فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️تابستان ۹۳ برای مبارزه با ضد انقلاب
پژاک رفته بودیم اشنويه. من مسؤل اماد
لشگر بودم و مقرمان شهـــــر اشنویه بود.
بعد از ظهر یکی از روزها مــحمود از بالای
قلهای که رویش مستقر بودند، به مقرمان
آمد. سر و صورتش پر از خاک بود و لبانش
از شدت آفتاب بالای قله خشکیده شده بود.
• گوشه ای نشست تا کمی استراحت کند.به
دلـــم زد که یـــک آبمیوه خنک از یخچال به
دستش بدهم.آبمیوه را که به او تعارف کردم
نگاهی به من انداخت و گفت: «میل ندارم.»
گفتم: «چرا آخر؟ تشنه ای، بخور جگرت حال
بیاد! هرچه اصرار کردم نخورد زیاد که اصرار
کردم پرسید: «آیا همه نیروها از این آبمیوه
خنک استفاده میکنند؟» گفتم: «نه! به تعداد
کافی نداریم.»
• گفت: «پس این قدر اصرار نکن من هم
نمیخورم! هروقت همه خوردند، من هـــم
میخورم» از آن همه خلوص و پرهیزگاری
خجالت کشیدم و سرم را انداختم پایین ...
❤️ #شهید_محمود_رادمهر
#اخلاص #تشنگی
📒منبع : کتاب شهیـــد عزیـــز
"مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
به روایت هـــمرزم شهیـــد.
💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ;
Join╰➤ @SHAHIDRADMEHR_IR
insta, telegram, soroush, eitaa, rubika