#خاطرات_شهیدصیادشیرازی
#خواندن_نمازشب_باوجود_خستگی_مفرط
تمام شب را توى راه بوديم. خسته و فرسوده رسيديم.
هوا سرد بود.
دست بردار نبود. همين طور حرف مى زد;
"فردا چكار كنيد، چكار نكنيد، چند نفر بفرستيد آنجا، اين جا چند تا توپ بكاريد. اين دسته برگردد عقب، آن گروهان برود جلو."
دقيق يادم نيست. ساعت ⏰ يازده - دوازده شب بود كه چرتمان گرفت.
زيلوى گوشه سنگر رابرداشتيم و پهن كرديم و دراز كشيديم.
چيزى نداشتيم رويمان بيندازيم.
پشت به پشت هم داديم و خوابيديم، كه مثلاً گرممان شود.
دو ساعت كه گذشت، بلند شد.
با آب قمقمه اش وضو گرفت و ايستاد به نماز شب. حس نداشتم تكان بخورم، چه رسد به بلند شدن و وضو گرفتن.
فقط نگاهش مى كردم.
#۲۱فروردین_سالگرد_شهادت🌷
🌷 کانال رسمی #شهیدنویدصفری اینجاست👇
🌱 @SHAHIDNAVID_safari