eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕ماه رمضان با شهدا💕 اعمال روز چهازدهم ماه رمضان به نیابت از شهید دفاع مقدس 💕 ابراهیم هادی💕 ڪانال
💕 💌 افطاری کله پاچه!! 💌 غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست. يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت. وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد. ‌ 🍃با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند. از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم. فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد!؟ گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم. چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند. ابراهيم را کامل ميشناختند. آنها خانواده‌اي بسيار مستحق بودند. بعد هم ابراهيم را رساندم خانه‌شان. ‌ 📚سلام بر ابراهیم۱/ص۱۸۶ ☘امام رضا علیه السلام میفرمایند: 🥀افطاری دادن تو به برادر روزه دارت، فضلیتش بیشتر از روزه داشتن توست. ڪانال @shahidomidakbari
🍃حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! 🍂همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! 🍃 من برگشتم به سمتی که اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر ، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت. 🍂 گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. 🍃 گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. 🍂 آنچنان رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 📚 برگرفته از کتاب @shahidomidakbari
🔺 همیشه آیه‌ ی وجعلنا را زمزمه می کرد‌ ‌گفتم: آقا این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه. اینجا که نیست؟ نگاه معنا داری بمن کرد و گفت: دشمنی بزرگتر از هم وجود داره؟! 🔹بارها در وسوسه های شیطان ، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور می کردم ، تا به حدیث زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند: دشمن ترين دشمنانت ، نفس شیطان درونی توست. اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ..... 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم @shahidomidakbari
🔵 حکایت یادم هست کلاس چهارم، توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!! قهرمانی که با اسم و خاطره‌اش بزرگ شدیم!! "پطروس" توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!! همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!! پطروس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و...!! سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس، هانس بوده است!! تازه "هانس" هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!! بعدها، هلندی‌ها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند!! خود هلندی‌ها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم!! شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم!! اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر از بود!!🌸 قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!! :🥀 جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!!! :🥀 نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!!! :🥀 سرداری که سرش را خمپاره برد...!!! :🥀 سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!! :🥀 دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!! :🥀 کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!!! :🥀 دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!! و....... کاشکی زمان بچگی مان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند!! ما که خودمان قهرمان داشتیم!!! 🌹روحشان شاد و يادشان گرامی باد. 🍂 @shahidomidakbari
تولدت مبارک آقا 🍃 مشڪل ڪارهاے ما این استــ ڪھ براے رضاے همھ ڪار مےڪنیم جز خـــ❣️ــدا کانال @shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
تولدت مبارک آقا #ابراهیم🍃 مشڪل ڪارهاے ما این استــ ڪھ براے رضاے همھ ڪار مےڪنیم جز خـــ❣️ــدا #ش
بخند... ❤️ یک بار دیگر بخند... یک بار دیگر از روی قاب عکس روی دیوار بر من بخند، تا با یک لبخندت تمام غصه هایم محو شود... 🌸 تا با لبخند زیبایت و برق چشمانت برای بار هزارم بگویی که غصه دنیا پوچ است... و تنهایی برای کسی که رفاقت تو را دارد وجود ندارد... 🌺🌿 بر من بخند تا اشک هایم تبدیل به اشک شوق شود... بخند که خنده ات شوق می‌آورد... بخند که خنده ات مرا بر سر ذوق می‌آورد... شهید ابراهیم هادی 📆مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🍂 @shahidomidakbari
🦋 شهید مجید صانعی 🔺شهید مدافع حرمی که عاشق بود. 🔹او ورزشکاری بود که شاگردانش را به عشق ابراهیم و به سبک او تربیت میکرد. خانمی که به واسطه شهید ابراهیم هادی متنبه و چادری شده بود، در عالم رویا جوانی را می بیند که به او می‌گوید: ✨* شما در مشکلات از ما شهدا هم می توانید یاری بگیرید. ما هم مثل شهید ابراهیم هادی می توانیم کنیم...*✨ از خواب بیدار می شود و در فضای مجازی جستجو می کند تا تصویر را پیدا می کند و... 📚کتاب ابو طاها اثر گروه شهید هادی. ولادت: ۱۳۵۸ همدان شهادت: ۱۳۹۴ سوریه شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات🌷 کانال @shahidomidakbari
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ 🔹به بهانه رقابت های کُشتی 📢صدای بلند گو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند. ابراهیم هادی و محمود ک... 🔶از سوی تماشاچی ها ابراهیم را می دیدم. همه ی حدس ها بر این باور بود که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد. ولی سرانجام ابراهیم شکست خورد. 🍀در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را می شنود. با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش می داد و دست آخر هم گفت: غصه نخور و لباس هایش را پوشید و رفت. 🥊با مشت و لگد عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون. 👥بیرون ورزشگاه محمود حریف ابراهیم، که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند، بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟ با عصبانیت گفتم : فرمایش؟! 🤝گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم من شکی ندارم از شما می خورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش. مادر و برادرم اون بالا نشسته اند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن. 💦حریف ابراهیم زیر گریه زد و این جوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم. سرم رو پائین انداختم و رفتم یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد لبخند اون پیرزن و اون جوون، خلاصه گریه ام گرفت. 🌷 🌷 @shahidomidakbari
تو در روز عاشورا شهید خواهی شد! 🌸بعــد از شــهادت اصغر وصالی، ابراهيــم را ديدم كه با صداي بلنــد گريه ميكرد. ميگفت: هيچكس نميداند كه چه فرمانده‌اي را از دست داده‌ايم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت. 🌸اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در به دست آورد. 🌸ابراهيم براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلانغرب بــه جا مانده بود به تهــران آورد. در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريبًا هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود! پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم. 🌸ابراهيم ميگفت: اصغر چند شب قبل از شهادت، برادرش را در خواب ديد. برادرش گفته بود: اصغر، تو روز در گيلان غرب شهيد خواهي شد. 📙سلام بر ابراهیم ۱ 🌹صلوات🌹 🏴کانال شهید امید اکبری🏴 @shahidomidakbari
✼🍃🌹✼✼🌹🍃✼ 🇮🇷اوایل انقلاب بود هنوز جنگ آغاز نشده بود. در یکی از ادارات دولتی کارمی کرد. یک روز سوار یک ماشین تویوتا سفید صفر کیلومتر جلوی درب منزل آمد من هم با حالت متعجب پرسیدم : از کجا اومده چند خریدی؟ 💨ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد. کمی که گذشت گفت نه ! این ماشین به درد ما نمی خورد. می ترسم ما را زمین بزنه گفتم: مگه موتور است که زمین بزند!..😉 گفت: آره زمین میزنه! می تونه ما رو از همه چیز جدا کنه. از و... ❓گفتم : اصلا از کجا آوردی ؟! گفت : این ماشین رو یکی از آقایون علما توی اداره به من کرد. اما به درد ما نمی خوره . 🏠عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا در آمد رفتم دم در یک آقای پشت در ایستاده بود سلام و علیک کردیم . گفت : من رو آقا ابراهیم فرستاده شما باید عباس آقا باشید با نشانه های که داد مطمئن شدم سوییچ را دادم . 🌃آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم آخه این چه وضعه ؟ ابراهیم طبق معمول می زد. بعد فقط یک جمله گفت : خیلی بهتر شد که این ماشین رفت. او به کارهای که می کرد ایمان داشت . 📚سلام بر ابراهیم ۲ کانال @shahidomidakbari
فکر می کنید اینجا چه خبر است⁉️ ❇️ به ظاهر نمایشگاهی در هفته دفاع مقدس است و افرادی که مشغول امتحان هستند... اما... ✅اینجا منطقه کشمیر هند است. هزاران جوان شیعه در این حسینیه مشغول مسابقه کتابخوانی هستند. ❤️جوانی در زندگی اش، فقط رضای خدا را در نظر گرفت و از خدا خواست که هیچ چیزی از او نماند. نمی خواست حتی قطعه ای از زمین را اشغال کند... اما خدای او چیز دیگری میخواست. آوازه شهرت او از مرزها گذشته است. 🥀 💐هفته دفاع مقدس، یادآور شهدای بی نشان گرامی باد. منبع: کانال نشر شهید هادی @shahidomidakbari
🍃 🦋 می‌دانی «الله اکبر» یعنی چه؟ 🔻 ابراهیم می‌گفت: می‌دانی یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در داری بزرگ‌تر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمت‌تر است. یعنی هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند من و شما را کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سخت‌ترین شرایط ما را کمک می‌کند. برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط، به‌خصوص وقتی در قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر! و خودش نیز در عملیات‌ها با همین ذکر، حماسه‌های بزرگی آفریده بود. می‌گفت: «با بیان این ذکر شما زیاد می‌شود.» 📚 از کتاب ۲ 📖 صفحه ۱۳۰ ❤️ @shahidomidakbari
♨️ «محمد بنا سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی»از می گوید: 🌀همدیگر را می‌شناختیم. در یک باشگاه تمرین می‌کردیم، در باشگاه ابومسلم؛ انتهای خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان. خانه‌اش همان جا بود. مدتی کشتی فرنگی را رها کردم به باشگاه ابومسلم آمدم و کشتی آزاد کار کردم. ابراهیم هم آنجا تمرین می‌کرد، مدتی که در باشگاه ابومسلم کشتی آزاد تمرین کردم، باعث شد را بشناسم. قبل از انقلاب در دوره‌ای با هم رفیق بودیم. او چند ماهی از من بزرگتر بود. بعد از انقلاب هم ما از آن محله رفتیم و از هم جدا شدیم. جنگ شده بود، ابراهیم به جبهه رفت و بعد خبر شهادتش را شنیدم. او انسانی والا مقام بود ابراهیم همان سال‌های ابتدایی جنگ شهید شد. 🔸بنا عنوان کرد: هادی قبل از جنگ کشتی‌گیر بود اما در جنگ به قهرمانی رسید، در واقع قهرمانی‌ ابراهیم مقابل دشمن اتفاق افتاد. سنی هم نداشت که شد. آن موقع خیلی‌ها در سطح ملی خوب بودند و می‌توانستند مدال بگیرند، اما به جبهه رفتند. اصغر منافی‌زاده هم فرنگی‌کاری بود که شهید شد، او قهرمان تیم ملی بود. رضا هوریار هم والیبالیست خوبی بود، او هم در کردستان شهید شد. خیلی از همدوره‌‌ای‌ها و رفقایم، دوستانی که در دوره کوتاهی که پاسدار بودم و آنها را می‌شناختم، شهید شدند. نمی‌شود بزرگی کار آنها را وصف کرد، دنبال هدف والای‌شان رفتند و به بالاترین درجه رسیدند و خانواده‌های‌ آنها را باید روی سرمان بگذاریم... * نقل از کانال نشر شهید هادی @shahidomidakbari
🔸کسی که زندگی الهی پیدا کند وجودش خیر می شود... لحظه لحظه حضور او 👇 انسان ها را متحول می‌کند همنشینی با ابراهیم این را به همه اثبات کرد... 🦋 کانال @shahidomodakbari
🍃 مقيد بود هر روز زيارت را بخواند. حتي اگر كار داشت و سرش شلوغ بود، حتما سلام آخر زيارت عاشورا را ميخواند. ❣️دائما ميگفت: "اگر دست جوانان را در دست امام حسين سلام الله علیه بگذاريم، همه مشكلاتشان حل ميشود و امام با ديده لطف به آنها نگاه ميكند. 🌱 * منبع: کانال نشر شهید هادی @shahidomidakbari
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═• می گفت: همیشه به دنبال باش! مال زندگی را به 🔥آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد. 🌷 🌷 *نقل از کانال نشر شهید هادی @shahidomidakbari
و لاله ها در بهار می رویند... کانال شهید امید اکبری ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
شب بیست و ششم از چله ی زیارت عاشورا هدیه به شهید ابراهیم هادی💚✨️
🇮🇷🍁 🕊 مے‌گفت: در‌زندگے‌آدمے‌موفق‌تر‌است؛ کہ‌در‌برابر‌عصبانیت‌دیگران‌صبور‌باشد ‌و‌ڪار‌بے‌منطق‌انجام‌ندهد! و‌این‌رمز‌موفقیت‌او‌در‌بر‌خورد‌هایش‌بود!シ اللهم الرزقناشهادت فی سبیلک🥀 ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
*🟣‍ اهل دلی می‌گفت :* *«چه زیباست گم شدن»* 🔻 اوایل معنای حرف او را نمی‌فهمیدم! بعد ها از نوع رفتار "شهدای گمنام"، آنان که شبِ عملیات پلاک‌ های خود را می ‌آویختند تا بی‌نشان بمانند فهمیدم گم شدن یعنی چه...! اهل دلی می‌گفت: آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطه‌ور شوی تا نام و نشانی از تو نماند.. *🔹«هرچه باشد،خدا باشد و خدا...»🔹* ♦️و این یعنی در وادی الهی گم شدن. شهدا چه زیبا این واژه‌ را صرف کردند... «گم شدن» تا آنجا که گمنام شدند و برای همیشه جاوید ماندند! ای کاش می‌شد ما هم گم شویم... تا آنجا که «گمنام» شویم. ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
چشامونو باز میکنیم و عهدمون با اربابمون رو بیاد میاریم... صل الله علیک یا اباعبدالله... 📆 📿چله زیارت عاشورا 🎁هدیه به ❤️ 🤲التماس دعا ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
دیروز تولد آقا ابراهیم بود و حقیر این چند روز کمی کسالت داشتم و نتونستم فعالیت کنم عذرخواهم آقا ابراهیم ما ... داش ابرام بعضیا... رفیق ... هر کی دلش رو به دلت گره زده جوابشو دادی پس هر چقدر هم که ما بد.... شما ولمون نکن... 💚💚💚
اواخر دهه هفتاد، بار دیگر جستجو در منطقه فکه آغاز شد. باز هم پیکرهای شهدا از کانال ها پیدا شد، اما تقریبا اکثر آن ها گم نام بودند. در جریان همین جستجوها بود که علی محمودوند و مدتی بعد مجید پازوکی به خیل شهدا پیوستند. پیکرهای شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ایام فاطمیه و پس از یک تشییع طولانی در سراسر کشور، هر پنج شهید را در یک منطقه از خاک ایران به خاک بسپارند. شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشییع شود ابراهیم را در خواب دیدم. با موتور جلوی درب خانه ایستاد. با شور و حال خاصی گفت: ما هم برگشتیم! و شروع کرد به دست تکان دادن. بار دیگر در خواب مراسم تشییع شهدا را دیدم. تابوت یکی از شهدا از روی کامیون تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد. با همان چهره جذاب و همیشگی به ما لبخند می زد! فردای آن روز مردم قدرشناس، با شور و حال خاصی به استقبال شهدا رفتند. تشییع با شکوهی برگزار شد. بعد هم شهدا را برای تدفین به شهرهای مختلف فرستادند. من فکر می کنم ابراهیم با خیل شهدای گمنام، در روز شهادت حضرت صدیقه طاهره (س) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره های ما پاک کند. برای همین بر مزار هر شهید گمنام که می روم به یاد ابراهیم و ابراهیم های این ملت فاتحه ای می خوانم. راوی: خواهر شهید ابراهیم هادی ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است. ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد. کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده. ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد.مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند.صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه. کانال شهید امید اکبری ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
🥀🏴🖤 🔸ابراهیم از همان دوران دبیرستان شروع به مداحی کرد. بقیه را هم به خواندن و مداحی کردن ترغیب می کرد. هر هفته در هیئت جوانان وحدت اسلامی به همراه شهید مسگر حضور داشت و مداحی می کرد. این مجموعه چیزی فراتر از یک هیئت بود. 🔹در رشد مسائل اعتقادی و حتی سیاسی بچه ها تاثیر گذار بود. دعوت از علمائی نظیر علامه محمد تقی جعفری و حاج آقا نجفی و استفاده از شخصیت های سیاسی،مذهبی جهت صحبت،از فعالیت های این هیئت بود. لذا ماموران ساواک روی این هیئت دقت نظر خاصی داشتند و چند بار جلوی تشکیل جلسات آن را گرفتند. 🔸ابراهیم،مداحی را از همین هیئت و همچنین هنگامی که ورزش باستانی انجام می داد آغاز کرد. در دوران انقلاب و بعد از آن به اوج خود رسید. اما نکته مهمی که رعایت می کرد این بود که میگفت: برای دل خودم میخوانم. سعی میکنم بیشتر خودم استفاده کنم و نیت غیر خدایی را در مداحی وارد نکنم... سلام بر حسین.ع. سلام بر ابراهیم ✨✋ قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯