💔
شب گذشته فرمانده شهید وسام العلیاوی در حالی که زخمی بود حین انتقال به بیمارستان، خودروی آمبولانس وی، توسط عده ای از آشوبگران عراقی متوقف شد و او و برادرش داخل آمبولانس سوزانده شده و به شهادت رسیدند.
این عقده ها منشا دیگری دارد، شبیه این اتفاقات را در ماجرای شهید حدادیان (فتنه دراویش) به یاد داریم.
● حکایت غریبی است،حکایت آنهایی که در مقابل دشمن خونخواری مثل داعش سینه سپر کردند اما با ضربات دشمنان خودی به شهادت رسیدند.
#شهید_وسام_العلیاوی
پ.ن: عکس آخرین دست خط شهید وسام:
"آتش گرفتن مقری که ۷۰۰ شهید تقدیم کرده است، جشن داعش است."
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 مدیون حسنم مجنون حسنم... #سیدرضانریمانی #امام_حسن 💕 @aah3noghte💕
💔
دو خط ذکر مصیبت از زبان برادر...
فلَیسَ حَریبًا مَن اُصیبَ بِمالِهِ
و لکنَّ مَن واریٰ أخاهُ حَریبو
برادر جان! غارتزده آن نیست که مالش را برده باشند؛
غارتزده کسی است که برادری چون تو را به خاک میسپارد
روی تن نازنین برادرش، لحد گذاشت
و اشکریزان اینگونه می سرود
پ.ن
اشعار سیدالشهدا در رثای برادرش امام حسن مجتبی
المناقب، ج۳، ص۲۰۵.
#آھ...💔
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
رفت رفیقشو بیاره ولی رفت پیش رفیقش؛ رفیق خوب اینقدر ارزش داره...
لحظه اصابت تیر و شهادت شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی
#شهید_احمد_غلامی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
⭕️ خبر خوبی که شنیده نشد!
🔹متخصصان کشورمون برای اولین بار در تاریخ صنعت کشور، توانستن حفاری ۱۵۲۹۰ متر تونل انتقال اب در کشور سریلانکا رو با موفقیت به پایان برسانند.
#مامیتوانیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
همه مهتاب بجویند به تاریکیِ شب
من به دنبال هلال رُخِ تو مےگردم
عکس پایینی شهید هشت سال دفاع مقدس
عکس بالا: شهیدمدافع حرم
و این چنین است که مےگوییم: #راه_شهدا_ادامه_دارد
#ظهور_نزدیک_است
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
خوبـها رامشتری بسیار باشد در جهان...
آنکه دَرهم میخـــرد
تـنهـا #حـسـیـن_بـن_علے سـت...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
💔
نمیدانم چرا...
اما
بعضی نگاه ها
دنیایت را عوض میکنند
میشوند قرار بےقرارےهای دلت.
نمےتوانے بےخیال نگاهی شوی که تا عمق جانت، رسوخ کرده و از تو
فقط یک سوال دارد...
"بعد از رفتنِ ما، کجای معرکه جهاد ایستاده ای؟"
بعضی نگاهها...
#آھ... دلت گیر مےکند به بعضی نگاه ها...
و خدا کند سرافکنده نشویم
در برابر این نگاهها
#شهید_محسن_حججی
#دلشڪستھ_ادمین...💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_بیست_و_نهم _من حرفم این نبود... من میگم خدا گفته ما نماز
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_سی_ام
کامران ناگهان از ماشین پیاده شد.
سرش رو از شیشه داخل آورد و در زیر قطرات بارون نگاهم کرد. نمیدونم بارون روی پلکش نشسته بود یا؟!.. دوباره پشت سرهم آب دهانش رو قورت داد..
_یادته بهت گفتم یه روز حسرت داشتنمو میخوری؟! الانم بهت میگم میخوری البته به یک شرط..اونم این که با کسی ازدواج کنی که دوسش نداشته باشی! من نمیتونم حال تویی که همیشه تو زندگی ناکام بودی رو بفهمم ولی میدونم رفتن ونرسیدن یعنی چی. میدونم چه حال بدی داره این حال لعنتی. این آخوندا میگن زیر بارون دعا مستجاب میشه. دلم میلرزه این دعا رو واست کنم ولی از خدا میخوام…
قامتش رو صاف کرد و دست در جیب به آسمون خیره شد. دانه های درشت بارون به سرو صورتش میخورد. کلماتش مانند مته به جانم افتاد. او چی میخواست بگه؟!
از ماشین پیاده شدم تا حالات صورتش رو ببینم. دندانهام از شدت استرس و شاید سرما به هم میخورد. کامران صورتش رو سمتم چرخوند و با زیباترین و خاص ترین حالت دنیا عمیق ترین نگاه عالم رو به صورتم کرد. ناگهان لبخندی عاشقانه به لبهاش نشست وجمله اش رو تموم کرد.
_از خدا میخوام از این به بعد فقط سهمت رسیدن و رسیدن باشه.
قلبم ایستاد.❤️باران تمام اضطرابم رو شست.
نگاه کامران این قدر عمیق بود که تا ته وجودم رسوخ کرد. باز اشکم جاری شد. اینبار نمیدونم چرا؟حتی نمیدونم در اون لحظات احساس واقعیم چی بود؟!
🍃🌹🍃
سوار ماشین شدم
و به مقابلم نگاه کردم. او به پنجره ی حاج مهدوی زد. حاج مهدوی شیشه رو پایین کشید!
_ حاجی یه اعتراف کنم؟؟
حاج مهدوی نگاه معنی داری به صورت کامران کرد. انگار در درون او چیزی دیده بود که من نمیدیدم. با لحنی زیبا به او گفت: زیر بارون چقدر شبیه بچه مدرسه ایها شدی!
من معنی کنایه ی زیبای او رو گرفتم.
به گمونم کامران هم گرفت. چون نگاه خیسش خندید. گفت:
_تو تنها آدم مذهبی ای بودی که تو دور وبرم دیدم و هرچه تلاش کردم نتونستم ازش متتفر باشم.
بعد با لبخندی شیطنت آمیز گفت: بهت میخوره مبصر این کلاس باشی! شاید باز هم همدیگه رو دیدیم. شایدم نه ولی برام دعا کن.
حاج مهدوی خنده ی زیبایی کرد و رو به آسمون دستها رو بالا برد وگفت: “اللهمّ أحْسِنْ عَاقِبَتَنَا فِی الأُمُورِ کُلِّهَا، وَأجِرْنَا مِنْ خِزْیِ الدُّنْیَا وَعَذَابِ الآخِرَهِ”
کامران از پنجره ی او نیم نگاهی به صورت اشک آلود من انداخت و نجوا کرد: جواب اون سوال آخریمم گرفتم.
دوباره قامت صاف کرد و دستش رو دراز کرد سمت حاج مهدوی. حاج مهدوی با دو دستش دستان او را به گرمی فشرد.
_برو تا سرما نخوردی اخوی.
صدای کامران میلرزید. گفت: نهایت تب میکنم دیگه. من با تب خو گرفتم این مدت حاجی..
وبا قدمهایی سنگین به سمت ماشینش رفت..
🍃🌹🍃
سرم رو برگردوندم
و رفتنش رو با بغض تماشا کردم.مطمئن بودم این آخرین تصویریست که از او در ذهنم به یادگار خواهد موند! صدای حاج مهدوی تصویر رو برهم زد.
_اگه فکر میکنید هنوز دو دلید در انتخاب اون جوون تعلل نکنید.
با تعجب برگشتم به سمت او که داشت به حرکت شیشه پاک کن نگاه میکرد. او منتظر جوابم بود.
در دلم جواب دادم: کامران فهمید که چرا نمیتونم بهش فکر کنم. او که مرد بود شیفته ی تو شد. به من بگو چطوری دل ببندم به کامرانها وقتی عطر مسیحایی تو مستم میکنه؟چطوری به اون فکر کنم وقتی با عشق تو خدارو پیدا کردم؟ تو اون قدر آرومی که شور درونم رو میخوابونی. کامران مثل خودم پر از غوغاست. من با او باز هم نمیرسم.
او سرش رو کمی متمایل به سمتم کرد. جواب دادم: من با خدا معامله کردم. هرجا خدا منو بکشونه همون سمت میرم ولی ازش خواستم اونجا هرجایی هست منو از آغوشش بیرون نندازه. حرفهای امشب کامران یک لحظه خوف به دلم انداخت. اگر جواب های شما نبود من باز پام میلغزید. اعتقادم سست میشد. کامران زنی رو میخواد که با معرفت و ایمان قوی به سوالاش جواب بده نه من که خودم تازه دارم خدا رو پیدا میکنم.
عجب حزنی صداش داشت. گفت:
_ان شالله روز به روز به معرفتتون افزوده میشه. خدا عاقبت همه مونو بخیر کنه.
کمربندش رو بست و راه افتاد. پرسیدم: حاج آقا اون دعایی که برای کامران کردید…معنیش چی بود؟
او آهی کشید و گفت:
_یعنی خدایا عاقبت ما را در تمام کارها نیکو بگردان و شر دنیا و عذاب آخرت را از ما دور بگردان.
به معنی دعا دقت کردم. با خودم گفتم عجب دعای بی نقص و زیبایی..وچقدر مناسب حال کامران ومن بود. از ته دل به معنی دعا گفتم: آمین🙏
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕