💔
#دلشڪستھ
دست در دست #شهـید بگذار
و ببین چطور زندگےات تغییر میکند
و به #خدا نزدیک مےشوی،
رفیق شهید پیدا کن!
همه ی #راه_ها که با پا پیموده
نمیشوند!
#دست دلت را به #رفیق_شهیدت بده و اعجازش را ببین...
رفیق خوبه رسمش مثل اسمش #جود و سخاوت باشه
رفیق خوبه #شهید باشه
رفیق خوبه #شهیدجوادمحمدی باشه
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
خواب امام حسین ع را دیده بود
حضرت، فرموده بود:
"عزیز من! سر تو را خواهند برید، همانطور که بر سر من در کربلا گذشت؛اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشته ها از هر طرف تو رااحاطه کرده اند".
اسیر شد و همانطور که ارباب فرموده بود
تکفیری ها سر از تنش جدا کردند
#شهیدذوالفقارعزالدین
#آھ_ارباب
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی قسمت۲۰ خدا وکیلی تویی که حجاب داری، چند تا کتاب درموردش خوندی؟ خب تقل
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی
قسمت۲۱
یه چیزی بگم بهت؟
سعی کن زیاد رو خودت حساب باز نکنی.
زیاد مَن من من نکن!
تو فقط وظیفت اینه که به الهاماتت عمل کنی و مسیری که خدا برات داره طراحی میکنه رو بیای. رو عقلت زیاد حساب باز نکن که بخوای مسیری که خدا برات طراحی کرده رو تحلیل کنی!
عقل مگه چیه؟
همش تجربیاتته دیگه...
سعی کن زندگیتو وقتی دست خدا سپردی انقد دل دل نکنی که هی به خدا بگی:
"چجوری؟ مگه میشه؟ نه نمیشه"..
این چیزاش به ما ربطی نداره... اگه اینارو میگی چون رو خودت حساب باز کردی و به خدا قلبا اعتماد نداری.
لطفا تو کار خدا دخالت نکن و بذار اهسته آهسته هدایتت کنه.
وقتی رو خودت حساب باز میکنی دیگه نمیذاری خدا هدایتت کنه! وگرنه اگه رو خودت حساب باز کنی اینجوری خیلی زجر میکشی و همیشه ترس داری
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
مولانا
یاد خدا بیامرز مرغ عشقام افتادم...دو تا مرغ عشق داشتم ۱۵ تا شده بودن. هی تخم میذاشتن هی جوجه میاوردن
وقتی میخواستم قفس رو باز کنم و براشون غذا بریزم در حد مرگ استرس میگرفتن و میترسیدن ولی من فقط میخواستم غذا بریزم براشون اما میترسیدن ....خیلی میترسیدن.
خودشونو به قفس میزدن محکم....
یاد خدا افتادم!
خدا هم میخواد هدایتمون کنه ما جیغ میزنیم.
هی میگیم:
"نههههه! نمیشههههه....چجورییییی !!نههههه !!! خدااااا کجایییییی ! چرا اینجوری میکنییییی ؟؟؟
خداااااا
از این مسیر نمیشهههههههه"
خدا میگه:
"بابا صبر کن... این اتفاق کلی نعمت و موهبت پشتشه! صبر کن...قضاوت نکن...چرا اعتماد نداری خب"
یه مثال دیگه بزنم؟
میگن شرط اصلی اینکه بتونی یه اسب خوب تربیت کنی اینه که باید اسب بهت اعتماد کنه...وگرنه هرگز نمیتونی تربیتش کنی و حتی بهش غذا بدی. چون تا تورو میبینه بهت حمله میکنه و گازت میگیره!
چی بگم والا...
بچه ها
میدونی مشکل مرغ عشقم چی بود؟
مشکل مرغ عشقام این بود که با عقل خودشون داشتن منو قضاوت میکردن. بخاطر همین تا دستمو میکردم تو قفس که اب و غذاشونو درست کنم فکر میکردن میخوام اذیتشون کنم بخاطر همین خودشونو محکم به قفس میزدن...
ما هم با عقل خودمون خدارو قضاوت میکنیم و...
رو عقلت حساب باز نکن!!!
اون چیزی که تو اسمشو میذاری منطق... همش ترساته...نه منطق...
تازه! منطق خدا با منطق تو فرق داره.
راستی خیلی معذرت میخواما... چی باعث شده فکر کنی خیلی حالیته؟
واقعا چی؟
نکنه رو خودت خیلی حساب باز کردی؟
اوکی...
برو با ترسات زندگی کن.
خدا هم تورو به خودت واگذار میکنه...
انقدر ادامه بده تا خسته بشی...
تهش میفهمی که باید رو خدا حساب کرد ...نه ر و خودت.
کسی که به خدا اعتماد داره اولا به الهاماتش گوش میده و بعدشم اهسته اهسته جلو میره و مسیرشو قضاوت نمیکنه و نمیترسه...
چون خدا پشتشه...
اصلا میدونی خدا یعنی چی؟
خدا یعنی همه چی...
چقدر قدرت خدارو باور داری واقعا؟
#ادامه_دارد...
دستنوشته های #داداش_رضا
@aah3noghte
#انتشارداستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی
قسمت۲۲
خدا تو قران گفته ایمان بیاری این دنیا و اون دنیا نمیذارم اندوهگین و غمگین بشی.
ایمان یعنی عزیز من برو بخواب فکر خیال نکن. تو مگه توکل نکردی؟ خب دیگه نگران نباش. خدا کمکت میکنه.
لطفا رو عقل و منطق خودت انقدر حساب باز نکن !!!
عموم کسایی که فکر و خیال میکنن به خدا اعتماد ندارن! به عقل و منطق خودشون اعتماد دارن. بخاطر همین خدا هدایتشون نمیکنه.
شرط اصلی هدایت اعتماده
انتخاب با خودته.
یا به خدا اعتماد کن و حرکت کن یا انقدر بشین فکر و خیال کن (به قول خودت
منطقی فکر کردن) که خسته بشی و روز به روز ترسات بیشتر بشه.
اون مرغ عشق هم منطقی فکر میکرد که خودشو میکوبید به قفس و دستمو گاز میگرفت!
من قصد کمک داشتم اما حالیش نمیشد. فکر میکرد میخوام اذیتش کنم...تو دلم کلی بهش بد و بیراه گفتم که چقدر تو خنگی! بابا میخوام کمکت کنم. چرا اینجوری میکنی؟
اما اون با عقل غریزیش داشت منو تحلیل میکرد.
راستی
تو هم با عقل غریزیت خیلی وقتا خدارو روندیا. مگه نه؟
اینکه میگی خدا هست اما بهش اعتماد نداری و دلت آروم نیست و همش ترس داری نشونه چیه واقعا؟
یه خواهش کنم؟
خواهش من اینه که اجازه بده خدا هدایتت کنه. همین.
اون منطقی که تو روش حساب باز کردی اگه تو افریقا به دنیا میومدی کلا مدلش فرق میکرد
منطق تو همش از تجربیاتته...
تجربیاتت و ورودی هات و شنیده هات و دیده هات اینا به مرور منطقت رو ساخته...
حالا تو داری با این منطق خدارو میسنجی و قضاوت میکنی. هیچوقت با منطق اکتسابیت خدارو نسنج!
نشونه اعتماد، خیال راحته
اگه یه آدم برش دار تو بانک بهت یه قولی بده میبینی چقدر دلت آروم میشه؟ یا مثلا یکی از فامیلاتون بهت قول بده کمکت کنه.
اگه به خدا اعتماد کنی دقیقا حالت این مدلی میشه؛ آرومی و خیالت راحته.
خدا مراقبته نمیذاره اتفافی برات بیوفته. نگران نباش!
یه مدت همش با خدا دعوا داشتم و میگفتم:
"خدایا! تو صدامو نمیشنوی"
اما بعدا که کمی گذشت فهمیدم
"قبل از اینکه خدا بخواد صدای منو بشنوه، خودم باید صدای خودمو بشنوم.
در واقع کسی که صدای خودشو بشنوه، صدای خدا رو هم میشنوه و خدا هم صداشو میشنوه.
من این روزا صدای خودمو میشنوم. بخاطر همین بهتر حس میکنم خدا صدامو میشنوه. خودمم صدای خدارو میشنوم.
هه... یکم پیچیده شد...
راستییی! نکنه این صدایی که با من حرف میزنه همون خدا بود و من خیال میکردم که خودمم.
وقتی حقایق برات شفاف میشه زبونت بسته میشه و هیچ ی جز خدایا شکرت نمیتونی بگی.
هر وقت گفتی:
"خدایا تو نمیفهمی!" بدون خودت ی که نمیفهمی. کسی که خودش خودشو نفهمه حس میکنه خدا هم نمیفهمه.
یه بار اون اوایل رفته بودم تو یه مجلسی که اون سخنران فقط داشت درمورد حسن ظن به خدا صحبت میکرد و میگفت:
"همه چی درست میشه. خدا بزرگه. تجسم کن و فکر کن خدا مشکلتو حل کرده"
وقتی این حرفارو شنیدم با حالت عصبانیت و خشم مجلس رو ترک کردم و با همه بحثم شدو گفتم:
"این سخنران چرت پرت محض میگه"...
قشنگ یادمه خیلی بهم ریخته بودم. من کلی مشکل داشتم اما اون سخنران خیلی ریلکس داشت میگفت خدا حلش میکنه و از این حرفا.
من به خودم گفتم:
"پس چرا مشکلات من حل نمیشههههه؟ چرا تمومی ندارههههههه؟
چرا زندگیم قاطی پاتیه و نظم ندارهههه؟
جالبه.
با سه نفر تو اون مجلس بحثم شد و میگفتم:
"این سخنران خیلی تو رویاهاست"
بعدشم مجلسو ترک کردم و رفتم یه گوشه نشستم و کلی گریه کردم.
خیلی برام سخت بود. نمیتونستم تصور کنم خدا منو میفهمه و درک میکنه.
از اون روزا چند سالی میگذره.
میدون ی مشکل من چی بود؟
مشکلم این بود که خیلی منطقی فکر میکردم...
بعد ها خدا بهم گفت:
"رضا؟ شرایط رو جوری که الان هست نبین. شرایط رو جوری ببین که دوست داری باشه."
این یعنی ایمان...
یه چی بگم؟
سعی کن نسبت به آیندت زیاد منطقی فکر نکنی.
چون منطق تو با منطق خدا اصلا شبیه هم نیست.
تو میگی نمیشه و کلی ذهنت محدودیت میاره...اما خدا لبخند میزنه و میگه:
"برای من کاری نشد نداره. انقدر قدرتمو دسته کم نگیر"!
یه چیز میخوام بگم ممکنه به غرورت بر بخوره...اما مهم نیست...تو اگه منطق داشتی...وضعیتت این نمیشد ...
لطفا رو منطق خودت هیچ حسابی باز نکن.
تو اصلا هم منطقی نیستی!
تو اسم ترس ها و بددلی ها و بدبینی ها و بی ایمانیتو میذاری منطقی فکر کردن.
نه!
این منطقی فکر کردن نیست.
کسی که منطقی فکر میکنه میگه:
"مهم نیست الان کجام. مهم اینه وضعیت الان من موندگار نیست...چرا؟ چون خدا با منه."💪
همین و بس.
کی بهتر از خدا؟
ببینید بچه ها!
شما هر چقدر هم خرابکاری کرده باشید بازم اگه در مسیر باشی خدا برات درستش میکنه.
خدا هر کاری بگی از دستش بر میاد.
فقط به خدا زمان بده تا پلاسکوی درونتو از صفر بسازه.
#ادامه_دارد...
دستنوشته های #داداش_رضا
@Aah3noghte
#انتشارداستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع