📚 #پسرک_فلافل_فروش
📌 قسمت پنجاه و نهم
يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابيد 🤒
🛏اما اتاق را که گرم بود در اختيارزائران راهپیمایی اربعين قرار داد.
او در اين مدت با پيرمرد نابينایی آشنا شده بود و کمک های زیادی به او کرده بود.
حتی آن پيرمرد نابينا را برای زيارت به کربلا هم برده بود.
هادی زمانی كه مشغول كارهای عرفاني و ذكر و خلوت شده بود، كمتر با ديگران حرف می زد.
اين هم از توصيه های بزرگان است كه انسان در ابتدای راه سكوت را بر هر كاری مقدم بدارد.
هادی می دانست بسياري ازمعاشرت ها تأثير منفی در رشد معنوی انسان دارد.
لذا ارتباط خود را با بيشتر دوستان در حد يك سلام و عليك پايين آورده بود.
اين اواخر بسيار كتوم شده بود.يعنی خيلی از مسائل معنوی راپنهان می كرد.
از طرفی تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا زحمت می كشيد.
هر زائری كه به نجف می آمد، به خانه ی خودش می برد و ازآنها پذيرایی می كرد.
هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران فكر كنند كه آدم خوبی است.
اين سال آخر روزه داری وديگرمراقبت های معنوی را بيشتر كرده بود.
تا اينكه ماجرای مبارزه با داعش پيش آمد، هادی آنجا بود كه از خلوت معنوی خود بيرون آمد.
او به قول خودش مرد ميدان جهاد بود شجاعتش را هم قبلا اثبات كرد.
حالا هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود.
✅ ادامه دارد...
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
✔️به جمع ما بپیوندید↓
◆@shahidzoalfaghari◆
#تلنگرانه
در هر مرحلـه ای از گنـــــاه هستے
سریع توقف کن ⛔️🖐🏻
مبـادا فکر کنی آب از سرت گذشتـه❗️
مبـادا از رحمتـــــ خدا نا امید بشی❗️
شیـــــطان میخواد بهت القا کنه که
آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره! 😔
مبـــــادا فریب شیـــــطان رو بخوری....
خدا بسیـــــار توبه پذیر ومهـــ😍ـــربونـــــه ...💌
◆@shahidzoalfaghari◆
مـــــدارس ایـــــــران: 😜
آقــا، مــیشــه ســوال هــفــت رو راهـنـمایـی
کنیــد؟
مــعــلـم: ببین سوال خیلی آسونه، میگه اکبر 8سال سن داره محمود 12 گردو
حالا اگر محمود 12 گردو داشته باشد و اکبر 8 سال سن، جعفر کیست و جلیل کجاست😐
اونوقت ما هم میگیم:آهاااااااا😂😂🤦🏻♂
کیا اینطوری ان؟ دستا بالا😁
◆@shahidzoalfaghari◆
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و نهم يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابيد 🤒 🛏ا
📚 #پسرک_فلافل_فروش
📌 قسمت شصتم
از بالاترين ویژگی های آقا هادی كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك شبه طی كند طهارت درونی او بود.
بر خلاف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكسانی ندارند
هادی بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاکی بود.
حرفش را می زد و اگر اشكالی در كار خودش می ديد، سعی در برطرف نمودن آن داشت.
يادم هست اواخر سال ۱۳۹۰ آمد ودر حوزه ی كاشف الغطا نجف مشغول تحصيل شد.
بعد از مدتی كار پيدا كرد و ديگر ازشهريه استفاده نكرد.
آن اوايل به هادی گفتم: نمی خواي زن بگيری❓
می خنديد و مي گفت: نه، فعلابايد به درس و بحث برسم. 😅
سال بعد وقتی درباره ی زن وزندگی با او صحبت می كردم، احساس كردم بدش نمی آيد كه زن بگيرد. 😁
چند نفر از طلبه های هم مباحثه باهادی متأهل شده بودند و ظاهراًدر هادی تأثير گذاشته بودند.
يك بار سر شوخی را باز كرد و بعد هم گفت:
اگر يه وقت مورد خوبی برای من پيدا كردی، من حرفی برای ازدواج ندارم.
از اين صحبت چند روزی گذشت.يك بار به ديدنم آمد و گفت:
می خواهم برای پياده روی اربعين به بصره بروم و مسير طولانی بصره تا كربلا را با پای پياده طی كنم.
🗣راوی:سید روح الله میرصانع
✅ ادامه دارد...
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
✔️به جمع ما بپیوندید↓
◆@shahidzoalfaghari◆
📚 #پسرک_فلافل_فروش
📌 قسمت شصت و یکم
با توجه به اينكه كارت اقامت اوهنوز هماهنگ نشده بود با اين كارمخالفت كردم اما هادی تصميم خودش را گرفته بود.
آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده فكر می كنم حالت سوختگی داشت.
دست او را ديدم اما چیزی نگفتم.هادی به بصره رفت و ده روز بعددوباره تماس گرفت و گفت:
سيد امروز رسيديم به نجف، منزل هستی بيام؟
گفتم:با كمال ميل،بفرماييد.
هادی به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم.
هادی از سفر به بصره و پياده روی تا نجف تعريف می كرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود❗
صحبتهای هادی را قطع كردم وگفتم: اين زخم پشت دست برای چيه؟خيلی وقته كه ميبينم. سوخته❓
نمی خواست جواب بده و موضوع را عوض می كرد. اما من همچنان اصرار می كردم.
بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم❗
مدتی قبل در يكي از شب هاخيلی اذيت شده بود. می گفت كه شيطان باشهوت به سراغ من آمده بود.
من هم چاره ای كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم‼
من مات و مبهوت به هادی نگاه می كردم. درد دنيایی باعث شد كه هادی از آتش شهوت دور شود.
آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود.
🗣راوی سید روح الله میر صانع
✅ ادامه دارد...
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
✔️به جمع ما بپیوندید↓
◆@shahidzoalfaghari◆
ما که در سایهی خورشید معذب بودیم
چشممان کور، سزاوار همین شب بودیم
#شهید_جمهور 💔
#نیویورک
✔️به جمع ما بپیوندید↓
◆@shahidzoalfaghari◆
حضرت آقا:
نگذارید دوران دفاع مقدس
از یادها برود.
اللهم احفظ سیدنا...💚
◆@shahidzoalfaghari◆
”انّاللهیحبالمطهّرین”
خداپاکدامنانرادوست دارد🌱
توبه|۱۰۸
- چشمودلرا ز غیرببند ،
خداراخواهیدید!
#شهید_حسین_ولایتی_فر ✨
◆@shahidzoalfaghari◆
مـٰاتجربـِهڪردیمڪِهدرلحظـِهفتنه
تـٰارهبـَرمـٰاسیدعـَلۍهـَستغمۍنیسـت
#رهبرانه
◆@shahidzoalfaghari◆
بدبخت ترین افراد کسانی هستند
که به خاطر منافعشان
نه حرف ِحق میزنند
نه حرف ِحق میشنوند
و نه حتی حق را می بینند . .
_دکتر علی شریعتی_
◆@shahidzoalfaghari◆
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت شصت و یکم با توجه به اينكه كارت اقامت اوهنوز هماهنگ نشده بود با اين كارم
📚 #پسرک_فلافل_فروش
📌 قسمت شصت و دوم
حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتيم. اما رفاقت من با هادی حتي همين حالا كه شهيد شده بسيار زياداست❤️🔥
روزی نيست كه من و خانواده ام برای هادی فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما وبيشترخانواده های اين محل احسان كرد.
من كنار مسجد هندی مغازه دارم. 🕌
رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم يك جوان در انتهاي مسجد مشغول عبادت و سجده شده وچفيه ای روی سرش می كشد!
موقعی كه نماز آغاز می شد، اين جوان بلند می شد و به صف جماعت ملحق می شد.
نمازهای اين جوان هم بسيارعارفانه بود.
چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه های با اخلاص نجف است. ✨
يك باره با هم مواجه شديم و من سلام كردم.
اين جوان خيلی با ادب جواب داد.
روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم.
يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايرانی است.
گفتم: چطوريد، اسم شما چيست؟اينجا چه كار ميكنيد؟
نگاهی به چهره ی من انداخت وگفت: يك بنده ی خدا هستم كه می خوام
در كنار اميرالمؤمنين درس بخوانم.
كمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم...
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
✅ ادامه دارد...
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
✔️به جمع ما بپیوندید↓
◆@shahidzoalfaghari◆
📚 #پسرک_فلافل_فروش
📌 قسمت شصت و سوم
من هم مثل شما ايرانی هستم، اهل شيراز و پدرم از علمای اين شهربوده
می خواستم با شما كه هموطن من هستی آشنا بشم.
لبخندی زد و گفت: 😊
من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم.
بعد خداحافظي كرد و رفت.
اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبی نبود اما بعدها آنقدررابطه ی ما نزديك شد كه آقا هادی رازهايش را به من می گفت.
مدتی بعد به مغازه ی ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش می گفتند اين جوان طلبه ی سخت كوشی است، اماشهريه نمی گيرد.
يك بار گفتم: آخه برای چی شهريه نميگيری ❓
گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان (عج)استفاده كنم. گفتم: خب خرجی چی كار ميكنی❓
خنديد و گفت: می گذرونيم...
يك روز هادی آمد و گفت: اگه كسی كار لوله كشی داشت بگو من انجام ميدم
بدون هزينه!
فقط تو روزهای آخر هفته.
گفتم: مگه بلدی!؟
گفت: ياد گرفتم
وسايل لازم برای اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايد بپردازند.
گفتم: خيلی خوبه، برای اولين كار بيا خونه ی ما!
ساعتی بعد هادی با يك گاری آمد!
وسايل لوله كشی را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشی برای آشپزخانه و حمام را به پايان رساند.
در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزی نخورد.
هر چه به او اصرار كرديم بی فايده بود.
البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادی يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم می شناختيم
هيچ مزدی براي لوله كشی خانه ی مردم نجف نمی گرفت و هيچ چيزی هم در منزل آنها نمیخورد
✅ ادامه دارد...
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
✔️به جمع ما بپیوندید↓
◆@shahidzoalfaghari◆