eitaa logo
🌷 شهیدسیدمیلادمصطفوی🌷
1.7هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
86 فایل
شما با دعوت #شهید به این کانال اومدید #اولین_کانال_رسمی #خادم_الشهدا #مهندس_عمران #پهلوان #مربی_اخلاق #شهیدسیدمیلادمصطفوی نشر و کپی مطالب کانال فقط با ذکر #صلوات مجاز میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ، ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ و با همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ، یعنی ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑِﺮَﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ... 🍃 🍃🌺🍃https://eitaa.com/shahidmostafavi
خدا در جوابِ صبرهایت درهایی را برایت می‌گشاید که هیچکس قادر به بستنش نیست... 🌙 شب‌ بخیر
. چقدر بغض گلوم رو فشار داد این پیام رو بارگزاری کردم خدا لعنت کنه اسراییل رو
🌷 خاطره ای از ارادت شهید سیدمیلاد مصطفوی به سرباز عزیز🌷 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 سلام بنده یکی از سربازای دیده بانی ام که هر دو ماه یک بار یک پاسگاه خدمت می کنم و هر دو ماه یک بار پاسگاهم عوض میشه 💌این دفعه که اومده بودم مرخصی و تقریبا مرخصی داشت تموم میشد رفتم گلزار شهدای شهر بهار سر مزار شهید امیر حیدری و بعد سر مزار ❤️ 💌 گفتم آقا سید میلاد می خوام برم پاسگاه جدید تورو خدا کاری کن یه پاسگاه مرزی خوبی بیفتم کسی مانع پیشرفتم از نظر معنوی نشه. خودت کمک کن جایی بیفتم که بتونم روی نفسم کار کنم بعد یه نذر کوچیکی کردم و برگشتم فرداش که رفتم پادگان فرمانده صدام کرد گفت می خوام بفرستمت جایی گفت توی سایت یکی از روستاها یه کتابخانه ای هست اکثر کتاباش برای شهدا و مذهبی هستند گفت میخوام کتابدار شی از کتاب شهدا مراقبت کنی😭 ولی ما هر کسی رو نمیفرستیم اونجا و در ضمن هست هر هفته مزار مطهر رو بشوری و جارو بکشی کلیدش رو هم میدم دستت کسی هم بالا سرت نیست خودتی و شهدا ...😍 بعد گفتن برو با جناب سرگرد حرف بزن تا بفرستیمت وقتی رفتم پیش جناب سرگرد ایشان گفتن راستش رو بگو کیه ؟چقدر بزرگه که می خوان بفرستنت اونجا منم یه از سید میلاد داشتم از جیبم در آوردم گذاشتم رو میز گفتم پارتیم ایشون هستن وقتی عکس سید دیدن گفتن این شهید رو می شناسم به گردن ما خیلی حق داره 😭 شادی روح تمامی شهدا صلوات 📩ارسالی از خادم گمنام 🌿🇮🇷🌺 https://eitaa.com/shahidmostafavi
باید عاشق شد ... درست مثل سیدمیلاد مرزِ اسلام را عشق تعیین می‌ ڪند! از شهر بهار تا سوریه الی بیت المقدس ... خرمشھرها در پیش است هرکس با ماست ؛ بسم الله... 🇮🇷🌺🌿 https://eitaa.com/shahidmostafavi
🌹🍃 🍃🌹 برگی از خاطرات 🌸🌹تو روضه‌ها امانش نمی‌داد، عاشق و بود. 🌸🌹گاهی اوقات حتی آهنگ زنگ موبایلش هم صدای حاج منصور و روضه حضرت رقیه بود. من در تمام عمرم کسی رو به اندازه سید اهل بیت ندیدم. 🌸🌹خودم چندین مرتبه دیده بودم که در عزاداری شد، چند بارش رو من براش روضه خوندم. 🌸🌹 رفتیم اروند کنار، اونجا آب رو که می‌دیدیدم، دل‌هامون هوای روضه می‌کرد. اون هم 😭. 🌸🌹 سید گفت: شیخ بریم یه گوشه برای من روضه حضرت زهرا(س) بخون، اینجا عملیات با رمز مقدس یا فاطمه زهرا(س) بوده. بریم به عشق شهدا توسل داشته باشیم. 🌸🌹رفتیم گوشه‌ای نشستیم. آب بود و غربت اروند. هنوز هم بوی شهدا رو براحتی می‌شد از اون فضای معنوی حس کرد. بسم ‌الله گفتم و روضه رو شروع کردم. روضه به اوج خودش که رسید سید از خود شد. حال خیلی منقلبی داشت. مثل عادت همیشگی که من دیده بودم،‌ تو روضه دستش رو می‌گذاشت روی . آنجا هم داد می‌زد و می‌گفت: آخ مادر جان... خیلی جان سوز ناله می‌زد. مثل به دور خودش می‌پیچید. 🌸🌹کم‌کم بی‌حال شد و افتاد. من روضه رو قطع کردم. سرش رو گذاشتم روی زانوهام مقداری از آب اروند روی صورتش تا کمی حالش بهتر شد 🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🇮🇷 https://eitaa.com/shahidmostafavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿هر وقت مشکلی دارم، تسبیحو بر میدارم ۳۱۳ تا صلوات برای نرجس خاتون میفرستم، مشکلم حل میشه🥺 https://eitaa.com/shahidmostafavi
💞🌸 پهلوان سیدمیلاد مصطفوی 🌸💞 https://eitaa.com/shahidmostafavi 🌹🌸  در دامن خانواده ای متعهد و دین دار بزرگ شد.. مادرش ک خانمی پاکدامن و عفیف بود از کودکی در گوشش نجوای الهی میخواند و او را با و های مذهبی آشنا کرد و عشق به  پروردگار و اهل بیتش از کودکی در وجودش جوانه زد... 🍃🌸 و بودن از ویژگی های بارز این شهید بزرگوار بود.. به گونه ای که حتی برای غذا خوردن هم میکرد.. 🍃🌸عشق به ائمه و شهدا باعث شده بود که از سنین نوجوانی راهی دیار عشق ..کربلای ایران ..مناطق جنگی کشور شود و در ایام تعطیلات عید نوروز با پای پیاده از جان و دل به ... 🍃🌸او حضور شهدا را هر لحظه در زندگیش احساس میکرد و هر عمل صالحی که انجام میداد آنها را میکرد.. 🍃🌸از دیگر ویژگی های این شهید بزرگوار و ایشان بود .. 🍃🌸سیدمیلادبسیار بود در واقع هر کس با ایشان در ارتباط بود کم پیش میامد که ایشان را ناراحت یا گرفته دیده باشد. 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 https://eitaa.com/shahidmostafavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🌺🍂 🌺 ✨ ای از شهید مدافع حرم مصطفوی✨ روزها و شبهايی که در سوريه بوديم، لحظات به ياد ماندنی بود.سيد به من ميگفت:دعا کن عمه جان من رو قبول کنه که سربازش بشم. مي گفت وای به حال ما كه از شهدا جا مونديم. مجتبی جان بايد دعا کنيم که خدای نکرده مرگ ما تو بستر نباشه که اگر اينطور بشه ما واقعًا باختيم. يادمه هروقت گلزار شهدا ميرفتيم، با نگاه عجيبی مزار شهدا رو دنبال ميکرد. روزهای آخر ميگفت: دارم مي شنوم که عمه جانم من رو صدا ميزنه! خيلی حساس شده بود.ميگفت ای وای ناخن هام مونده نگرفتم. نکنه برام مشکل ساز بشه حرکات عجيبی داشت صحبت های خاصی ميکرد. من واقعًا الان فکرميکنم، تازه متوجه ميشوم که سيد خيلی چيزها براش حل شده بود. اينقدر خودش روبرای شهادت کرده بود که حتی به ناخن هاش هم توجه داشت. يه شب وقت خواب گفت: مجتبی جان، من شرمنده مادرم هستم. قدر مادرم روندونستم. از خدا خواستم که هر چه زود تر به حق عمه جانم به مادرم برسم. ان شاءالله به اميد خدا ديدار با مادرم نزديکه، خيلی خيلی دلتنگ مادر هستم. همه ی کارهام روهم کردم حساب کتاب هام روتمام و کامل صاف کردم. روز های آخر تو نمازهاش خيلی اشک ميريخت.درقنوت هاش به شدت گريه ميکرد. نمازهای شب و مستحبياش هم به راه بود. ، سيد که هميشه مياندار هيئت بود، ميرفت گوشه ای و تو حال خودش بود. اين حالات از سيد برای من خیلی عجیب بود و تازگی داشت. روحش ديگه زمينی نبود. يادمه با مجتی کرمی رفتيم تو مخابرات مجتبی گفت برای بچه ام خيلی دلتنگ شده ام. هروقت زنگ زدم خواب بوده، نتونستم تا الان صداش رو بشنوم. شايد اين روزها، روزهای آخر زندگی مون باشه. برای آخرين بار هم که شده دوست دارم صداش رو بشنوم. زنگ زد و صحبت کرد. رو کرد به من و گفت: نادر جان خيلی سبک شدم. گفتم شهيد ميشم حسرت صحبت آخر بادخترم تو دلم ميمونه. سيد هم براي آخرين بار با خانواده صحبت کرد بعد با به من گفت: بابام ميگه ميلاد جان زود برگرد که برات آش پختيم! زود بيا که ان شاءالله برات يه دختر خوبی رو در نظر گرفتيم. يه روز به عمليات اصلي مانده بود. ما در منطقه خانات مستقر بوديم. دم غروب روز اول محرم بود. سيد به يکب از بچه ها پيشنهاد داد دور هم جمع بشيم ذکر مصيبت بگيريم .... سيد رفت يکی از روحانيون رو آورد و گفت: حاجی برامون روضه بخون. حاج آقا شروع کرد برای ما روضه خوندن. چهار پنج نفر بوديم. بعد جمعيت به دويست نفر رسيد! سيد کنار من نشسته بود. بلند ميشد محکم با سيلی ميزد تو صورتش، من هر چقدر تلاش کردم بشم جرئت نکردم. سيد حال وهواي عجيبی داشت. بی تابی ميکرد. ضجه ميزد. واقعا سيد از همه جا و همه کس بريده بود. من این حالات رو بارها در شب های عمليات در شهدای مختلف ديده بودم. شب کربلای ۴و ۵ والفجر ۸ و.. بعد از ذکر توسل مون گفتم: اين چه کاری بود که کردی؟ چرا با سيلی ميزدی تو صورتت!؟با همون چشمان اشکبارش جوابم رو داد و گفت: حاجی سيلی خوردن دختر سه ساله سخته، سيلی خوردن مادر سخته... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/shahidmostafavi به کانال سید خندان بپیوندید✨👆 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺