eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها باز هم چاره بود ... نه آن دیگرها... مولای ما همان کسی است که شهادت را در آغوش گرفت به استقبال شهادت رفت تا نهال تازه اسلام، پای بگیرد... دیگر علیِ اعلاء چگونه برای حفظ اسلام مایه بگذارد؟؟ جانش را کف دست گرفت و در رختخواب پیامبر خوابید... و به خاطر اسلام، خم به ابرو نیاورد همسرش را جلوی چشمان غیرتمندش .... و به خاطر حفظ اسلام، سکوت کرد پسرش را پشت در کشتند و شهید کردند و باز... علی از جانش از عزیزانش از تمام هستی اش... از زهرایش برای حفظ اسلام گذشت... من و تو که شیعه و محبّ اوئیم برای جهانی شدن اسلام چه کرده ایم؟؟؟ ...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
۸ آبان ۱۳۹۸
💔 ای حضرت مادر! ما رخت عزای پسرت را نه از جان بلکه از تن در می‌آوریم... و ای حسین جان! داغ تو، تا آن روز در دل ما زنده خواهد ماند که در رکاب حسین زمانمان انتقام تو را بگیریم... #اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج #ربیع_الاول #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
۸ آبان ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸ آبان ۱۳۹۸
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صدو_سی_و_یکم به دم خانه رسیدیم. من آرامشی عجیب داشتم.حاج مهدو
💔 برام عجیب بود که فاطمه برای کامران متاثر شد.با تعجب پرسیدم : _چرا براش گریه میکنی؟! او خنده ی تلخی کرد و گفت: _دلم برای میسوزه.. انسانهایی که ولی نمیتونن خودشونو پیدا کنند.. بعد دستم رو گرفت وگفت: _سرنمازهات برای عاقبت بخیری وهدایت کامران دعا کن. در فکر رفتم.سوال کامران از من چی بود که نپرسیده جوابش رو گرفت و رفت؟!از صمیم قلب برای او طلب خوشبختی کردم و عهد کردم به پاس خوبیهای او تا بخونم و دعا کنم اوهم مثل من رو بچشه! 🍃🌹🍃 چند روزی گذشت و من باصورتی که کبودیهاش به سبزی میزد مجبورشدم به محل کارم برگردم.به موزه ی 🌷شهدا🌷 رفتم و طبق عادت باهاشون کردم.در این چند روز دلم غوغا بود.از اون شب به این سمت،به نوعی رسیده بودم که قبلا تجربه اش نکرده بودم.تازه داشتم اتفاقات افتاده شده رو تجزیه وتحلیل میکردم و به این نتیجه رسیدم که من واقعا هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم.بدترین اتفاقها و بی آبرویی ها در حضور حاج مهدوی به وقوع پیوسته بود واین واقعا امید منو نا امید میکرد.در دلم غم دنیا خانه داشت.وتنهایی و رسوایی بیشتر از همیشه آزارم می داد.دیگه روم نمیشد حاج مهدوی رو ببینم.ولی دلم میخواست دورا دور صداش رو بشنوم.دوباره به مسجد رفتم. دوباره به او اقتدا کردم و دوباره با صوت آسمانیش آروم گرفتم. 🍃🌹🍃 تا یک ماه به همین منوال ادامه دادم و تنها از دور او را تماشا میکردم یا صوتش رو میشنیدم. یک شب وقتی از مسجد به خانه برمیگشتم.به شکل اتفاقی رحمتی رو در کوچه دیدم.او چند نان سنگک به دست داشت و برای اولین بار درحالیکه همچنان از دور نگاهم میکرد نزدیکم اومد.من با دیدن این مرد حالم بد میشد.این اولین باری بود که بعد از اون حادثه با او مواجه میشدم وقصد نداشتم بهش سلام کنم. او خودش پیش قدم شد وسلام کرد. با اکراه جوابش رو دادم. یک نان به طرفم دراز کرد و با مهربانی گفت:_خدمت شما.. معنی کارش رو نمیفهمیدم.شاید به نوعی میخواست ازم دلجویی کنه..گفتم: _متشکرم. کلید رو داخل در انداختم و به رسم ادب عقب رفتم تا او جلوتر از من وارد آپارتمان شه.گفت: _تو عالم همسایگی خوبیت نداره دستمونو رد کنی..میخوای تلافی اون حلوا رو سرم در بیاری؟! نگاهی کوتاه به صورت گرد و گوشت آلودش کردم وسرم رو پایین انداختم.گفتم: _من اهل تلافی نیستم. نون خونه دارم.سلام برسونید. داشتم از پله ها بالا میرفتم که گفت: _اگر کم وکثری داشتی من در خدمتم. بی آنکه برگردم نگاهش کنم تشکر کردم و با سرعت بیشتر داخل واحدم شدم. 🍃🌹🍃 نمیدونم چرا ولی چه اون زمان که رحمتی با من بداخلاق وسنگ دل بود وچه حالا که سعی میکرد با من مهربون باشه احساس خوبی به او نداشتم.سکونت در اون ساختمون روز به روز برام سخت تر میشد.چندبار دیگه هم با رحمتی مواجه شدم که او با لحنی خودمونی سعی میکرد با من صمیمی بشه ولی من همچنان حس خوبی به او نداشتم. حاج احمدی در محله ی قدیمی برام خانه ای پیدا کرده بود و من هم پسندیده بودم تا تخلیه ی اون خونه یکماه باقی مونده بود ومن لحظه شماری میکردم زودتر از این ساختمون و آدمهاش فرار کنم. هرچند اگر بخاطر مسجد نبود دوست نداشتم در اون محله هم زندگی کنم.دلم میخواست جایی برم که هیچ کس از گذشته ام باخبر نباشه و من رو نشناسه تا تولدم رو باور کنم. روزهای سپری شده روزهای سخت و مایوس کننده ای بود.دلم یک دل سیر فاطمه تماشا کردن میخواست اما فاطمه بعد از ازدواج حضورش کمرنگ تر شده بود.. دلم یک سبد پراز استشمام عطر حاج مهدوی رو میخواست ولی من مدتها بود از او به خاطر شرم میگریختم ..و احساس میکردم او هم با ندیدن من حال خوشی داره! 🍃🌹🍃 شب جمعه دلم گرفته بود.طبق روال این مدت برای پدرو مادرم والهام وباقی اموات نماز خوندم وخیرات فرستادم و از خستگی کار خوابیدم. 💤خواب خونه ی پدریم رو دیدم. من وعلی و محمد گوشه ای نشسته بودیم .اونها هنوز در شکل و شمایل بچگیهاشون بودند ولی من سی ساله بودم!یک دفعه در خانه باز شد و آقام با کلی خرید گوشت 🍖ومرغ🍗 ومیوه 🍏وارد شد.به سمتش دویدم و با خوشحالی وتعجب پرسیدم: ☺️ آقا اینهمه خرید برای چی کردید؟! آقام با شادمانی گفت:😊 امشب مهمون داریم.. 🍃🌹🍃 از خواب بیدارشدم. در دلم شورخاصی جریان داشت.حس خوبی به این خواب داشتم.اذان میگفتند. نماز خوندم و از خدا طلب خیر کردم. همان روز شماره ای ناشناس📲 باهام تماس گرفت.با شک و دودلی تلفن رو جواب دادم. صدای بم زنانه ای سلام کرد.از طریقه ی صحبت کردنش متوجه شدم با یک زن متدین و مذهبی صحبت میکنم.او بعد از مقدمه چینی گفت: _برای امر خیر مزاحم شدم!!😊🙈 ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
۸ آبان ۱۳۹۸
💔 خدایا می‌خوام خوب بشم... بنده من اگر تو یک وجب به طرف من بیایی،من یک قدم خواهم آمد و اگر تو یک قدم بیایی،من هروله کنان می آیم. #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
۸ آبان ۱۳۹۸
💔 آیه ی "انا لله و انا الیه راجعون" زیباترین آیه ی قرآن هست چون... اولش میگه من مال خودتم، خدای مهربون آخرشم مژده رسیدن من به تو رو مےده... اللهم الرزقنی شهادت فی سبیلک ‍... ... 💕 @aah3noghte💕
۸ آبان ۱۳۹۸
💔 هنگامی که به حرم مشرف شدید به عدد اسم ابجد امام رضا علیه السلام یعنی هزار و یک مرتبه " یا رئوف و یا رحیم " بگویید. زیارت کنید، نماز زیارت بخوانید و بعد به امام رضا علیه السلام بگویید ؛ دست خالی آمده ام، گره به کارم افتاده است، شما مشکلم را حل کنید.  برگردید و ببینید امام رضا علیه السلام چطور مسیر را برای شما هموار میکند #آیت_الله_بهجت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
۸ آبان ۱۳۹۸
💔 کربلا یک فرهنگ است که به نوجوانانش آموخت شهادت را چونان عسل، شیرین بپندارند زیرِ سمّ اسب یا زیر شنیِ تانک.... #رهبرسیزده_ساله #شهیدمحمدحسین_فهمیده #سالروزآسمانےشدن #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
۸ آبان ۱۳۹۸
💔 #قرار_عاشقی #السلام_علیک_یا_شمس_الشموس #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی یله کن حجم پریشانی مار ا بر دوش آسمان چشم من ای شرقی یلدا بر دوش جز تماشای تو کفر است چرانیدن چشم جز به تیغ تو حرام است سرها برد وش #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
۸ آبان ۱۳۹۸
💔 چقدر شبیه اند... یکی در جنگ تحمیلی، از جانش میگذرد و پیام میدهد شهـدا حقی بر گردن مردم دارند، ! من مردان بی غیرت و زنان بد حجاب را نخواهم بخشید! آن دیگری، برای دفاع از حرم آل الله از شهر و دیار خود میگذرد و پیام میدهد: اگر خداوند را نصیب من کرد، بنده از شهدایی هستم که یقه ی ها و بی حجابی را در آن دنیا میگیرم. و چرا اینگونه نباشد که هر دو برای ناموس خود، از جان گذشته اند... ...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
۸ آبان ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ آبان ۱۳۹۸