eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
124 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پلاک ۸
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 *پسر شهید تندگویان نقل می کند زماني پيكر پدر را براي مان آوردند كه بسيار دلتنگ او بوديم* *پس از 11سال انتظار كه انتظار غريبي بود، پاهايي را كه بسيار دلتنگ آمدنش بودم، بوسيدم او در سالهاي اسارت، و در سلول انفرادی، تنها صدايش براي ستايش پروردگار بود او آزاده اي تمام قامت بود كه فرياد «هيهات منا الذله» را با صداي بلند فرياد مي زد... هميشه خاك وطن را عزيز مي دانست و بر زبان سخن زنده باد ميهن را می سرود...* *او آن قدر "قرآن را با صداي بلند خوانده بود" كه نگهبانان عراقي به او می گفتند ما از تو اطلاعات نمي خواهيم، فقط با قرآن خواندنت به ديگر اسيران روحيه نده وقتی پيكر پدر را تحويل گرفتیم، آن قدر حنجره او را فشرده بودند كه تمام استخوان هاي حنجره اش خرد شده بود او آرزوي «سكوت» را بر دل عراقي ها گذاشت...* *یک اسیر تعریف می کرد:* *به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد پله از زمین فاصله داشت، بردند آنجا شبیه یك مرغ‌دانی بود وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر(یک متر در دو متر) بود شب فرا رسید و كلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود...با پا محكم به در سلول كوبیدم... نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت:چیه؟... چرا داد می‌زنی؟... گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجابیرون بیاوریدكه كلیه‌ام درد می‌كند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم... او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر مرا كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم... در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زدو بی‌مقدمه پرسید ایرانی هستی؟... جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی... گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟ گفتم: آری، شنیده‌ام.* *پرسید:كجاست؟... گفتم: احتمالاً شهید شده سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید می‌شد گفت من تندگویان هستم و یازده سال است که ازاین سیاه چال به اون سیاه چال در رفت و آمد هستم وفعلا در این سیاه چال، که 4طبقه زیر زمین در پادگان هوا نیروزعراق به نام الرشید است محبوس هستم دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌كردم.* *نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو... گفت: پیـام من مرزداری از وطن است... صبوری من است... نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد... نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند... استقامت، ‌تنها راه نجات ملت ماست... بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد...* *گفتم: به خدا قسم... پیامت رابه همه ایرانیان می‌رسانم خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...* ‍ *🔹شهید رجایی به همسر محمدجواد تند گویان گفته بود که, عراق حاضر شده 8 خلبان بعثی را آزاد کنیم تا آن‌ها تندگویان را آزاد کنند... وهمسرشهید تندگویان در جواب شهید رجائی گفت: اگر ما هم حاضر به این معامله شویم، خود محمد جواد قبول نمی کند که این خلبانان آزاد شوند و دوباره بمب بر سر مردم بی‌گناه بریزند.* *سالگرد شهادت «محمدجواد تندگویان»* *وزیر نفت دولت شهید رجایی، گرامیباد* اجرای_قانون_حجاب •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🔻زمین کارزار تل آویو است تهران نه https://eitaa.com/raveyanpelak8
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🇮🇷 مقابل شقی‌ترین دشمنان ایستاد 🖌 همسر شهید: خبر شهادت همسرم را خودم به بچه‌هایم دادم. وقتی دوستان و اقوام می‌خواستند بگویند، گفتم نه، خودم به آنها می‌گویم و همیشه به بچه‌هایم می‌گویم به مسیر پدرشان افتخار کنند. اولین چیزی که به بچه‌هایم گفتم درباره ظهور امام زمان (عج) بود. سپس درباره رجعت با آنها صحبت کردم. وقتی اولین بار خبر شهادت پدرشان را به آنها دادم، بچه‌ها لبخند زدند، چون می‌دانستند خون پدرشان زمینه‌ساز ظهور است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🎙شهید سید مرتضی آوینی: شیطان حکومت خویش را بر ضعف ها و ترس ها و عادات ما بنا کرده است، و اگر تو نترسی و از عادات مذموم خویش دست برداری و ضعف خویش را با کمال خلیفة اللهی جبران کنی، دیگر شیاطین را بر تو تسلطی نیست.  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از 🇮🇷 ابوحسین / abuhossein
27.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰️ فیش حقوق نجومی جانبازان نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران! 🔹این حقوق نجومی یک جانباز ۷۰ درصد است. روی ویلچر نشسته، اما قامتش از کوه بلندتر است. فرزند شهید، آزاده ۲۶ ماهه، جانباز ۷۰ درصد قطع‌نخاعی... 🔹۳۵ سال خدمت کرده، مدرک معادل دکتری دارد، اما حکم کارگزینی‌اش ماهانه فقط ۱۹ میلیون تومان است. این مرد، روزی در میدان مین دوید تا ما امروز در میدان زندگی آرام راه برویم. 🔹امروز همه داشته‌هایش یک ویلچر است و یک حکم کارگزینی ساده... نه گلایه‌ای، نه ادعایی؛ فقط سکوت، فقط نگاه پرغرور یک قهرمان. 🔹این‌ها قهرمانان واقعی این سرزمین‌اند، نه اسطوره‌های روی کاغذ ‌‌‌‌‌‌‌ 💞 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج، @Abuhossein
هدایت شده از 🇮🇷 ابوحسین / abuhossein
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•💔 بابایی‌ترین، دخترِ تاریخ سینمای ایران پدر، دختر، 💕💕 و محبتی که پایان نداره... دختر بدون باباش دق میکنه. 🌻💕خداحافظ_رفیق 🌻💕دختران_شهدا ‌🌷یاد شهدا 🌷❤️🌷 @Abuhossein
بـه ملـاقـات مـی رود ... مگـر نمـی بیـنی چگـونه را بـوسیـده؛ اے شھــید ! زیارت گـوارایِ وجـودت🕊🌹🕊
اگه جای شهید بودی چیکار می‌کردی؟! 🔹با نوچه هایش از کوچه ای رد می شد، دید سیدی شال سبز به کمر بسته با کمی اثاثیه در کوچه نشسته. از او پرسید: چرا اینجا نشسته ای؟ سید گفت: صاحب خانه ام جوابم کرده. طیب به نوچه هایش گفت وانت بیاورند اثاث ها را داخل وانت ریختند و به خانه ای نوساز بردند که طیب برای خودش ساخته بود ولی هنوز در آن ننشسته بود. 🔹 طیب به سید گفت شناسنامه ات را بیاور و خانه را به نامش کرد. وقتی کلید خانه را به سید می داد، گفت: از مادرت حضرت فاطمه ی زهرا (س) بخواه که خانه ای در آن دنیا برایم فراهم کنه... 🕊🌹🕊
می گفت : درد هر تیر و ترکش را تحمل می‌کنم ولی اندوه خمینی را هرگز .... 🕊🌹🕊
●فرمانده زخم خورده لشکر، ، و در جوار ایشان، دو شهید ،دیگر آنکه مشغول صحبت است شهید اسدالله کشمیری است. اینجا هم محوطه لشکر هست. هم مسئول بود، اول مسئول اعمال خودش بود، بعد مسئول فرمانده لشکر تحت امرش، اهل دو دو تا چهار تا بود، نه برای بقیه بلکه حساب کار خودش را میکرد، کمتر آدمی را میتوانید پیدا کنید، که بداند کجای کار ایستاده و چه میکند، اما فرمانده محمود آدمی بود که میدانست چه میکند، کارش را بلد بود، او نه دلی شکست و نه حقی از کسی پایمال کرد که آه مظلومی پشتش باشد، تا توانست اهل دستگیری بود و فتوت. 🕊🌹🕊