بسم الله الرحمن الرحیم
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۲۷
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
🌺[*شهید عظیم ثابت قدم *]🌺
شهید عظیم ثابت قدم
هفدهم بهمنماه ۱۳۳۲ش در شهر زنجان چشم به جهان هستی گشود.
کودکی او در جمع خانوادهای متدین سپری گشت و
در سن هفت سالگی همانند دیگر کودکان زادگاهش به مدرسه رفت تا توشهای از علم روز بردارد و توانست تا پایان سال پنجم دبستان تحصیل کند.
🌺او بعد از اتمام خدمت نظام وظیفه
در سال ۱۳۵۴ش به استخدام شرکت مخابرات درآمد و به عنوان مسئول تلفن همگانی در اداره کل ناحیه پنج مشغول به کار گردید.
🌺عظیم در سال ۱۳۵۶ش همراه و همسفر خود را یافت و صاحب دو فرزند شد.
او در جریان مبارزات انقلابی ملت غیور ایران، به خیل عظیم تظاهرکنندگان پیوست. به دنبال پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، در انجمنهای
اسلامی به فعالیت فرهنگی پرداخت.
🌺شش ماه بعد از آغاز جنگ تحمیلی، داوطلبانه به جبهه جنوب اعزام گردید
و بعد از پنج ماه مبارزه، از ناحیه چشم مجروح شد.
ده روز در بیمارستان اهواز بود و
بیست روز در تهران در بیمارستان ۵۰۲ ارتش بستری گردید و سلامتی خود را بازیافت.
🌺اما از جبهه های پیکار حق علیه باطل غافل نگردید
تا اینکه سرانجام در تاریخ
بیست و هشتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ هجری شمسی در سن سی و دو سالگی طی عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو
، شربت شیرین شهادت را نوشید
و در بهشت برین مأوا گزید.
#شهید_عظیم_ثابت_قدم
#شهید_دفاع_مقدس
#زندگی_نامه
تاریخ شهادت
#11_28
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
#jihad
#martyr
Fadaeian_Salgard_Shahadat_Omid_Akbari_4.mp3
15.34M
💔
هر چی ڪه
منو
یاد تو
مینــدازه
دوســت دارم..❤️
#سید_رضا_نریمانی
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 هر چی ڪه منو یاد تو مینــدازه دوســت دارم..❤️ #سید_رضا_نریمانی @shahidomidakbari
مثلا شب ها رو
واسه دیدنت تو خواب
دوست دارم..
خیلی زیباست...💔
.
و انظر إلی
نظری بر من و بر درد من و زاری من :)
•«صحیفهسجادیه»•
#دم_اذانی
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
مَن عَشِقَ
فعَفَّ
ثُمَّ ماتَ ،
ماتَ شَهيدا
هر كه #عاشق شود
و خود را پاك نگه دارد
و با اين حال بميرد،
#شهيد مرده است♥️
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
🍃🌸
#واسطه_شهید_من
ای ڪاش..
بہ جاے همہ میشد
ڪہ در این #شهر
این حال
بہ هم #ریختہ_ام را
تـــــو ببینے🥀
🍃ولادت: ۱۳۶۸/۱۰/۲
🍃شهادت: ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
⭕ ذکر #استغفار در ماه #رجب را جدی بگیریم
🍃🔹از پیامبر(صلىاللّهعلیهوآله) روایت شده:
هرکه در ماه #رجب «صد مرتبه» بگوید:
أَسْتَغْفِرُ اللّٰهَ الَّذِي لَاإِلٰهَ إِلّا هُوَ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ وَأَتُوبُ إِلَيْهِ.
ترجمه👈 "آمرزش میخواهم از خدایی که معبودی جز او نیست، اوست یگانه، برایش شریکی نمیباشد و بهسوی او باز میگردم".
و آن را با #صدقه پایان دهد، حقتعالی سرانجام کارش را ختم به #رحمت و #آمرزش کند.
و هرکه همین ذکر را «چهارصد مرتبه» بگوید، ثواب #شهادت صد شهید را برای او بنویسد.
🌱🔹[و نیز] روایت شده:
هرکه در ماه #رجب به هنگام صبح، «هفتاد مرتبه» و در زمان پسین (شامگاه) هم «هفتاد مرتبه» بگوید:
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ
ترجمه👈" از خدا آمرزش میخواهم و به او باز میگردم"
و چون به پایان رساند، دستها را بلند کند و بگوید:
اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِي وَتُبْ عَلَيَّ
ترجمه👈"خدایا مرا بیامرز و توبهام را بپذیر"
پس اگر در ماه #رجب از دنیا برود، خدا از او #خشنود باشد و به برکت ماه #رجب، آتش دوزخ با او تماس نگیرد.
🍀🔹در همهی این ماه «هزار مرتبه» بگوید:
أَسْتَغْفِرُ اللّٰهَ ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ مِنْ جَمِيعِ الذُّنُوبِ وَالْآثامِ.
ترجمه👈 از خدای دارای بزرگی و رأفت و محبت، از همه گناهان و گنهکاریها، آمرزش میخواهم.
تا خداى مهربان او را بیامرزد.
📚کلیات مفاتیح الجنان ، ترجمه استاد انصاریان
@shahidomidakbari
📺 پخش زنده سخنرانی #رهبر_انقلاب در سالروز قیام ۲۹ بهمن مردم تبریز
🔻 این برنامه ساعت ۱۰:۳۰ روز #چهارشنبه ۲۹ بهمن، به صورت #زنده از شبکههای رسانهی ملی و همچنین از پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR و حسابهای این پایگاه در شبکههای اجتماعی پخش خواهد شد.
#اطلاع_رسانی_نمایید
🍀@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
#پارت10 #عبورازسیمخاردارنفس🐾 ــ خانم رحمانی... صدایش خش دار شده بود. چرا اینطور شده؟ یک لحظه به
#پارت11
#عبورازسیمخاردارنفس🐾
کلیدراداخل قفل انداختم و وارد شدم. همین که پایم راداخل حیاط گذاشتم. صدای گریه ی ریحانه را شنیدم.
حیاط خانه ی آقای معصومی کوچک و جمع و جور بود.
از در پارکینک به اندازه ی یک ماشین جا داشت و از در ورودی هم تقریبا از پشت در تا نزدیک سه تا پله ایی که حیاط را از ساختمان جدا می کرد پر از گل و گیاه بود.
بعد از گذشتن از سه پله، یک بالکن یک متری بود، که کنار بالکن هم با چند تا گلدان شمعدانی تزیین شده بود.
ساختمان کلا دو طبقه بود.
طبقه ی بالا خواهر ناتنی آقای معصومی و طبقه پایین هم خودشان زندگی می کردند.
زنگ آپارتمان را زدم.
آقای معصومی دررا باز کرد در حالی که بچه بغلش بود و روی ویلچر به سختی ریحانه را بغلش نگه داشته بود، سلام کرد.
جواب دادم و سریع بچه راازبغلش گرفتم.
ــ دارو گرفتید؟
ــ بله الان بهش میدم.
دستم را روی پیشانیه ریحانه گذاشتم کمی داغ بود.
ریحانه، بچه ی زیباو بامزه ایی بود. وقتی بغلش کردم آرام تر شد.
سرش راروی شانه ام گذاشت. موهای خرمایی و لختش روی چادرم پخش شد.
بدونه اینکه چادرم را عوض کنم. استامینیفونش را دادم. شیشه شیرش را هم دردهانش گذاشتم وروی تخت صورتی وقشنگش خواباندم.
کمکم آرام شد و خوابش برد.
آپارتمان آقای معصومی قشنگ بود.
سالن نسبتا بزرگی داشت با کف پوش سرامیک، فرش های کرم قهوه ایی که با پرده سالن ست بود.
دوتا اتاق خواب داشت که یکی مال ریحانه بود. اتاق زیبا و کاملا دخترانه، خدا بیامرز مادرش چقدر با سلیقه براش وسایلش را خریده بود.
چیزی به غروب نمانده بود. گرمم شده بود چادر و سویشرتم رت درآوردم و چادر رنگی خودم را از کمد بیرون آوردم و سرم کردم.
از اتاق بیرون امدم. بادیدن آقای معصومی تعجب کردم چون او به خاطر راحتی من، زیاد ازاتاقش بیرون نمی آمد. پایین بودن سرش باعث شد عمیق نگاهش کنم.
آقای معصومی سی و پنج سالش بود. پوست روشن و چشمای عسلیاش با ته ریش همیشگیاش به اوجذابیت خاصی می داد. متین و موقر و سربه زیریاش، باعث میشدمن درخانه اش راحت باشم.
سرش رابالا آوردو به دیوار پشت سرم خیره شدو گفت:
– می خواستم باهاتون صحبت کنم. رو ی یکی از صندلیهای میز ناهار خوری که با مبل های کرم قهوه ایی ست بود، نشستم و گفتم:
–بفرمایید.
دستی به ته ریشش کشیدوبالحن مهربانی گفت:
–تو این مدت خیلی زحمت افتادید. فداکاری بزرگی کردید. خواستم بگویم ریحانه دیگه بزرگ شده، دیگه خودم می تونم با کمک خواهرم ازش نگهداری کنم، نمی خوام بیشتر از این اذیت بشید. از یک سالی که قرارمون بود بیشتر
هم موندید، وقتتون خیلی وقته تموم شده.
ولی شما اونقدر بزرگوارید که حرفی نزدید.
#شهید_امید_اکبری 🍂
@shahidomidakbari
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...