هدایت شده از بسیجیان بصیرت (سپاه ناحیه ویژه تبریز)
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 غیر ممکن است این شعرخوانی در محضر امام خامنهای را یکبار ببینی و مجددا برای دیدنش برنگردی😭
👈محل اظهارنظر(کامنت)
🌏 #تخریبچی👇
🆔 @takhribchi110
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
"علی علیهالسلام"
كشتیبانِ كشتی شكستهی وجودِ من است. هنگامِ تنهايی، درد، غم و شكست و مظلوميت به «علی» نزديک میشوم و تشفی میكنم...
#شهید_چمران
💠 @bank_aks
هدایت شده از شهدای ایران
21.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 #شهدا ، امشب شما دعایمان کنید...
.
📽فیلم دیده نشده از شهید مدافع حرم سوادکوهی #مجتبی_برسنجی :خدا توفیق #شهادت بده بهمون تو این شب قدر...
ان شاالله خدا از هممون قبول کنه
نیت هامون خالصباشه (عاقبت بخیری و تو این شبا از خدا بگیریم)
#مازندران_دیارِ_علویانِ_خطشکن
🌹کنگره بزرگداشت ۱۰۴۰۰ شهید استان مازندران
#شهدای_ایران
💢کانال خبری #شهدای_ایران
✅ @shohadayeiran57
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#چرخ_دنده_شكنجه!!
🌷چون اسامی ما به صلیب سرخ جهانی گزارش نشده بود، زبان تهدید و دست بزن عراقیها بر سر و رویمان دراز و قویتر بود. بیشتر تهدیدها راجع به نماز بود و خصوصاً شکل جماعت آن. با همه این خط و نشان کشیدنها، ما تصمیم گرفتیم که ستون نماز جماعت را علم کنیم و اغلب اوقات هم این کار را انجام میدادیم.
🌷غیر از نماز جماعت، نماز عید فطر را هم در پایان ماه رمضان و روز عید سعید فطر خواندیم و البته تاوان آن را نیز پرداختیم؛ تاوان آن رفتن به زیر چرخ دندههای شکنجه و کتک بعثیها بود. گاه در ۲۴ ساعت، به اندازه ۲ لیوان آب به ما برای آشامیدن میدادند. ما نیمی از همین مقدار کم را برای وضوی نماز شب نگه میداشتیم و نماز شب را هم برپا میکردیم.
#راوی: آزاده سرافراز محمدمهدی حسینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
ما باید حسینوار بجنگیم؛
حسینوار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛
حسینوار جنگیدن یعنی دست از همه چیز كشیدن در زندگی؛
#شهید_مهدی_زین_الدین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙روایت شهید آوینی از شب های قدر شهداء...
🔹 اگر شب قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین میگردد... همه ی شب های جبهه شب قدرست....
#شب_قدر
#شهید_آوینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
💢 #نبرد_پایانی
✍ خاطراتی از آخرین روز #عملیات_بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا #شهید_مهدی_باکری
💠 قسمت دهم _ اولین پاتک
🖌... عراقیها ساکت بودند و رزمندگان هم در زیر سایه خنک نخل ها مشغول خواب و استراحت بودند. با سوار شدن و نشستن سردار باکری در داخل قایق ، همه نگاهها به سمت قایق و فرمانده دلاور لشگر دوخته شده و سکوتی عظیم و بسیار تلخ بر فضا سایه افکند .سکاندار موتور قایق را روشن و نم نم از ساحل فاصله گرفت. لحظات واقعاً آزاردهنده و غم باری بود و اکثر رزمندگان با چشمانی گریان و نگران شاهد رفتن فرمانده لشگر از میدان نبرد بودند.
قایق هنوز فاصله چندانی از ساحل نگرفته بود که به یکباره از حرکت باز ایستاده و آقا مهدی از سرجاش بلند شد و با حس و حال عجیب و عاشقانه ای دست به سر و صورت رزمندگان زخمی کشید و با قامتی استوار و محکم به جلوی قایق آمده و با پرشی بلند به ساحل پریده و خیلی بلند و رسا با لهجه غلیظ ترکی گفت : مگه ، خون من از خون این بچه ها رنگین تره !؟ امروز همینجا کنار این بسیجی ها مانده و خواهم جنگید و عقب هم نخواهم رفت ! اجباری هم در کار نیست ! هر کس نمی تواند ! قایق آماده است ! همین الان می تواند برگردد. قدرت کلام و جملات کوبنده آقا مهدی ، نطق همه یاران و دوستان اش را در گلو خفه و همه را ساکت و خاموش کرد. همه مات و مبهوت سردار باکری را نگاه می کردند و هیچ کس جرات حرف زدن نداشت. آقا مهدی هم با دیدن سوکت و خاموشی همقطاران ، خیلی جدی به سکاندار قایق گفت: پس چرا راه نمی افتی !؟ مگر نمی بینی ، حال زخمی ها خوب نیست و درد می کشند ! راننده قایق هم با شنیدن دستور محکم و صریح سردار دیگر درنگ نکرده و با کنده شدن از ساحل با شتاب به سمت ورودی جزیره مجنون حرکت کرد .
بعد رفتن قایق ، آقا مهدی راضی و خشنود کنار آب رفته و لبخند زنان تعدادی مدارک و یک دفترچه یادداشت از جیب های اورکت اش در آورد و مقابل چشمان مات و مبهوت یاران ، پاره پاره کرد و داخل رودخانه دجله ریخت و بعد هم برگشته و گوشی بی سیم را از بیسیمچی گرفته و چندباری پشت سرهم داد زد که پس چه شد این نیروهای کمکی و آتش پشتیبانی !؟ فارغ از زمان و مکان محو تماشای رفتار و حرکات شجاعانه آقا مهدی بودم و داشتم از آن همه شیدایی و مردانگی کم نظیر و شاید بی نظیر فرمانده دل ها لذت می بردم که یکدفعه فریادهای بلند سردار در فضا پیچید که آن نفربرها را بزنید ! آن نفربرها را بزنید !
سراسیمه برگشته و دیدم که دهها دستگاه نفربر در میانه های نخلستان مشغول پیاده کردن کماندوهای عراقی هستند. در مکانی بسیار مناسب و عالی بودم و چند قبضه آر پی جی و تعداد زیادی هم موشک داخل سنگر زاغه مهمات بود. سراسیمه یکی از آر پی جی ها را برداشته و شروع به شلیک موشک به سمت نفربرها کردم. رزمندگان و همراهان سردار باکری هم از چند نقطه دیگر مشغول شلیک موشک شدند و طولی هم نکشید که دوتا از نفربرها مورد اصابت موشک قرار گرفته و به آتش کشیده شدند. کماندوهای بدبخت عراقی ، زخمی و آتش گرفته از داخل نفربرها بیرون پریده و شعله کشان و فریاد زنان شروع به دویدن در داخل نخلستان کردند. بقیه نفربرها هم که مشغول پیاده کردن نیرو بودند با مشاهده این صحنه جان خراش و اوضاع و احوال اسفبار همقطاران ، چنان هراسان شده و وحشت کردند که بی درنگ دور زده و با درهای باز شروع به فرار کردند. اوضاع بسیار دیدنی و خنده داری بود. نفربرها سراسیمه دور می شدند و کماندوهای پیاده شده در داخل نخلستان هم با شتاب و افتان و خیزان به دنبال آنها می دویدند. با لطف و عنایت خداوند متعال و هوشیاری سردار باکری حمله غافلگیرانه و کاملاً تاکتیکی و بی سر و صدای کماندوهای عراقی از داخل نخلستان ناکام مانده و صدای شادی و فریادهای الله اکبر و صلوات رزمندگان در منطقه طنین انداز شد.
زمان شادمانی خیلی هم دوام نیاورده و نیروها و تانکهای دشمن بلافاصله از دشت کناری روستا شروع به حمله کرده و به سمت سیل بند پیش آمدند. با دستور برادر باکری همه به پشت سیل بند رفته و با گردآوری مهمات و موشک ، آماده مقابله با قشون دشمن شدیم. دیگر چیزی از نفرات گردان دواطلبان باقی نمانده بود و با در نظر گرفتن آقا مهدی و یارانش حدود ۳۰ یا ۳۵ نفری بیشتر نبودیم که با فاصله چند متری در پشت سیل بند موضع گرفته بودیم.
اما بر عکس اینطرف ، نقطه به نقطه آنطرف مملو از نیرو و تجهیزات زرهی بود که شتابان به سمت سیل بند می آمدند . دشت مقابل و روی اتوبان و کوچه ها و پشت بام های روستای حریبه مملو از نیروهای پیاده و کماندو عراقی بود و هر طرفی هم نگاه می کردی پر از تانک و نفربر بود که لحظه به لحظه هم بر تعدادشان افزوده می شد...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری