eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
130 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
دل که هوایے شود... پرواز است که آسمانیت مےکند. و اگر بال خونیـن داشته باشے دیگر آسمــان، طعم کربلا مےگیرد... 📎بیایید دلها را راهے کربلاے جبهه ها ڪنیم ...
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
رفیق ! آرامشم را بہ مدیونم! بھ نگاهت،بھ صدایت‌،بھ دعایت... چه خوب است که دارمت... صبحتون شهدایی🕊☕️
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 💐 ای مخالفین اسلام ، بترسید که دوران عمر انسان زود می گذرد و خیلی زود اجل انسان فرا می رسد و زودتر از آنچه می توان تصور کرد جسم می پوسد و بر انگیخته می شود و باز خواست می گردد . 🌹 🕊 🌹 🌹 🥀🕊🌹
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 سرماي شديدي خورده بود. احساس مي‌كردم به زور روي پاهايش ايستاده است. من مسئول تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم: خوبه يك سوپ براي حاجي درست كنم تا بخوره حالش بهتر بشه. همين كار را هم كردم. با چيزهايي كه توي آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم. از حالت نگاهش معلوم بود خيلي ناراحت شده است. گفت: چرا براي من سوپ درست كردي؟ گفتم: حاجي آخه شما مريضي، ناسلامتي فرمانده‌ي لشكرم هستي؛ شما كه سرحال باشي، يعني لشكر سرحاله! گفت: اين حرفا چيه مي‌زني فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيه‌ي نيروهام فرق گذاشتي؟ توي اين لشكر، هر كسي كه مريض بشه، تو براش سوپ درست مي‌كني؟ گفتم: خوب نه حاجي! گفت: پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايي رو مي‌خورم كه بقيه‌ي نيروها خوردن. 🥀 🌴🌹
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری کوتاه بر زندگی در غروب يكي از روزهاي سرد بهمن سال ۱۳۴۰ به دنيا آمد. سال‌هاي ابتدايي را در مدرسه رفاه كه كانون فرزندان مبارزان سياسي بود، با جديت و كوشش تمام گذراند و در سايه توجهات پدري روحاني و روشنفكر و نيز محيط مساعد خانه و نيز مدرسه، شالوده ايماني عميق در قلبش نهاده شد. در دوره راهنمايي تحصيل مي‌كرد كه مزدوران رژيم، مدرسه رفاه را بستند و به ناچار به دبيرستان هشترودي رفت. محيط دبيرستان براي فعاليت‌هاي ديني و سياسي، مساعد نبود. با اين همه محبوبه و دوستانش، از هر وسيله و امكاني براي فعاليت‌ سود مي‌جستند. در دو سال آخر دبيرستان، همزمان با اوج‌گيري مبارزات در سطح جامعه، درس براي تبديل به مسئله‌اي فرعي شد، هر چند پيوسته شاگرد ممتازي بود. به مرور زمان و با افزوده شدن آگاهي‌هاي نسبت به مسائل محيط و رشد فكري و پختگي بيشتر، با عزم يك مسلمان رشيد، به شكلي جدي وارد عرصه مبارزات شد. فردي بسيار منظم، جدي و دلسوز بود كه احساس مسئوليت، با مهرباني و شور در وجودش آميخته بود و مي‌توانست مسائل را با دقت تحليل كند. فرياد مردمان مظلوم و بي‌پناه را مي‌شنيد و ناله آنان، همچون گلوله‌اي سربي كه سرانجام قلب او را شكافت، تا عمق جانش نفوذ مي‌كرد. چشمان تيزبين ستم‌ها را خوب مي‌ديد و گوش‌هايش ناله‌ها را مي‌شنيد و دلش تنها براي ايمانش مي‌تپيد و چنين ويژگي‌هايي، طبيعتاً چنان فرجام غبطه برانگيزي در پي دارد و بدين گونه بود كه در و در روز به خون خود در غلتيد تا حضورش مطلع صادقي بر حضور زن مسلمان ايراني در عرصه‌هاي نبرد حق و باطل باشد. 🌹 🕊 🌹 🕊🥀
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 محال است لبخند بزند و حال دلـــــم عوض نشود ! خنــــده‌اش انگار فرق دارد...! نه با دهان، ڪه از عمق چشمانش می‌خندد ! با تمام وجود و از ته قلبش ! از عمق چشمانی ڪه پر از مهربانیست و از ته قلبی ڪه خدا در آن خانه ڪرده. 🕊 🥀🌹
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
پیام من فقط این است که در زمان غیبت ، [ اطاعت محض ] از ولایت فقیه داشته باشید . ـ شهید ابراهیم همت .
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
12.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 "یـــاران آخــــــــرالزمانی" اما من معتقد هستم، آن چیزی که دیدم، صحنه‌هایی که دیدیم و شما هم دیدید خیلی‌هاتون، معتقدم، امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) که ظهور بکنند، حکومتی که ایجاد می‌کنند، قله‌ی آن حکومت آن دوره بود که در دفاع مقدس ما در بخش‌ها و حالاتش اتفاق افتاد. 🛑‍
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
وصيت نامه شهيد هادي شهبازي  فرمانده گردان تخریب لشکر 11 امیرالمومنین(ع) خدايا تو را شكر مي كنم كه تو به كسي لياقت شهادت دادي كه مرگ را باور نمي كردم كه اين جان ناقابلش در راه تو قرباني شود . خدايا باز هم تو را شكر مي كنم كه به من لياقت دادي تا خونم در راه تو و در پاي درخت اسلام ريخته شود تا با خون شهداي ديگر درخت اسلام بارور كنند تا نسلهاي آينده بتوانند به اسلام و قرآن نزديكتر باشند.  وصيتم به پدر و مادرم: درود بر تو اي پدر كه ابراهيم گونه فرزندانت را به قربانگه عشق مي فرستي ، درود بر تو اي مادر كه فاطمه گونه فرزندان خود را تربيت نموده و روانه كربلا مي كني  پدر و مادر ، همچون كوه در مقابل سختي ها استوار باشيد كه دشمن از همين استقامت شماست  به زانو در مي آيد ، اي كاش زنده مي ماندم و در راه قدس اولين قبله مسلمين كشته مي شدم ولي چكار كنم كه مرگ به من فرصت نمي دهد تا بيشتر و بيشتر يزيديان و پليديان روي زمين را بكشم و مثل اينكه خدا مرا به طرف خودش مي خواند. بار خدايا از تو مي خواهم كه گناهانم را ببخشي و مرا از لغزش هاي دنيايي مصون بداري سپاس خدا را كه بينشی به من عطا كرد تا اسلام را برگزينم و احكام آن را عمل نمايم . در آخر از پدر و مادرم تقاضاي بخشش مي كنم و اميدوارم كه گناهان مرا ببخشند و از اقوام و فاميل ها تقاضاي بخشش مي كنم و اميدوارم كه مرا حلال كنند و كارهايی كه از من سرزده است ببخشند و از پدر و مادرم و خواهرانم و برادرنم مي خواهم كه در سرمزارم گريه نكنيد چون منافقان از گريه شما خوشحال مي شوند و در آخر به تو اي پدر و مادر ، و خواهر، برادر مي گويم كه هيچ وقت نمازتان را سبك نشماريد و آن را ترك نكنيد و در ماه رمضان روزه بگيريد كه انشاءالله مي گيريد   به عنوان يك مسلمان تمام احكام دين مبين اسلام را يك به يك انجام دهيد و به اميد آن روزيكه در تمام كارهايتان موفق باشيد و هميشه در آخر نماز امام را دعا كنيد. و مردم حزب الله مي خواهم كه پشت جبهه را محكم نگه بدارند.  هادي شهبازي از جبهه كوشك تيپ 15 - امام حسن گروه تخريب 7/5/61
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
🌴🌹🍀🥀🍀🌹🌴 فقط را که تفحص نمی کنند! گاهی باید آدم های زنده ( مرده) را هم تفحص کرد و پیدا کرد!! خود شان را... دل شان را... عقل شان را... گاهی در این راه پر پیچ و خم مردانگی ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا... را گم می کنیم... نمی گوییم نداریم! داریم! اما گم می کنیم... باید گشت و پیدا کرد... نگردیم، وِل معطل هستیم! باید بگردیم و در این رمل زار دنیا ! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر رمل های دنیا گم کند... خودمان را پیدا کنیم... ببینیم کجای قصه ایم... کجای سپاه هستیم... کجا به درد آقا خوردیم... کجا مثل آقا عمل کردیم... کجا مثل اینقدر کار کردیم تا از خستگی خوابمان نبرد ، بلکه بیهوش بشیم ! کجا مثل برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده کردیم... حرف آخر ! به قول بچه های تفحص ، نقطه صفرِ صفر و گرا ، دست مادرمان است... همون مادری که وقتی ، راه را در عملیات گم کرد ، وقتی توسل به مادرش کرد ، حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!! رفتند و مسیر را پیدا کردند... پس گرا و نقطه صفرِ صفر ، دست مادرمان است ... شادی روح و 🥀 🕊🌹
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 سیلی سرباز بر صورت فرمانده! در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت : این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره. فرمانده گفت : خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری . یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار کرد. در کمال تعجب دیدم خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت : دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه، بعد هم او را برد داخل اتاق، صورتش را بوسید و گفت : ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است، می گم سه روز برات مرخصی بنویسند . سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند؛ گوشی را از دستش گرفت و گفت : برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟ برای من؟ نمی خواد. من لیاقتش را ندارم، بعد هم با گریه بیرون رفت. بعدها شنیدم آن سرباز، راننده و محافظ شده. یازده ماه بعد هم به رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت.... 🥀 🌹🕊
۲۱ شهریور ۱۴۰۳