هوا خیلے سرد شدہ بود😶❄️
فرماندہ گردانمون همہ ے بچہ ها رو جمع ڪرد...
بعد هم با صداے بلند گفت :
ڪے خستہ است؟😉
همہ با انرژے گفتیم: دشمن!!!😎
ادامہ داد :
* ڪے ناراحتہ؟ ☺️
- دشمن!!!!😌☘
* ڪے سردشہ؟!🙃
- دشمن!!!✌
* آفرین... خوبہ!👏🏻😅❤️
حالا برید بہ ڪارتون برسید
پتو ڪم بودہ ، بہ گردان ما نرسید😁|•° ●
تا زنده ایم رزمنده ایم
#طنز_جبهه🌱
#ترانهعشق
#خادمین_الشهدا
#طنز_جبهه✍
سربازها و نگهبانان عراقی علاوه بر هدف اصلیشان که اذیت و آزار و شکنجه ی بچه ها بود، هر از گاهی می کوشیدند تا با تمسخر و استهزای یکی از بچه ها به نوعی خود را سرگرم و مشغول کنند.
در یکی از همین دفعات، قرعه متأسّفانه به نام من افتاد و یکی از سربازهای عراقی با اصرار تمام خواست تا من شعری ترکی را که یکی از خواننده های ترک خوانده بود، بخوانم. در حالی که اصلاً بلد نبودم. از این رو به وی و سایر سربازها که آن جا ایستاده بودند، قضیه را توضیح دادم و گفتم که من اصلاً این شعر یا هر شعر ترکی دیگری را بلد نیستم دست از سرم بردارید و بگذارید بروم.
اما آن ها به هیچ وجه دست بردار نبودند و همان سرباز می خواست که او بخواند و هرچه او گفت، من بگویم. این پیشنهاد را که شنیدم، دیدم بد نیست از این طریق چاه کن را توی چاه بیندازم😉
پس قبول کردم؛ اما با این شرط که فقط هرچه او گفت همان را تکرار کنم.
گفت: عاشیه فی الغرب
گفتم: عاشیه فی الغرب
گفت: حالا بقیه اش را تو بخوان.
گفتم:حالا بقیه اش را تو بخوان!
گفت: نه، بقیه ی شعر را می گویم قشمار.
گفتم: نه بقیه ی شعر را می گویم قشمار.
گفت: می زنمت ها، مسخره.
گفتم: می زنمت ها، مسخره!😁
سایر سربازان و افسری که تازه به جمعشان پیوسته بود، به قول معروف از خنده ریسه رفته بودند🤣 و آن سرباز بدبخت هم از عصبانیت داشت سکته می کرد😡
دیگر شرایط برای ادامه ی این تقلید اسارتی مساعد نبود؛ چرا که کابل هوا در حال چرخش بود، ولی افسر عراقی دستور داد کابل را پایین بیاورد و در حالی که می خواست من متوجّه نشوم، به عربی گفت: «می خواستی مسخره کنی، مسخره شدی! ولش کن».
کتاب طنزدراسارت، صفحه:119📚