eitaa logo
شهید سردار صنیع خانی
549 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
2 فایل
سیدمحمد میدان دار پشتیبانی از لشکریان اسلام در هشت سال جنگ اسلام با کفر و مرد خستگی ناپذیر میدان جهاد سازندگی پس از جنگ 💢این کانال زیر نظر خانواده شهید صنیع خانی اداره می شود.💢 ما را در بله و روبیکا و تلگرام نیز به نشانی @shahidsanikhaniii دنبال کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 ماجرای آخرین عکس یادگاری شهید مرزبان کردستاتی 🔷️ آخرین باری که به مرخصی آمده بود درحالی که مشغول درست کردن دوغ بودم به من گفت : مادر توجه ات به من باشد می خواهم از شما عکس بگیرم و به شما هدیه بدهم چون می دانم این آخرین مرخصی من است و قطعا" می دانم وقتی به پادگان برگردم شهید می شوم . ◇ من ناراحت شدم و گفتم این چه حرفی است و وی گفت این حرف را زدم که آمادگی داشته باشید برای روزی که خبر شهادت من را به شما اعلام کنند. ◇ همراه پدرش مشغول کار کشاورزی شد تا از طریق نیروی انتظامی قروه به خدمت مقدس سربازی اعزام شد ودر شهرستان بانه به ایفای وظیفه خطیر حراست از مرزهای میهن اسلامی و ارزشهای انقلاب اسلامی پرداخت . ◇ در تاریخ ۲۳ مهرماه ۱۳۷۲ طی درگیری با گروهک های ضد انقلاب در اطراف شهرستان بانه بر اثر اصابت تیر مستقیم به شهادت رسید. @shahidsanikhaniii
📌 سند خانه ای در بهشت به نام نادر 🔷️ مادر شهید نادر عنایتی در روایتی می گوید: یک روز صبح که از خواب بیدار شد خیلی خوشحال بود دستهایش را به هم می زد و میخندید. ◇ ما همگی نشسته بودیم و در حال صرف صبحانه بودیم او سر سفره آمد و گفت: «مادر من دیشب جایم را دیدم، در خواب یک باغ خیلی بزرگی بود که پر از گل و بوته و درخت های میوه بودند یک ساختمانی وسط باغ بود که یک نفر به من گفت این باغ از آن توست ◇ من خوشحال شدم و خواستم به سمت ساختمان بروم که داخل آن را ببینم که آن آقا به من گفت: حالا نه، بین بیست تا بیست و یک سالگی این ساختمان را به شما می دهم». ◇ خلاصه نادر با پسر خواهرم به جبهه رفتند سه ماه قبل از شهادتش خواب دیدم یک آقایی زنگ خانه مان را زد من دم درب خانه رفتم و با او سلام و علیک کردم و گفت :من سند خانه ی نادر را آورده ام من تعجب کردم و گفتم نادر که خانه ندارد سند برای چه می خواهد؟ ◇ آن آقا حرفی نزد و رفت و به در خانه ی همسایه رفت و یک سند هم به زن همسایه داد بعد به من گفت: به نادر بگو یک دانشجو سند خونت را برایت آورد. ◇ پس از مدتی هم نادر و پسر همسایه به شهادت رسیدند. شبی که نادر شهید شد دقیقاً سه ماه و پانزده روز از بیست سالگی اش گذشته بود. @shahidsanikhaniii
📌 ذبیح الله و پیرمرد فرتوت محل 🔹 ذبیح الله قرار بود بیاید خانه که با هم به خرید برویم .تا صدای زنگ در بلند شد دو تا بچه ام دویدند توی حیاط .چیزی نگذشته بود که دیدم با ترس و لرز برگشتند داخل خانه : بابا با یک آدم دیگه اومده که بچه ها تو راه مدرسه ازش فرار میکنن ◇ چادرم را پوشیدم و رفتم به سمت در خانه. 🔹همسرم ذبیح الله ،با یک پیرمرد فرتوت وارد حیاط شدند .لباس پیرمرد کهنه و کثیف بود. شاید به همین دلیل بچه ها ترسیده بودند. ذبیح الله گفت: مهمون داریم. براشون غذای خوبی درست کن. 🔹بعد نایلون مرغ و هویج زردکی که خریده بود را به دستم داد. پیرمرد گوشه اتاق کنار بخاری نشست.ذبیح الله هم رفت توی حیاط و شروع کرد به شستن کفش های گل آلود مهمانمان. ◇ آمدم پیشش و پرسیدم : این کجا بوده ؟ ◇ در جواب گفت : مریضه.بردمش دکتر.من پدر ندارم،این جای پدرمه. ◇ غذای کرمی به او داد و از لباس های خوب خودش آورد و تنش کرد و یک گونی هم وسایل و خوراکی مختلف برایش کنار گذاشت و راهی‌اش کرد. 🔷️ به نقل از همسرشهید   @shahidsanikhaniii