eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
124 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌴💐🥀💐🌴🌹 در این دنیا فقط پاکی، صداقت ، ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن و عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . ، را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا می تونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر . به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم ، باید همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه ، راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد . باید مجددا قول بدهی که همیشه با باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در پاک بودن شیوه است و راه خداست . اگه می خواهی همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . هرچقدر می تونی درس بخون ، درس بخون ، درس بخون خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . همیشه خاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار : کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . هروقت نماز می خونی برام دعا کن . 🌴 🥀🌹
🌺🌸🕊💐🕊🌸🌺 بیشتر بچه‌های هم سن و سال من و به خاطر اینکه کمک‌ خرج خانواده باشیم به کویت برای کار می‌رفتیم . من و هم در کویت با هم در یک خانه زندگی می کردیم . چند روزی می‌دیدم که سرکار نمی‌رود . نگرانش شدم. پیش خودم هر فکری را می‌کردم که چرا این پسر سرکار نمی‌رود . یک روز دل را زدم به دریا و گفتم : پس چرا تو چند روزه سرکار نمیری ؟ سرش را پائین انداخت چند دقیقه‌ای سکوت کرد نفسی تازه کرد و گفت : صاحب‌ کارم گاهی وقت‌ها چیزهایی برای خانه‌اش می‌خرد، به من می‌دهد تا ببرم. خانم صاحب‌کار است. نه این کار را می‌خواهم و نه اینکه دو سه روزی یک‌ مرتبه بخواهم بروم دم منزلی که یک خانم دم دربیاید. راوی : حاج حسین وارثی مطلق 🌷 🌴🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد و هر جوانی که نماز اول وقت را درحد توان شروع کند ، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم حسین (ع) خواهم کرد و او را دعا می کنم ، باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد ... 🕊 🌴🌹
🌺🌸🕊🌹🕊🌸🌺 دختر بی که می آمد در مغازه، به او جنس نمی داد. یکی آمده بود و بهش جنس نداده بود و خلاصه دعواشان شده بود ، هم بچه بود ، سفت ایستاده بود که نه به تو جنس نمیدهم ، طرف هم رفته بود و شب با پدرش برگشته بود و شکایت را به آقا جان کرده بودند و یک هم توی گوش زده بودند. طفلک به ملاحظه آقاجان صدایش در نیامده بود، را خورده بود و دم نزده بود. می دانست که اگر کار به آژان و آژان کشی بکشد برای آقا جان بد می شود. شادی روح و 🌹 🌹🕊
🕊💐🌹🌴🌹💐🕊 خواهران گرامی! از شما می خواهم با حفظ و رعایت در پشت جبهه ها، جهاد اکبر کنید و با توطئه های شوم کافران ملحد بجنگید. این خواهران مبارز هستند که با حفظ دین اسلام را زنده و پا بر جا نگه داشته اند و این راه را می توانند مانند حضرت زینب (سلام الله علیها) با صلابت ادامه دهند . 🌹 🌸🌺
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 ، چون تنها بود ، خیلی به او علاقه داشتم . یک بار که در زمان به خانه اش در دزفول رفته بودم، دیدم شب موقع خواب با کامل می خوابد . تعجب کردم ، در آن هوای جنوب ، خوابیدن با زیاد کار آسانی نبود . علت را که پرسیدم، گفت : پدر جان، اینجا هرلحظه ممکن است شود ، باید از هر نظر داشته باشم ، ممکن است فردا صبح نباشیم ، پس باید کامل داشته باشیم تا وقتی ما را از زیر خارج می کنند ، مشکلی وجود نداشته باشد . راوی : 🌹 🥀🕊
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 گاهی که خبر نداشت و میرفت مجلس و مراسمی، ناگهان غافل گیر می شد... چشمش که به زنهای نامحرم می افتاد می نشست یک گوشه، سرش را پایین می انداخت... چند لحظه که می گذشت بلند می شد چیزی را بهانه میکرد و زود خداحافظی می کرد و مجلس را ترک می‌کرد. دیگر لازم نبود توضیحی بدهد: همه می دانستند که آدمی نیست که پا به هر محفلی بگذارد و در مقابل عمل حرام بی تفاوت بماند! 🌹 🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ای خواهرم؛ مانند زینب (س) باش و مانند زینب (س) زندگی کن و مسئولیت خویش را در قبال این انقلاب و امام به انجام رسان و همیشه حجابت را سنگر خود قرار ده، زیرا خواهرم حجاب تو برنده تر از خون من است . و ای برادران عزیزم ، شما ادامه دهنده راه شهدا باشید و راه مرا ادامه دهید و همیشه در پی تهذیب نفس خود باشید که باعث خواهد شد به خدا نزدیک شوید و در پی این باشید که اسلام را احیا کنید . شادی روح و 🥀 🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 به عنوان یک وصیت همیشه به من می‌گفت : درست است که ما از حرم حضرت زینب (س) دفاع می‌کنیم اما شما فکر نکنید که نشستید و کاری نمی‌توانید انجام دهید ، نه بزرگترین کار دست شماست ، ما از حریم حضرت زینب (س )دفاع می‌کنیم شما از چادر مادرش دفاع کنید . همیشه به جوانان می‌گفتند که مراقب چادر حضرت زهرا (س) باشید و روی حجاب تاکید خاصی داشت و امیدوارم به کمک خون پاک این شهید پیروی راه این بزرگوار باشم . راوی : 🌹 🕊🥀
🌹🕊💐🌺💐🕊🌹 خواهر عزیزم هرگاه خواستی از خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که . . اشک را جاری می‌کنی، به پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی به یاد آور که غرب را در تهاجم فرهنگی‌اش یاری می‌کنی فساد را منتشر می‌کنی و توجه که صبح و شب سعی کرده را حفظ کند جلب می‌کنی، به یاد آور که بر تو شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر می‌دهی، تو هم شامل آبرویی، بعد از همه اینها اگر توجه نکردی، هویت را از خودت بردار... شادی روح و 💐 🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 من بر سر دارم و تو چفیه بر شانه... وچه حکایت غریبی است میان این چفیه و ... از سپیدی چفیه تو تا سیاهی من جاده ای است به سرخی جاده ای که عفت مرا وامدار غیرت تو می کند غیرتت اگر نبود کجای این زمانه بود؟! تو که بر شانه می اندازی ، من را محکم تر می گیرم ، نکند شرمنده چفیه ات شود نکند یادم برود که دست از جانت کشیدی تا دست به من نرسد نکند یادم برود که چشم بر آرزو هایت بستی تا چشم آلوده به هوسی حتی خیال جسارت به سرزمینت را هم نکند. نه من یادم نمی رود ، یادم نمی رود که سرخی را به سیاهی من به امانت داده ای اگر چفیه تو سجاده آسمانیت شده پس من هم می تواند بال آسمانی من شود... چفیه ات را بر شانه هایت بيانداز ، سربند یا فاطمه ات را بر سر ببند ، دل به جاده آسمانیت بزن که دوباره می خواهند از سر دختران فاطمه بکشند ، دوباره می خواهند میراث مادرت را به تاراج ببرند.. دل به جاده بزن که سیاهی من در گروی سپیدی چفيه توست برادرم... 💐🌴🌹
🌷💐🌺🌼🌺💐🌷 در سن سیزده سالگی به رسید. وی در این سن کم ، علاوه بر هوش سرشار و فعالیت های علمی ، رعایت اخلاق و آداب اسلامی را نیز می نمود. هرچند هنوز دستورات دینی بر او بود ولی هیچگاه به نگاه نمی کرد و زمان روبرو شدن با نامحرم سرش را پائین می انداخت . هر گاه به جایی وارد می شد و می دانست که حضور دارد و یا زمانی که به منزل می آمد ، چون احتمال می داد که آمده باشد، بلند می گفت :« یا الله ». مادر می گوید : روزی به منزل آمد و زن عمویش مهمان ما بود و در اتاق بدون نشسته بود. پشت در ایستاد و چند بار گفت : « یا الله » ، ولی زن عمو را برسر نکرد. بلند گفت :« به زن عمو بگویید می خواهم بیایم داخل ، روسریش را بپوشد. » زن عمو گفت : « بیا داخل ، تو مثل پسرم میمانی ، در ضمن هنوز که به تو چیزی است!.. » ولی بازهم تکرار کرد ... زن عمو، مجبور شد بپوشد تا به اتاق وارد شود.... 🥀🕊🌹