#خاطره | #شهید_مدافع_حرم_افشین_ذورقی
همسر شهید نقل میکند: آقاافشین، کارکردن در منزل را عار نمیدانست و حتی اگر خسته بود و یا تازه از محلّ کار برمیگشت، در کارهای خانه کمکم میکرد. همیشه طوری برنامهریزی داشتم که با آمدنش، کاری در منزل نباشد؛ اینجور مواقع وقتی میدید کاری نیست، جاروبرقی را میآورد و منزل را جارو میکرد.
برای مثال اگر از مأموریتِ یکماهه برمیگشت، اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش میشست؛ وقتی میگفتم شما خسته هستی، میگفت من فقط به مأموریت رفتم درحالیکه شما در این مدت کارهای زیادی انجام دادهای؛ از طرفی برای بچهها هم پدر بودی و هم مادر!
#خاطره
پدر شهید:
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام.
گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینه ات بکنند.
گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت...
#شهید_بسیجی_آرمان_علےوردے🕊
#همسرداری
#زندگی
#خاطره
🌹 دیشب غذای مامان یه کم شور شده بود
من قاشق اول خوردم گفتم چقدر شوره!
بابام درحالی که داشت با آرومی غذا میخورد گفت: نه خیلیام خوشنمکه دست درد نکنه حاج خانوووم!
نیمهشب بلند شدم رفتم اشپزخونه دیدم بابا چندتا لیوان آب خورد.
خندیدم گفتم: عاقبت خودشیرینی! وقتی شوره خب پدر من بگو شوره!
خندید و گفت: خرجش دوتا لیوان آب بود دیگه
این همه غذای خوشمزه درست میکنه ساعتها پای گازه یه بار از دستش در رفته نباس به روش آورد.
دل مادرتو نمیتونم بشکنم حتی واسه مسائل اینچنینی
بعد با خودم فکر کردم گفتم: بابا واقعا یار خوبیه