز خودش را [به عنوان ولايتعهد] تعيين كرده است. اما در زمان معاويه در اينكه مطلب بالقوّه همينطور بود بحثى نيست. براى خود امام حسن(ع) كه مسأله محل ترديد نبود كه معاويه چه ماهيتى دارد. ولى معاويه در زمان على(ع) معترض بوده است كه من فقط مىخواهم خونخواهى عثمان را بكنم، و حال مىگويد من حاضرم به كتاب خدا و به سنت پيغمبر و به سيره خلفاى راشدين صددرصد عمل كنم، براى خودم جانشين معين نمىكنم، بعد از من خلافت مال حسن بن على است و حتى بعد از او مال حسين بن على است (يعنى به حق آنها اعتراف مىكند)، فقط آنها تسليم امر كنند (كلمهاى هم كه در ماده قرارداد بوده كلمه «تسليم امر» است) يعنى كار را به من واگذار كنند و من با اين شرايط عمل مىكنم. ورقه سفيد امضاء فرستاد؛ يعنى زير كاغذى را امضا كرد، گفت هر شرطى كه حسن بن على مايل است در اينجا بنويسد، من قبول مىكنم، من بيش از اين نمىخواهم كه من زمامدار باشم و الا من به تمام مقررات اسلامى صددرصد عمل مىكنم.
🔹حال فرض كنيم الآن ما در مقابل تاريخ اينجور قرار گرفته بوديم كه معاويه آمد يك چنين كاغذ سفيد امضايى براى امام حسن(ع) فرستاد و چنين تعهداتى را قبول كرد، گفت تو برو كنار، مگر تو خلافت را براى چه مىخواهى؟ مگر غير از عمل كردن به مقررات اسلامى است؟ من مجرى منويّات تو هستم. فقط امر داير است كه آن كسى كه مىخواهد كتاب و سنت الهى را اجرا كند من باشم يا تو. آيا تو فقط به خاطر اينكه آن كسى كه اين كار را مىكند تو باشى مىخواهى چنين جنگ خونينى را بپا كنى؟! اگر امام حسن(ع) با اين شرايط تسليم امر نمىكرد، جنگ را ادامه مىداد، دو سه سال مىجنگيد، دهها هزار نفر كشته مىشدند، ويراني ها پيدا مىشد و عاقبت امر هم خود امام حسن(ع) كشته مىشد، امروز، تاريخ، امام حسن(ع) را ملامت مىكرد؛ مىگفت در يك چنين شرايطى [بايد صلح مىكرد]. اگر امام حسن(ع) با اين شرايط [صلح را] قبول نمىكرد، امروز در مقابل تاريخ محكوم بود. قبول كرد؛ وقتى كه قبول كرد، تاريخ آن طرف را محكوم كرد.
🔹امام حسين(ع) يك منطق بسيار رسا و يك تيغ بُرنده داشت. آن چه بود؟ پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:«مَن رَأى سُلطاناً جائِراً مُستَحِلاً لِحَرامِ اللَّهِ، ناكِثاً عَهدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللَّهِ، يَعمَلُ فى عِبادِ اللَّهِ بِالإثمِ وَ العُدوانِ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ وَ لا قَولٍ، كانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ. ألا وَ إنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ ... »،اگر كسى حاكم ستمگرى را به اين وضع و با اين نشاني ها ببيند و اعتراض نكند به عملش يا گفتهاش، آنچنان مرتكب گناه شده است كه سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذّب كند كه آن حكمران جائر را معذّب مىكند. براى امام حسن(ع) اين مسأله هنوز مطرح نيست. براى امام حسن(ع) حداكثر اين مطرح است كه اگر اينها بيايند، بعد از اين چنين خواهند كرد. اينكه «اگر بيايند بعد از اين چنين مىكنند» غير از اين است كه يك كارى كردهاند و ما الآن سند و حجتى در مقابل اينها بالفعل داريم. اين است كه مىگويند صلح امام حسن(ع) زمينه را براى قيام امام حسين(ع) فراهم كرد. لازم بود كه امام حسن(ع) يك مدتى كناره گيرى كند تا ماهيت امويها كه بر مردم مخفى و مستور بود آشكار شود تا قيامى كه بناست بعد انجام گيرد، از نظر تاريخ قيام موجّهى باشد.
🔹پس از قرارداد صلح كه بعد معلوم شد معاويه پايبند اين مواد نيست، عدهاى از شيعيان آمدند به امام حسن(ع) عرض كردند: ديگر الآن اين قرارداد صلح كأن لم يكن است- و راست هم مىگفتند زيرا معاويه آن را نقض كرد- و بنابراين شما بياييد قيام كنيد. فرمود: نه، قيام براى بعد از معاويه؛ يعنى كمى بيش از اين بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند، آن وقت، وقتِ قيام است. معنى اين جمله اين است كه اگر امام حسن(ع) تا بعد از معاويه زنده مىبود و در همان موقعى قرار مىگرفت كه امام حسين(ع) قرار گرفت، قطعاً قيام مىكرد.
📚سیری در سیره ائمه اطهار، صفحه 75
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(1)
✅چرا مأمون، حضرت امام رضا(ع)را به عنوان ولی عهد خویش منصوب کرد؟
🔹بسيارى از فرنگيها معتقدند كه مأمون واقعاً شيعه بود، واقعاً معتقد و علاقهمند به آل على بود. مأمون روی عقیده و خلوص نیت ولایتعهد را به حضرت رضا تسلیم کرد و حوادث روزگار مانع شد، زیرا حضرت رضا به اجل طبیعی از دنیا رفت و موضوع منتفی شد. از نظر علماى شيعه اين فكر كه مأمون از اول حسن نيت داشت و تا آخر هم بر حسن نيت خود باقى بود مورد قبول نيست. قرائن هم برخلاف آن است. اگر مطلب تا اين مقدار صميمى و جدى مىبود عكس العمل حضرت رضا در مسأله قبول ولايتعهد به اين شكل نبود. ما مىبينيم حضرت رضا قضيه را به شكلى كه جدى باشد تلقى نكردهاند.
🔹فرض ديگر اين است كه مأمون در ابتداى امر صميميت داشت ولى بعد پشيمان شد. در تاريخ هست كه مأمون وقتى كه خودش اين پيشنهاد را كرد گفت: زمانى برادرم امين مرا احضار كرد. من نرفتم و بعد لشكرى فرستاد كه مرا دست بسته ببرند. ديدم روحيه سران سپاه من بسيار ضعيف است؛ براى من ديگر تقريباً جريان قطعى بود كه قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و مرا خواهند گرفت وسرنوشت بسيار شومى خواهم داشت. روزى بين خود و خداى خود توبه كردم. دستور دادم كه آب آوردند، بدن خودم را شستشو دادم. سپس دستور دادم لباسهاى پاكيزه سفيد آوردند و در همين جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و چهار ركعت نماز بجا آوردم و بين خود و خداى خود عهد كردم (نذر كردم) كه اگر خداوند مرا حفظ و نگهدارى كند و بر برادرم پيروز گرداند، خلافت را به كسانى بدهم كه حق آنهاست؛ و اين كار را با كمال خلوص قلب كردم. و من چون از خدا اين استجابت دعا را ديدم، مىخواهم به نذرى كه كردم و به عهدى كه كردم وفا كنم.
شیخ صدوق و ظاهراً شیخ مفید هم [بر این عقیده بوده اند.] شيخ صدوق در كتاب «عيون اخبار الرضا» عقيدهاش اين است كه مأمون در ابتدا حسن نيت داشت، واقعاً نذرى كرده بود، در آن گرفتار شديدى كه با برادرش امين پيدا كرد نذر كرد كه اگر خدا او را بر برادرش امين پيروز كند خلافت را به اهلش برگرداند، و اينكه حضرت رضا از قبول ولايتعهد امتناع كرد، از اين جهت بود كه مىدانست كه او تحت تأثير احساسات آنى قرار گرفته و بعد پشيمان مىشود، شديد هم پشيمان مىشود. البته بيشتر علما با اين نظر شيخ صدوق و ديگران موافق نيستند و معتقدند كه مأمون از اول حسن نيت نداشت و يك نيرنگ سياسى در كار بود.
🔹احتمال ديگر اين است كه ابتكار از خود مأمون بود و مأمون از اول صميميت نداشت و به خاطر يك سياست مُلكدارى اين موضوع را درنظر گرفت. آن سياست چيست؟ بعضى گفتهاند جلب نظر ايرانيها، چون ايرانيها عموماً تمايلى به تشيع و خاندان على داشتند. بعضى[براى اين سياست مأمون] علت ديگرى گفتهاند و آن فرونشاندن قيامهاى علويين است. مأمون براى اينكه علويين را راضى كند و آرام نگاه دارد و يا لااقل در مقابل مردم خلع سلاح كرده باشد، دست به اين كار زد. در واقع خواست يك سهم به علويين در خلافت بدهد كه آنها آرام شوند. يعنى علويين را به اين وسيله خلع سلاح نمايد كه ديگر هرجا بخواهند بروند دعوت كنند كه ما مىخواهيم عليه خليفه قيام كنيم، مردم بگويند شما كه الان خودتان هم در خلافت سهيم هستيد، حضرت رضا كه الان وليعهد است، پس شما عليه حضرت رضا مىخواهيد قيام كنيد؟! احتمال ديگر در باب سياست مأمون كه ابتكار از خودش بوده و سياستى در كار بوده، مسأله خلع سلاح كردن خود حضرت رضا است و اين در روايات ما هست كه حضرت رضا روزى به خود مأمون فرمود هدف تو اين است. مىدانيد وقتى افرادى كه نقش منفى و نقش انتقاد را دارند، به يك دستگاه انتقاد مىكنند، يك راه براى اينكه آنها را خلع سلاح كنند اين است كه به خودشان پُست بدهند؛ بعد اوضاع و احوال هرچه كه باشد، وقتى كه مردم ناراضى باشند آنها ديگر نمىتوانند از نارضايتى مردم استفاده كنند و برعكس، مردم ناراضى عليه خود آنها تحريك مىشوند.
🔹احتمال ديگر اين است كه اساساً مأمون در اين قضيه اختيارى نداشته، ابتكار از مأمون نبوده، ابتكار از فضل بن سهل ذوالرياستين[ فرمانده کل قوا] و وزير مأمون بوده است كه آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل على بدرفتار كردند، چنين كردند چنان كردند، حالا سزاوار است كه تو افضل آل على را كه امروز على بن موسى الرضا است بياورى و ولايتعهد را به او واگذار كنى، و مأمون قلباً حاضر نبود اما چون فضل اين را خواسته بود چارهاى نديد.
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(2)
🔹باز بنا بر اين فرض كه ابتكار از فضل بود، فضل چرا اين كار را كرد؟ آيا فضل شيعى بود؟ يا نه، او روى عقايد مجوسى خود باقى بود، خواست عجالتاً خلافت را از خاندان عباس بيرون بكشد و لهذا اگر نقشههاى فضل عملى مىشد خطرش بيشتر از خلافت خود مأمون بود چون مأمون بالاخره هرچه بود يك خليفه مسلمان بود ولى اينها شايد مىخواستند اساساً ايران را از دنياى اسلام مجزا كنند و ببرند به سوى مجوسيّت. جرجى زيدان يكى از كسانى است كه معتقد است ابتكار از فضل بن سهل بود، ولى همچنين معتقد است كه فضل بن سهل شيعى بود و روى اعتقاد به حضرت رضا چنين كارى را كرد. ولى اين حرف هم حرف صحيح و درستى نيست زيرا با تواريخ تطبيق نمىكند. اگر فضل بن سهل آنچنان صميمى مىبود و واقعاً مىخواست تشيع را بر تسنن پيروزى بدهد عكس العمل حضرت رضا در مقابل ولايتعهد اينجور نبود كه بود، و بلكه در روايات شيعه و در تواريخ شيعه زياد آمده است كه حضرت رضا با فضل بن سهل سخت مخالف بود و بلكه بيشتر از آن كه با مأمون مخالف بود با فضل بن سهل مخالف بود و فضل بن سهل را يك خطر به شمار مىآورد و گاهى به مأمون هم مىگفت كه از اين بترس، اين و برادرش بسيار خطرناكند.
❇️مسلّمات تاريخ:
1⃣احضار امام از مدينه به مرو: يكى از مسلّمات تاريخ اين است كه آوردن حضرت رضا از مدينه به مرو، با مشورت امام و با جلب نظر قبلى امام نبوده است. يك نفر ننوشته كه قبلاً در مدينه مكاتبه يا مذاكرهاى با امام شده بود كه شما را براى چه موضوعى مىخواهيم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتى كه از او شده بود و براى همين موضوع معين، حركت كرد و آمد. مأمون امام را احضار كرد بدون اينكه اصلاً موضوع روشن باشد. اين يك مسأله كه از مسلّمات تاريخ است.
2⃣امتناع حضرت رضا: گذشته از اين مسأله كه اين موضوع در مدينه با حضرت در ميان گذاشته نشد، در مرو كه در ميان گذاشته شد حضرت شديداً ابا كرد. مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا و ايندو موضوع را مطرح كردند.حضرت امتناع كرد و قبول نمىكرد. بار ديگر خود مأمون با حضرت مذاكره كرد و باز تهديد به قتل كرد. يكدفعه هم گفت: چرا قبول نمىكنى؟! مگر جدت على بن ابى طالب در شورا شركت نكرد؟! حضرت آخرش تحت عنوان تهديد به قتل كه اگر قبول نكند كشته مىشود، قبول كرد.
3⃣شرط حضرت رضا: يكى ديگر از مسلّمات تاريخ اين است كه حضرت رضا شرط كرد كه من به اين شكل قبول مىكنم كه در هيچ كارى مداخله نكنم و مسؤوليت هيچ كارى را نپذيرم. درواقع مىخواست مسؤوليت كارهاى مأمون را نپذيرد و به قول امروزيها ژست مخالفت را و اينكه ما و اينها به هم نمىچسبيم و نمىتوانيم همكارى كنيم حفظ كند و حفظ هم كرد.
4⃣طرز رفتار امام پس از مسأله ولايتعهدى: مسأله ديگر كه اين هم باز از مسلّمات تاريخ است، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ولايتعهدى. مخصوصاً خطابهاى كه حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولايتعهدى مىخواند عجيب جالب است. خطبهاى مىخواند، در آن خطبه نه اسمى از مأمون مىبرد و نه كوچكترين تشكرى از او مىكند. قاعدهاش اين است كه اسمى از او ببرد و لااقل يك تشكرى بكند.
🔸چرا امام رضا منصب ولایتعهدی را پذیرفت؟آیا این، قبول پست از ناحيه ظالم و نوعی سازش با خلیفه وقت که به ناحق خلافت را غصب کرده، نیست!؟
🔹در يك فرض البته وظيفه حضرت رضا همكارى شديد بوده، و آن فرض همان است كه فضل بن سهل شيعه بوده و ابتكار در دست او بوده است. به جهت اینکه وسیله کاملاً آماده شده است که خلافت به علویین منتقل شود. بنابراين فرض، ايرادى بر حضرت رضا از اين نظر نيست كه چرا ولايتعهد را قبول كرد، اگر ايرادى باشد از اين نظر است كه چرا جدى قبول نكرد. ولى ما از همين جا بايد بفهميم كه قضيه به اين شكل نبوده است. اينكه حضرت همكارى نكرده و او را طرد نموده، دليل بر اين است كه اين فرض غلط است.
🔹اما اگر فرض اين باشد كه ابتكار از فضل بن سهل است و او قصدش قيام عليه اسلام بوده، كار حضرت رضا صددرصد صحيح است؛ يعنى حضرت در ميان دو شر، آن شر كوچكتر را انتخاب كرده و در آن شر كوچكتر (همكارى با مأمون) هم به حداقل ممكن اكتفا نموده است. در اینجا وظیفه حضرت رضا همکاری با مأمون است براى قلع و قمع كردن خطر بزرگتر؛ يعنى خطر فضل بن سهل براى اسلام صد درجه بالاتر از خطر مأمون است براى اسلام، زيرا بالاخره مأمون هرچه هست يك خليفه مسلمان است.
🔹اشكال، بيشتر در آنجايى است كه بگوييم ابتكار از خود مأمون بوده است. اينجاست كه شايد اشخاصى بگويند وظيفه حضرت رضا اين بود كه وقتى مأمون او را دعوت به همكارى مىكند و سوء نيت هم دارد، مقاومت كند، و اگر مىگويد تو را مىكشم، بگويد بكش. بايد حضرت رضا مقاومت مىكرد و به كشته شدن از همان ابتدا راضى مىشد، و حاضر مىگرديد كه او را بكشند و به هيچ وجه همان ولايتعهد ظاهرى و تشريفاتى و نچسب را نمىپذيرفت.
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(3)
🔹مىدانيم كه خود را به كشتن دادن يعنى كارى كردن كه منجر به قتل خود شود، گاهى جايز مىشود اما در شرايطى كه اثر كشته شدن بيشتر باشد از زنده ماندن مثل قضيه امام حسين. اما آيا شرايط امام رضا نيز همينطور بود؟ يعنى واقعاً براى حضرت رضا كه بر سر دو راه قرار گرفته بود جايز بود كه خود را به كشتن دهد؟به نظر من مسلّم اوّلى-كه من تعبير مىكنم به «ولايتعهد نچسب»- را بايد انتخاب كند. صرف همكارى كردن با شخصى مثل مأمون که گناه نيست، نوع همكارى كردن مهم است.
🔹مسألهاى داريم در فقه به نام «ولايت جائر» يعنى قبول پست از ناحيه ظالم. قبول پست از ناحيه ظالم فى حدّ ذاته حرام است ولى فقها گفتهاند در مواردى مستحب مىشود و در مواردى واجب. نوشتهاند اگر تمكّن از امر به معروف و نهى از منكر- كه امر به معروف و نهى از منكر درواقع يعنى خدمت- متوقف باشد بر قبول پست از ناحيه ظالم، پذيرفتن آن واجب است. منطق هم همين را قبول مىكند، زيرا اگر بپذيريد مىتوانيد در جهت هدفتان كار كنيد و خدمت نماييد، نيروى خودتان را تقويت و نيروى دشمنتان را تضعيف كنيد. اين همان چيزى است كه همه منطقها اجازه مىدهد. هر آدم با مسلكى به افراد خودش اجازه مىدهد كه با حفظ مسلك خود و به شرط اينكه هدف، كار براى مسلك خود باشد نه براى طرف، [وارد دستگاه دشمن شوند.] يعنى آن دستگاه را استخدام كنند براى هدف خودشان، نه دستگاه، آنها را استخدام كرده باشد براى هدف خود. شكلش فرق مىكند؛ يكى جزء دستگاه است، نيروى او صرف منافع دستگاه مىشود، و يكى جزءِ دستگاه است، نيروى دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ايدهاى كه خودش دارد استخدام مىكند. به نظر من اگر كسى بگويد اين مقدار هم نبايد باشد، اين يك تعصب و يك جمود بى جهت است. همه ائمه اينجور بودند كه از يك طرف، شديد همكارى با دستگاه خلفاى بنى اميه و بنى العباس را نهى مىكردند و از طرف ديگر افرادى را كه آنچنان مسلكى بودند كه وقتى در دستگاه خلفاى اموى يا عباسى بودند درواقع دستگاه را براى هدف خودشان استخدام مىكردند، تشويق مىكردند چه تشويقى!
🔹ما مىبينيم در مدتى كه حضرت رضا ولايتعهد را قبول كردند، كارى به نفع آنها صورت نگرفت، به نفع خود حضرت صورت گرفت. صفوف، بيشتر مشخص شد. بعلاوه حضرت در پست ولايتعهدى بهطور غيررسمى شخصيت علمى خود را ثابت كرد كه هيچ وقت ديگر ثابت نمىشد. در ميان ائمه، به اندازهاى كه شخصيت علمى حضرت رضا و حضرت امير ثابت شده- و حضرت صادق هم در يك جهت ديگرى- شخصيت علمى هيچ امام ديگرى ثابت نشده است. همين چهار صباح ولايتعهد و آن خاصيت علم دوستى مأمون و آن جلسات عجيبى كه مأمون تشكيل مىداد و از ماديين گرفته تا مسيحيها، يهوديها، مجوسيها، صابئيها و بوداييها، علماى همه مذاهب را جمع مىكرد و حضرت رضا را مىآورد و حضرت با اينها صحبت مىكرد؛ و واقعاً حضرت رضا در آن مجالس هم شخصيت علمى خود را ثابت كرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود؛ درواقع از پست ولايتعهد يك استفاده غيررسمى كرد، آن شغلها را نپذيرفت ولى استفاده اينچنينى هم كرد.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚سیری در سیره ائمه اطهار، صفحه 177
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️علی و زهرا (سلامالله علیهما) بعد از رحلت پیامبر (ص)
🔹چند کلمهای هم ذکر مصیبت بکنم. علی و زهرا بعد از پیغمبر فوقالعاده مورد تهاجم قرار میگیرند. حوادثی برایشان پیش میآید که به حسب ظاهر قابل پیشبینی نبود؛ یعنی ـ به تعبیر خود امیرالمؤمنین ـ کسی باور نمیکرد که بعد از پیغمبر برای وصی پیغمبر و دختر پیغمبر چنین حوادث ناگواری پیش بیاید. اما اگر بخواهیم شخصیت علی و زهرا را درک بکنیم که اندیشه آنها چگونه اندیشهای است و اراده آنها چگونه ارادهای است و بفهمیم آیه «اَ فَمَنْ اَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی مِنَ اللهِ وَ رِضْوانٍ خَیرٌ اَمْ مَنْ اَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفاجُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ» یعنی چه، باید این جا را مطالعه کنیم.
🔹علی جوانی است 33 ساله، زهرا هم زنی است 18 ساله یا چند سالی بزرگتر. دو نفر جوان، به حسب عادت، قطع نظر از مقامات معنوی، اهل احساساتاند. زهرا میبیند حقوقش اینچنین پایمال شده است؛ میآید به شوهر دلیر و جوانمردش شکایت میکند: چرا باید چنین بشود؟ تو چرا در خانه نشستهای؟ چرا قیام نمیکنی؟ مطابق یک روایت که ابن ابی الحدید نقل کرده است در وقتی که زهرا با علی دارد صحبت میکند، یکمرتبه صدای اذان بلند می شود: الله اکبر، الله اکبر، اشهد أن لا اله الّا الله، أشهد أن لا اله الّا الله. تا تکبیر و شهادت به توحید و شهادت به رسالت تمام میشود، علی رو میکند به زهرا و میگوید: زهرا! من همان مردی هستم که بودم؛ یعنی من همان کسی هستم که (این را در جای دیگر فرموده است:) به خدا اگر تمام عرب پشت به پشت یکدیگر بدهند و به جنگ من بیایند من پشت به آنها نمیکنم: وَ اللهِ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَما وَلَّیتُ عَنْها. من همان مردی هستم که بودهام، یک ذره تغییر نکردهام؛ فقط یک سؤال از تو میکنم جوابش را خودت بده، هر جور که تو بگویی همان. سؤال من این است: تو دلت میخواهد که دشمنانت منکوب بشوند ولو به قیمت این که این صدای اذان خاموش بشود یا اگر این صدای اذان بخواهد باقی بماند چارهای نیست که ما نسبت به حق خودمان فعلا سکوت کنیم؟ زهرا (س) فرمود: اگر چنین است همین کافی است.این معنی تقوای الهی و رضای حق است. من جز رضای حق چیز دیگری در نظر نمیگیرم. اگر حفظ دین خدا به این است من هم حاضرم. این بود که زهرا هم دیگر سکوت کرد.
🔹ولی زهرا نسبت به پدر بزرگوارش یک حالت رقّت عجیبی داشت. چند نفر در دنیا جزو بکاوون یعنی زیاد گریهکنندگان به شمار آمدهاند. زهرا گاهی در داخل خانه خودش گریه میکرد، همسایهها که صدای گریه او را میشنیدند گریه میکردند. چون پیغمبر تازه از دنیا رفته بود تجدید عزای پیغمبر میشد. این همسایهها که گریه میکردند به همسآیههای آن طرفتر و آن طرفتر سرایت میکرد؛ نوشتهاند گاهی میدیدیم یکمرتبه مدینه تبدیل به ضجّه میشود. بعضی آمدند خدمت علی(ع): یا امیرالمؤمنین، کاری کن زهرا یک مقدار کمتر گریه کند که تمام مدینه تبدیل به ضجّه میشود. علی شکایت اهل مدینه را به زهرا فرمود. زهرا فرمود: برای من جایی در خارج مدینه ترتیب بده، من دلم میخواهد با بچههایم بروم آنجا برای پدرم عزاداری کنم، من میخواهم برای پدرم بگریم و البته نمیخواهم مردم را ناراحت کنم. آنوقت تنها، بچههایش را در کنار خودش مینشاند. مازالَتْ بَعْدَ أبیها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّکنِ باکیةَ الْعَینِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ... یعنی زهرا بعد از پدرش دائما چنین بود: سر خود را بسته بود، اشکهایش جاری بود، روز به روز لاغرتر میشد، حالت زهرا حالت شخص مُنْهَدَّةَ الرُّکن بود. معنای مُنْهَدَّةَ الرُّکن این است: گاهی دیدهاید که افرادی در اثر حوادث بسیار ناگوار یکمرتبه گویی در هم کوبیده میشوند و مثل این است که این استخوانهای ستون فقرات اینها درهم بریزد، خرد و خمیر میشوند. زهرا بچههایش را جمع میکرد، خطاب میکرد به امام حسن و امام حسین به یاد ایامی که پیغمبر به اینها مهربانی میکرد، میگفت: فرزندان من کجا رفت پدر مهربان شما؟! کجا رفت آن جد شما که شما را روی دامن خودش مینشاند و به شما مهربانی میکرد؟!
📚خدا در زندگی انسان، صفحه106
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────