eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
9.5هزار ویدیو
224 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ درباره حساسیت زیاد داشت. می‌گفت: اگر روزی یکی از خواهرهایم را بی‌توجه به حجاب ببینم روز مرگ من است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 ۳



🕌 یکی از زمین های خود را به ساخت «مسجد المهدی عجل الله» اختصاص داد.
 در اواخر سال ۶۰ وقتی برای مرخصی آمده بود در گوشه‌ای از مسجد برای خود قبری ساخت؛ اما این قبر کوچکتر از قامت رشید او بود!
وقتی از او علت را سوال کردند، گفت: نه ، همین اندازه خوب است.

  🔗 شب عملیات فتح المبین در سنگر نشسته بود؛ بچه ها مشغول صحبت بودند که یک دفعه گفت: بچه ها! ساکت باشید!

🌸 ناگهان بوی عطر دل انگیزی در فضای سنگر پیچید. آن شب پس از اصرار مکرر بچه ها به  گفت:

💚
 وقتی داخل سنگر بودیم عنایتی از طرف  عجل الله به من و دو نفر دیگر شد!
 روز بعد شیرعلی سلطانی و آن دو نفر که نام برده بود به درجه رفیع شهادت رسیدند.
 عجیب بود! مزار کوچک او درست اندازه اش بود! پیکر شیرعلی بدون سر بازگشته بود
!

هدیه به روح این شهید بزرگوار 
 

فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ من مسلمان نیستم و نمی‌خوام بیرون خونه حجاب بذارم، چرا مزاحمم می‌شید؟ 📹 جواب استاد رحیم پور ازغدی شنیدنیه☺️ ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
👌مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیندپسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه...چی می‌خوای برات بفرستم؟ مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم... می‌دونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀 پسر می‌گوید: نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون! .بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد! قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن... خبر می‌پیچد! پسر دیگرش، این‌ را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند... حضرت آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند! قرآنی را به او می‌دهند که بخواند! به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه! میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!» مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط آیت الله نوری با گریه، چادر مادر را می‌بوسند و می‌فرمایند: «جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨ شهید 🌹کاظم_نجفی_رستگار (عج)  @shahidtoraji213
📣دستور حذف دلار صادر شد👏👏👏👏 🔻 آقای رییسی به بانک مرکزی ماموریت داد با همکاری دستگاه های مرتبط،برای حذف دلار از چرخه معاملات تجاری کشور اقدام کنن. اتفاق خیلی خوبیه،به شرط اجرایی شدن، دست دلال‌ها هم از بازار ارز کوتاه میشه و این مزدوران داخلی آمریکا، بخاک سیاه دچار شوند تا اینقدر با نان سفره مردم بازی نکنند. 🔻 هر چند باید خیلی زودتر اتفاق میفتاد. 🔻الهی دست دلالان قطع شود. 🔻الهی چشم‌ و دلشان کور شود.  @shahidtoraji213
🔺روحانی با برجامش ۲ تا هواپیما وارد کرد گوش عالم را کر کرد!! این دولت ۵۰ فروند هواپیما وارد میکنه، حدود ۶۰ جنگنده سوخو 35 خریده و خط تولید هواپیما داخلی هم داره استارت می‌خوره اما هیچ ریپورتاژ خبری نمیشه!! واقعا از نظر رسانه‌ای فلج هستیم یاعلی...  @shahidtoraji213
💢میار، دخترکِ فلسطینی! ما را ببخش که برای شهادت تو، برادرت علی و پدرت، قیل و قال راه نینداختیم. ✨قلب پاره پارۀ مادرِ تو چه می کشد از این فراق 😭 @shahidtoraji213
آدمکُشی حرفه اصلی صهیونیست‌ها 🔹یک وزیر کابینه رژیم صهیونیستی: در برابر هر موشکی که به سمت ما شلیک شود، یک خانواده فلسطینی و تمام کوکانشان را خواهیم کُشت. @shahidtoraji213
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیستم ...🌷 عطش راوی:نوارمصاحبه شهید تورجی- و خاطرات دوستان   صبح روز یکشنبه بود. هوا کاملاً روشن شده. شهدا را داخل یکی از سنگرها قراردادیم. مجروحین را در چند سنگر دیگر خواباندیم. صدای آه و ناله آنها قطع نمی شد. آب نبود. غذا پیدا نمی شد. همه تشنه بودند. با طلوع آفتاب همه خیس عرق شده بودیم. شلیک عراقی ها کمتر شده بود. دقایقی بعد یک هلی کوپتر عراقی آمد. به راحتی جعبه های مهمات را در سنگرهای نوک تپه تخلیه کرد و رفت. شلیک خمپاره ها و نارنجکهای آنها شروع شد. ما را دقیق می دیدند. کمتر گلوله ای از آنها خطا می رفت! یکی از گلوله های خمپاره درست به سنگر مجروحین خورد. دیگر صدای ناله از آنجا نمی آمد! هلیکوپتر بعدی آمد. به راحتی مشغول تخلیه مهمات شد. یکی از بچه ها که در سنگرهای روی ارتفاع بود با شلیک آرپیجی هلیکوپتر را زد! صدای انفجار مهیبی آمد. بچه هایی که رمقی داشتند با فریاد الله اکبر به بقیه روحیه میدادند. یکی از فرماندهان را دیدم. از وضعیت عملیات سؤال کردم. گفت: حاج حسین خرازی و حاج مصطفی ردّانی تو منطقه هستند. کار توی این محور به مشکل خورده اما بقیه محورها خوب جلو رفتند.   بعد ادامه داد: انشاءالله عصر امروز گردان یا زهرا(س) می رسه. آب و تدارکات هم با خودش مییاره و عملیات رو ادامه میده. با بقیه بچه هایی که سالم بودند مشغول گشت زنی شدیم. از این سنگر به آن سنگر میرفتیم. باقیمانده آب را بین بچه ها پخش کردیم. به هر نفر یک درب قمقمه آب میرسید! هوا گرم بود. گرسنه بودیم و تشنه. در حال برگشت خمپارهای بین ما فرود آمد. حاج آقا ترکان غرق خون روی زمین افتاد! حاجی خیلی حق گردن بچه ها داشت. سریع او را بُردیم داخل سنگر. چند ترکش بزرگ به او خورده بود. چندین مجروح دیگر هم داخل سنگر بود. همگی ناله میکردند. حاج آقا ترکان دست من را گرفت. با ناله گفت: تورجی یه کم آب به من بده! مکثی کردم وگفتم: حاجی هیچی آب نداریم!   در حالی که از عطش حال خودش را نمیفهمیدگفت: بی انصاف فقط یه ذره آب بده.  او فکر میکرد به خاطر مجروح شدن به او آب نمیدهیم اما واقعاً هیچ آبی در قمقمه ها نبود. با ناراحتی از آنجا خارج شدم. به یکی از سنگرها رفتم. مشغول صحبت بودم که یک خمپاره به جلوی سنگر خورد. ترکش بزرگی به پای من خورد. افتادم روی زمین. درد شدیدی داشتم. با هر چه که بود زخم پا را بستم. قمقمه های خالی را برداشتم. برگشتم به سنگر مجروحین. حاج آقا ترکان با دیدن من دوباره داد زد: آب آب!   همه قمقمه ها را توی دَر یک قمقمه خالی کردم. کل آنها شد چند قطره!!   به آقای ترکان گفتم: بیا جلو! با خوشحالی سرش را بالا آورد. گردنش را کشیده و دهانش را باز کرده بود. یک، دو، سه... فقط پنج قطره! دهانش هنوز باز بود. باخجالت گفتم: حاجی تمام شد. با همان حال مجروحیت گفت: یعنی چی! مگه آب نیاوردی! تو رو خدا یه کم آب بده دیگه چیزی نمیخوام! من هم که عصبانی شده بودم گفتم: حاجی مگه یادت رفته کربلا چی شد! اینجا هم کربلاست!   بعد مکثی کردم و با صدایی بغض آلود گفتم: ببین حاجی، همه این مجروحها تشنهاند. همه ما تشنهایم. نیروی کمکی نیومد. دشمن هم شدید داره آتیش میریزه. آقای ترکان دیگر چیزی نگفت. ساکت و آرام خوابید. یا شاید هم از هوش رفت. بعد با ناراحتی گفتم: حاجی به یاد آقا باش. به یاد امام زمان(عج)   لحظاتی گذشت. من هم خسته بودم و زخمی همانجا نشستم. یکدفعه آقای ترکان سرش را بالا گرفت. باتعجب به اطراف نگاه کرد. بعد داد زد و گفت: آقا! آقا! همین الان آقا اینجا بود. همین الان!   حیرت زده گفتم: چی شده حاجی!؟ نگاهی به من کرد و ساکت شد. بعد گفت: میخوام نماز بخونم. در همان حالت شروع به خواندن نماز کرد. دو رکعت نماز خوابیده. بعد شروع کرد با صدای بلند شهادتین را گفت. تحمل دیدن این صحنه ها را نداشتم. دیگر مجروحین هم ناله میکردند. من بلند شدم و از سنگر خارج شدم. چندقدمی دور نشده بودم. صدای صوت خمپاره آمد. نشستم روی زمین. خمپاره روی سنگر مجروحین خورد. سنگر خراب شد. دیگر صدای ناله مجروحین نمیآمد. حاج آقای ترکان هم به آرزویش رسید. رفتم سراغ بقیه بچه ها. همه سنگرها مثل هم بود. وضعیت خوبی نداشتیم. هر چند دقیقه خبر میرسید که فلانی شهید شد. فلانی مجروح شد و... هر جا میرفتم سراغ آقای ترکان را میگرفتند. من هم میگفتم: حالش خوب شده! روز یکشنبه به غروب رسید. اما خبری از گردان یازهرا(س) نشد. برادر قربانی وارد سنگر شد. همه ناله میکردند. همه آب میخواستند. من پرسیدم: پس این گردان تازه نفس کجاست!؟ برادر قربانی گفت: یکی از هلیکوپترهای ما رو زدند. برای همین بعضی از خلبانها نیامدند! کار انتقال نیروها به تأخیر افتاد. اما گردان در راه هست. الان با فرمانده سپاه صحبت کردم. گفت: مقاومت کنید. نیروی جدید تا آخر شب به شما ملحق میشه!
همه از عطش ناله میکردند. با این حال به هم دلداری میدادند. همه میگفتند: آب در راهه! گردان جدید داره آب وغذا مییاره. با دیدن مجروحین و صحبتهای آنها یکدفعه اشک از چشمانم جاری شد. دست خودم نبود. یاد کربلا افتادم. یاد بچههایی که منتظر عمو بودند. کودکانی که به هم دلداری میدادند. میگفتند: عمو رفته برای ما آب بیاره! شب از نیمه گذشت. کنار یکی از سنگرها خوابم بُرد. دقایقی بعد از خواب پریدم. لنگ لنگان رفتم بیرون. زخم پایم را دیگر فراموش کرده بودم. آنقدر شهید ومجروح جابه جا کرده بودم که سر تا پایم خونی بود! سکوت عجیبی در منطقه بود. زیر نور ماه چیزی حرکت میکرد! با دقت نگاه کردم. گروهی به سمت ما میآمدند. یکدفعه یکی از بچهها داد زد. گردان جدید اومد. آب اومد! بلافاصله صدای ناله مجروحها بلند شد. همه جان تازه گرفته بودند. همه میگفتند: آب آب! ...... 📚 کتاب یازهرا ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده: ⬅️«هر که با زنی بگو بخند کند که مالک و محرم او نیست خداوند در برابر هر کلمه ای که در دنیا گفته است، هزار سال حبسش کند.» 📚وسائل الشیعه،ج۱۴،ص۱۳٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️راه افزایش برکات در زندگی 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔴بهترین های روز  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت ایرانی های مقیم اسپانیا از وضعیت اقتصادی این کشور مهاجرین به سختی کار پیدا می کنند. ادارات اسپانیا به شدت شلوغ و به سختی کار مردم را راه می‌اندازند! در اسپانیا باید ده سال مالیات پرداخت کنید تا بتوانید برای اقامت این کشور اقدام کنید.  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین ستوده  🌷مناجات با امام حسین (ع) شب جمعه، شب زیارتی سیدالشهدا(ع) شادی روح امام، شهدا، درگذشتگان ، بخوانید، فاتحه مع الصلوات التماس دعا ارادتمند:  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️عصبانیت شدید شبکه اینترنشنال از شکست تلاش ۸ ماه براندازی بعد از خبر انتخاب ایران به عنوان ریاست مجمع اجتماعی حقوق بشر سازمان ملل !  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توصیه حراست مجتمع کوروش به دختران بی‌حجاب: از در بالا وارد شوید! 🔺ویدیویی در فضای مجازی منتشر شده است که نشان می‌دهد حراست مجتمع کوروش افراد بی‌حجاب را برای دور زدن قانون و ورود بدون رعایت حجاب به مجتمع، راهنمایی می‌کند  @shahidtoraji213
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست و یکم ...🌷 صدای پای آب راوی:نوارمصاحبه شهید تورجی- و خاطرات دوستان دو گروهان از گردان یا زهرا (علیها السلام) به ما ملحق شد. با شوق به سمت آنها رفتم. حال خودم را نمی فهمیدم. باخوشحالی سراغ آب را گرفتم. گفتم: دبه های آب کجاست!؟ برادر نوروزی فرمانده گردان با تعجب گفت: دبه آب!؟ بعد ادامه داد: ما خودمان را هم به سختی تا اینجا رساندیم. قمقمه آب بچه های ما هم خالی شده! بعد مسیرش را عوض کرد و رفت سراغ بچه های گردان. باتعجب به او نگاه می کردم. خستگی این مدت روی دوشم نشسته بود. نشستم روی زمین. نگاهی به سنگر انداختم. بچه های مجروح همگی منتظر آب بودند. بی اختیار قطرات اشک از چشمم جاری شد. به یاد کربلا افتادم. در دل فقط می گفتم: یا حسین(علیه السلام) چقدر سخت بود اشتیاق اهل حرم! آنها که منتظر آب بودند. اما امیدشان ناامید شد! رفتم به سمت سنگر. همه مجروحین سراغ آب را می گرفتند. گفتم: دیگه حرف آب نزنید. آبی در کار نیست! نگاه های بهت زده و متعجب بچه ها را فراموش نمی کنم. توان تحمل آن صحنه ها را نداشتم. بی اختیار از سنگر بیرون آمدم. فرصتی برای حمله به دشمن نبود. گردان دیر رسیده بود. قبل از روشن شدن هوا تعدادی از مجروحین از منطقه تخلیه شدند. با تلاش برادر قربانی به هر مجروح به اندازه یک دَر قمقمه آب رسید! *** آفتاب روز دوشنبه بالا آمد. دشمن با تمام قوا آماده حمله مجدد بود. ساعتی بعد شلیک خمپاره ها آغاز شد. دیگرکسی برای مقاومت روی تپه نبود! همه یا شهید شده بودند یامجروح. این تپه به خون بهترین عزیزانمان آغشته شده بود. سریع خودم را به داخل یک سنگر رساندم. چند نفر از مجروحین در انتهای سنگر بودند. هنوز چندلحظه ای نگذشته بود که یک گلوله خمپاره روی سنگر خورد! بدن یکی از مجروحین متلاشی شده بود. از حرارت و آتش بوجود آمده موها و ریشهای من سوخت. خواستم از سنگر بیرون بیایم. گلوله دیگری جلوی سنگر خورد. چند ترکش ریز به من خورد. به داخل سنگر دیگری رفتم. سه نفر از بچه ها آنجا بودند. آنها قبلاً ارتشی بودند ولی به صورت بسیجی همراه گردان ما آمده بودند. یکی از آنها ترکش به سرش خورده بود. دیگری به پهلویش و آن یکی هم شهید شده بود. آنها هم آب می خواستند. من هم شرمنده! عصر دوباره آتش دشمن سنگین شد. با انفجار هر گلوله خمپاره ناله عده ای بلند می شد و ناله عده ای خاموش! آقای قربانی را دیدم. گفت: صبرکنید هوا که تاریک شد برمی گردیم! بعد هم خودش تعدادی از مجروحین را برای رفتن آماده کرد. لحظات غروب بود. هیچ صدایی نمی آمد. با سختی از سنگر بیرون آمدم. تعداد زیادی از سربازان عراقی از بالای ارتفاع به سمت ما می آمدند. توان راه رفتن نداشتم. به حالت چهاردست وپا شروع به حرکت کردم! از کل گردان کمتر از ده نفر باقی مانده بود! همه شروع به دویدن کردند. به یکی از بچه ها که لباس سپاه به تن داشت گفتم: لباست را در بیار، اگه اسیر بشی اذیتت می کنند. من هم سریع به دنبال آنها رفتم. کمی جلوتر برگشتم و برای آخرین بار به تپه نگاه کردم. تقریباً همه جای تپه را خون گرفته بود. هنوز از داخل برخی سنگرها صدای ناله می آمد! کمی آن سوتر سنگری خراب شده بود. بدن یکی از پیرمردهای گردان زیر آوار مانده بود. فقط سر او بیرون بود. پیرمرد زنده بود و من را نگاه می کرد. باتعجب نگاهش کردم. عراقی ها با من کمتر از صد متر فاصله داشتند. پیرمرد گفت: داری می ری!؟ گفتم: کاری دیگه نمی تونم بکنم! گفت: به امان خدا، سریعتر برو! هیچ لحظه ای در زندگی برای من سخت تر از آن موقع نبود. شروع کردم به خواندن وجعلنا... خودم را به سختی روی زمین می کشاندم. رسیدم به بالای درّه. باید حدود صد متر را پایین می رفتم. بچه های دیگر زودتر از من رفته بودند. عراقی ها خیلی نزدیک شده بودند. حتی صدای آنها را می شنیدم! یکی یکی مجروح ها را تیر خلاصی می زدند! تصمیم خودم را گرفتم. از روی تپه غلطیدم و به سمت پایین رفتم! بدنم مرتب به سنگ ها می خورد. گاهی مواقع از روی زمین بلند می شدم و چند متر پایین تر محکم به زمین می خوردم. بالاخره به پایین رسیدم. حال تکان خوردن نداشتم. تمام لباسهایم پاره شده بود. دوست داشتم همانجا می خوابیدم. گفتم: حتماً اینجا شهید می شوم. استخوانهایم خیلی درد می کرد. آنقدر که تشنگی را فراموش کرده بودم. هوا تاریک شده بود. همانجا دستم را روی خاک زدم. تیّمم کردم و نماز خواندم. یکدفعه صدای بچه ها را شنیدم. همان بچه هایی بودند که زودتر از من برگشتند. آنها را صدا زدم. با هم راه را ادامه دادیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دوباره صدای عراقی ها آمد. ادامه دارد... یا زهرا ... ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
🌿مرحوم آیت الله میلانی می‌فرمودند: با امام زمانت صحبت می‌کنی؟ هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید. خوب نیست شیعه‌ روزش شب شود و شب‌اش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد. بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند. با حضرت درد و دلی کند @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آی شیعه ها ! بخدا ما صاحب داریم 😭😭 روایت اولین تشرف آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (ره) که تنها مرجع تشیع در عصر خودش بود ، در حدود سن ۱۱ سالگی خدمت امام زمان (عج) 😭 🎙استاد عالی ❓❗️چرا آن اعتقاد به حجت خدا که در یک نوجوان ۱۱ ساله آن زمان بود، در نوجوان امروزی کمرنگ است؟؟!! آیا کوتاهی از ما نیست که او را بچه می‌دانیم و در بازی های رایانه ای و فضای مجازی بی در و پیکر رها کرده ایم و خوراک اعتقادات او را به درستی تأمین نکرده ایم؟! ❓ آیا این کوتاهی ها ، ما را شرمندهٔ خود امام عصر (عج) نخواهد کرد؟؟!! @shahidtoraji213
🔴 دلیل دلگیری عصرهای جمعه 🔵 از آیت‌الله بهاءالدینی پرسیدند: علت این‌که عصرهای جمعه دل انسان می‌گیرد و غمگین می‌شود چیست؟ فرمودند: چون در آن لحظه _مقدّس امام عصر (ارواحنا فداه) به‌سبب عرضه‌ی انسان‌ها، ناراحت و گرفته است، آدم و عالم متأثر می‌شوند، قلب و مدارِ وجود است.😔💔 📚 شرح چهل حدیث ص ۴۳۲ @shahidtoraji213
🔺خود تحقیری یه مریضیه •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
💫به یاد مولا و به رسم هر شب دعای فرج ... 💫 💫بسم الله الرحمن الرحیم💫 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين 💫وبراي سلامتي محبوب💫 اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ سَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا . *اللهم عجل لولیک الفرج* یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد جز برای فرج یار دعایی نکنیم 💥💫صلوات💫💥