eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3.1هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
12.2هزار ویدیو
236 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا فقط یک روی نیست! یک و است وکسانی میتوانند هم مسیر باشند که اَدا واِدعا رادفن کنند! و بودن را برای شدن! امتحان کنند... . . یاد کنید حتی با ذکر صلوات 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🚩بسمہ ربّ الحسین علیه السلام 🚩 شهیدمحمدحسین یوسف الهی چشم برزخی داشت. پیروزی‌ها را می‌دانست، شکست‌ها را می‌دانست. باطن افراد را می‌دید و عاقبت‌شان را پیشگویی می‌کرد... او با نماز شب و عبادت و جهاد خالصانه، مصداق سالکان و عارفانی بود که به فرموده امام خمینی، یک شبه ره صد ساله را طی کرد. مادر شهیدفرمود: با مجروح شدن پسرم محمدحسین، برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم. نمی‌دانستم در کدام اتاق است! در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: «مادر! بیا اینجا.» وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: «مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت…» اما هرچه اصرار کردم، بحث را عوض کرد… برادر شهیدفرمود: پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی‌نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: «شما برادران محمدحسین یوسف‌الهی هستید؟» با تعجب گفتیم: «بله!»جوان ادامه داد: «حسین گفته برادران من الان وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!» وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می‌تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: «از کجا دانستی که ما آمدیم؟» لبخندی زد و گفت: «چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می‌دیدم!» محمّدحسین حتی رنگ ماشین و ساعت حرکت و … را گفت.... یادکنید با صلوات🌷