eitaa logo
کانال رسمی شهید نوید صفری
1.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
70 فایل
کانال رسمی شهید مدافع حرم نوید صفری ولادت: ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ 🌷شهادت: ۱۸ آبان ۱۳۹۶ #شب_اربعین #شهیدحججی_تهرانپارس #شهید_بی_سر🥀 تفحص و شناسایی: ۵ آذر ۱۳۹۶ تشییع باشکوه ۱۰ آذر ۱۳۹۶ #کانال_اصلی_شهیدنوید ارسال خاطرات و تصاویر: @Zaviyee تبادل: @Zaviyee
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥 ، آقا شنیده ام که تو رسوا نمیکنی بد با بدان درگه خود تا نمیکنی شوقم شهادت است نمیدهی؟ مثل بخت مرا وا نمیکنی؟ دل بیقرار لحظه ی سرخ است خون خدا برای من امضا نمیکنی؟... باشد حرام شیر حلالی که خورده ام روزی اگر ز خونِ شما ســــاده بگذرم 💠 صفحه رسمی اینستا👇 https://www.instagram.com/p/B6u_jExASoE/?igshid=vvki5ip1m0t 📡 Instagram: [ @SHAHIDNAVID_safari ]
📕 ۲۱ 💐 من شنیده ام می گویند هرکس غصه ای دارد بیاید حرم شما {امام رضا}. شنیده ام می گویند زیارت شما غبار غم را از دل می برد. شنیده ام می گویند شما دوست دارید روی لب های زائرتان خنده باشد. اما دیگر فکر نمی کردم دخترم برایم تعریف کند شبی که به همراه پیکر برادرش آمدند شما انگار که شب عروسی 💙 باشد همین قدر شاد بودند. می گفت آرامشی که کنار 🌷 داشتیم خیلی عجیب بوده، تا جایی که حتی یکی از زائزهایی که این صحنه را می بیند نمی تواند درک کند که چرا ما جیغ و داد و بی تابی نمی کنیم، می آید جلو و می پرسد : «این آرامش عجیب نیست؟ می شه بگید دلیلش چیه؟ » دخترم می گفت در جوابش گفتم : « باعث سربلندی ماست، بهترین راه رو رفته،👌 بهترین عاقبت رو داشته، چرا باید ناراحتش باشیم؟! » این هم از کرامت شماست. دل های مرده را زنده کردن از دست شما بر می آید فقط. دخترم می گفت: توی حرم دنبال تابوت 🌷 می رفتیم.می گفت چادر مریم کشیده می شد روی زمین. مریم تازه عروس نوید است.🕊 می گفت من چادرش را می گرفتم و جمع می کردم. می گفت بی اختیار وقت پر چادرش دستم بود برگشتم و به مریم گفته ام: «شبیه عروسا شدی مریم. یکی باید دنبال سرت بیاد چادرت رو جمع و جور کنه» 🌷 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۴۴ 💕 💞 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
هدایت شده از فاطمه(س) فاطمه است.
📕 😊 «تا بقیه برسند همین‌جا روی این‌سکو بنشینم و نفسی تازه کنم. اگر نوید الان این جا بود می‌نشست کنارم و شروع می‌کرد به خواندن. یادش بخیر.😢 وقتی توی خانه با هم تنها می شدیم، می آمد می نشست لبه ی این آشپزخانه. پاهایش را آویزان می کرد و تکان تکان می داد. بعد هم شروع می کرد به خواندن. من هم که مشغول کارهای خودم بودم. ناهار را آماده می کردم. ظرف های شسته شده را خشک می کردم و می گذاشتم توی کابینت، ادویه غذا را می چشیدم و نمکش را پنهان از چشم  بیشتر می کردم؛ ولی فکر و حواسم پیش بود. 🔻خلوت مادر پسری‌مان همیشه برکت داشت. برکتش مقتل‌هایی بود که 💜می‌خواند. من هم می‌نشستم روی صندلی آشپزخانه و دل می‌دادم به مقتل‌خوانی‌هایش. نور و عطر روضه‌ها و اشک‌هایی که سر می‌خوردند روی صورت ماهش،🌙 می‌پیچید توی آشپزخانه‌ی کوچک‌مان، می‌رفت لابه‌لای طعم خورشت‌ها و همراه برنج ها قد می‌کشید و مثل پیچک‌، 🍃 همه‌ی خانه را می‌گرفت. خوشبختی بودم که با آهنگ روضه‌های پسرم جا می‌افتاد، نه❓» 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۴۱ 🌷 ღـیدانه ღویدانه ┄┅═✧❁🌼❁✧═┅┄ 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari ┄┅═✧❁🌼❁✧═┅┄
🌹 ♥️ باور کنید توی خانه، به هر چیزی که دست می گیرم می افتم. همه جای خانه ردی از دست هایش هست. 🔹روی دیوار سیمانی، روی کابینت، روی مبل ها، روی ستون وسط هال، روی سرامیک کف آشپزخانه. حتی شب ها که دست می گذارم روی کلید چراغ اتاق 😢 می افتم. تمام کلیدپریزهای خانه را هم سروسامان داد و درست کرد. چشم و چراغ خانه بود . 📚 کتاب شهیدنوید صفحه ۴۲ 🌷 ღویدانه ღـیدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
🌷 🌼 نویدم 💛 صدای قشنگی داشت. چه حواسی دارم من! شما که خودتان صدای را شنیده اید. آن روز هم مثل امروز باران 💦 می آمد. جمعیتمان زیاد بود. خانوادگی آمده بودیم. همان دم در، قبل از اینکه اذن دخول بخوانیم باران آن قدر تند شد که رفتیم زیر سقف ☔️ یکی از غرفه ها و منتظر ماندیم که آسمان کمی آرام شود. همین جا بود که شروع کرد برایمان مداحی کردن.🎤 نه که فقط من بگویم؛ همه کیف کرده بودند. حتی غریبه ها هم جمع شده بودند دور ما و به 🎵 گوش می دادند : من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند به چه مقـدار 💎 به زائـر بدهد فکر کند از شما خواستن عشق است، ضرر خواهد کرد هرکه در وقت گدایی به رقـم 💰 فـکر کند 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۴۱ 🌷 ღویدانه ღـیدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari