#داستان_آموزنده
مسافری خسته که از راهی دور میآمد، به درختی رسيد و تصميم گرفت که در سايهی آنقدری اسـتراحت کند.
غافـل از اينکه آن درخت جـادويی بود، درختی که میتوانست آنچه بر دلش میگذرد برآورده سازد.
وقتی مسافر روی زمين سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب میشد اگـر تخت خواب نـرمی در آنجا بود و او میتوانست قـدری روی آن بيارامد، فـوراً تختی که آرزويـش را کرده بود در کنـارش پديـدار شـد.
مسافر با خود گفت: چقدر گـرسـنه هستم، کاش غذای لذيـذی داشتم.
ناگهان ميـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـکار شد، پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشيد.
بعـد از سير شدن، کمي سـرش گيج رفت و پلکهايش به خاطر خستگی و غذايی که خورده بود سنگين شدند.
خودش را روی آن تخت رهـا کرد و درحالی که به اتفاقهای شگفتانگيز آن روز عجيب فکـر میکرد با خودش گفت: قدری میخوابم، ولی اگر يک ببر گرسنه ازاينجا بگـذرد چه؟
و ناگهان ببـری ظاهر شد و او را دريد.
👈هر يک از ما در درون خود درختی جادويی داريم که منتظر سفارشهايی از جانب ماست.
ولي بايد حواسـمان باشد، چون اين درخت #افکار منفی، ترسها و نگرانیها را نيز تحقق میبخشد؛ بنابراين #مراقب آنچه به آن #میانديشيد باشيد.
🌹ڪانٰالشَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
https://eitaa.com/shahidsalehi72
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━