خوشا آنان ڪہ
در میدان و محراب
#نماز_عاشقی
خواندنـد و رفتنـد ...
عملیات کربلای پنج
@shahidnasrinafzall
سلام مادر!
دوباره روز شد...
شروع شد..
انتظار و انتــظار و
بـاز انتــظار...؟؟؟
هرچند...
مـیدانمـت.....
مادری و یک عُـمر،
چشم به راه پارۀ تنت......
#مادران_شهدا
@shahidnasrinafzall
#شهدا نجواهای ِمارو میشنوند
اشک هایی که در خلوت به یادشان میریزیم رو میبینند؛
چنان سریع دستگیری میکنند که مبهوت میمانی ..
اگر واقعا دل به آنها بسپاری ، با چشم دل عنایتشان را میبینی.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 🧡
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الصدّیق الشّهید
#کمیک_موشن الصدیق_الشهید، روایتِ دلدادگیِشهدای_دفاع_مقدس به حضرت امام_رضا علیهالسلام
#شهید_حسن_باقری
#چهارشنبه _امام رضایی
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل هم کارمون تأمین بود تا بعد از مدتی به
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
از این مطلب چند روز گذشت. آذر ۶۰ بود. عصر به روابط عمومی بی سیم زدن که توی سالن آمفی تئاتر سپاه مراسمه. تا سپاه مرکزی پنجاه متری فاصله داشتیم که تنها و پیاده رفتم. لباس خاکی تنم بود. یه عکس کوچک امام هم با سنجاق به جیب پیراهنم وصل بود. توی عالم خودم بودم که وارد ساختمون سیاه شدم و یک راست به آمفی تئاتر رفتم و ردیف سوم _ چهارم نشستم.
همیشه چند صندلی ردیف اول را برای خواهرا خالی می گذاشتن.
یک ربع _ بیست دقیقه ای گذشت ولی هنوز مراسم شروع نشده بود که گرمی دستی رو روی شونه م حس کردم. سر چرخاندم و دیدم شاهنوشه. گفتم:
_ بابا منو ترسوندی؟
سرشو جلوتر آورد و در گوشم گفت:
_ نگاه کن! یه دقیقه ی دیگه خواهرا از کنارمون رد میشن که ردیف اول مستقر بشن. هر وقت بهت اشاره کردم، به خواهری که پشت سر خانمم میاد، نگاه کن. دختر خوبیه، با خانمم برات در نظر گرفتیم!
عين برق گرفته ها شدم. اصلا انتظارش رو نداشتم. گفتم:
_ چی میگی؟
خندید و جواب داد:
_ قضیه جدّیه. حواستو جمع کن تا بهت اشاره کردم، برگردی ها.
دل لرزه ای گرفتم. گفتم:
_ من به لا قبا هستم. تو که شرایط منو میدونی.
جواب داد:
_ خیالت راحت باشه. اون بنده ی خدا توی این نخ آ نیست.
تا به حال چنین تجربه ای نداشتم. احساس کردم الان قلبم بیرون میزنه. خواهرا
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
یکی یکی از کنارمون گذشتن. یه دفعه شاهنوشی بازوم رو فشار داد و آهسته گفت:
_ نیگاه کن! همین قد بلنده که پشت خانمم میاد.
نگاه کردم؛ ولی چیزی ندیدم. از شرم چشمم سیاهی می رفت. فقط یه سایه ی
بلند رو دیدم که از کنارم گذشت و رفت جلو.
گفت:
_ دیدی؟ چطور بود؟
تا چند دقیقه که اصلاً قدرت جواب دادن نداشتم. بعد هم که حالم سرجاش
اومد، گفتم:
_ بنده ی خدا! اینا که همه فقط دماغاشون معلومه.
گفت:
_ مهم نیست. همین که اون شما رو دیده و از نظر ظاهری پسند کرده، کافیه تعجب کردم و گفتم:
_ کجا؟!
خندید و به قضیه ی تخم مرغ های محلی اشاره کرد. چند روز پیش به محل اسکان عشایر ایل منگور رفتم و مأموریت داشتم. عصرش شاهنوش همراه ماشین جیپی اون جا اومد. به جز همسرش، خانم دیگری توی ماشین بود. اون روز شاهنوش از من سؤال کرد که چه طور میشه از عشایر تخم مرغ و ماست محلی خرید؟ از سؤالش تعجب کردم! نگو اون روز این بنده ی خدا رو آوردن که منو نشونش بدن.
پرسیدم:
_ حالا کجایی هست؟ اسمش چیه؟
گفت:
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
🥀🕊
همه ی ما...
روزی!
غروب خواهیم کرد...
کاش آن غروب را...
بنویسند: شهادت...
#شهید_رئیسی
@shahidnasrinafzall