eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شهید در راه مقامش از شهید درجنگ بیشتراستــ. اگرشمامردمیدان‌هستید، باهواوهوس‌خودبجنگید. ["اگرڪسۍدرجنگ شود یڪ مرتبه‌شهیدشده‌است؛ امااگرڪسی‌با خودبجنگد، هر روز خواهدشد."] ... 💕 @aah3noghte💕
💔 علی عباسیان لایق نام #شهید شد... رفتی تو ولی... هجر تو در باور ما نیست... #شهیدعلی_عباسیان #تصویربازشود #یگان_رزمی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سی_و_هفتم این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!گفتم: _آبروتون
💔 ‌ اینجا بهشت بود..نسیم همچین بی راه هم نمیگفت! . من ده سال در جهنم بودم و بعد از توبه،خدا بهشتی نثارم کرد که هر بیننده ای آرزوی رسیدن بهش رو داره. خانوم مهدوی صورت و گردنم رو بوسید😘 و برام آرزوی خوشبختی کرد.به دنبالش باقی هم برای تبریک جلو اومدند😘 وبوسه بارانم کردند. وقتی اتاق از خالی شد.💛خواهران حاج مهدوی💛 که نامهایشان راضیه و مرضیه بود روسریم رو هلهله کنان از روی سرم برداشتند.از شرم گونه هام گل انداخت.☺️🙈 خواهر بزرگتر حاج کمیل که راضیه نام داشت خطاب به حاج کمیل گفت:😍😌 _بیا عروس خشگلتو ببین داداش..ماشالله هزار الله اکبر عین ماه شب چهارده ست.. با این تمجید همه ی خانمها کف زدند و هلهله کردند.😍👏😉👏 راضیه خانوم در حالیکه به شرم برادرش☺️ میخندید رو به مهمانها گفت:😉 _الهی بگردم برا داداشم..خانمها روتونو بکنید اونور..داماد خجالت میکشه عروسشو ببینه.. من از خجالت چادرم رو چنگ زدم و چشمانم رو بستم. صدای هلهله وخنده اونقدر زیاد بود که اگر از خوشحالی و هیجان جیغ میکشیدم هیچ کس متوجه نمیشد.حاج کمیل با شرم عاشقانه ای به سمتم چرخید.👀😍 🍃🌹🍃 اونهایی که از مستی نگاه معشوقهای خیابانیشون حرف میزنند کجا لمس میکنند هرم نگاه و مغرور😘 رو که بعد از قرائت خطبه، عاشقانه ترین وعمیق ترین نگاه عالم رو به معشوقش هدیه میدهد؟ کجا میتونند حالی که من الان دارم رو درک کنند؟!! کجا میتونند بین نگاه هرزه رو از نگاه پاک و عاشقانه تمیز بدهند؟!!من دارم زیر این نگاه ها میمیرم.. من دارم ثانیه شماری میکنم برای گذاشتن سرم به روی سینه ای که عطرش یکسال بود مستم میکرد ولی آتش این نگاه 😍مرا هیپنوتیزم کرده و نه زمین میشناسم نه زمان!!فقط او میبینم و او.. 🍃🌹🍃 او در میان همهمه و هلهله درکنار گوشم آرام و عاشقانه نجوا کرد:😍 _سیده خانووم گرفتاریتون مبااارک.. بببینم بازهم دنبالم راه می افتید یا شیرینی بیش از حدم دلت رو میزنه و خونه نشین میشی.😉 خیلی حرفها برای گفتن داشتم ولی با اشک و لبخند نگاهش کردم.او دست سردم رو در پناه دستان گرمش جای داد و در حالیکه به زیبایی هرچه تمام تر ابروی راستش رو بالا میداد گفت: _همین اول کاری که تفاهم نداریم!! من تب کردم شما سردی!!😉😄 خندیدم.او هم خندید.کمی دورتر از ما، فاطمه هم با چشمانی بارانی، از خنده های ریز و یواشکی ما خندید. آن شب زیبا در کنار بهشتی به نام حاج کمیل مهدوی به پایان رسید. 🍃🌹🍃 مردی از جنس نور که تا پیش از این فقط فکر میکردم که او چقدر جذاب و دوست داشتنیست ولی هیچ توجه خاص و عاشقانه ای ازش ندیده بودم اما حالا با مردی مواجه بودم که در مهر ورزی و شوخ طبعی بی نظیر بود. وقتی مهمانها رفتند او در کنار در بسته ی خانه، با لبخندی زیبا ایستاد و با لحنی که تا پیش از محرمیت از او نشنیده بودم گفت:😊😍 _خسته نباشید سیده خانوم..امشب، هم،عروس بودید و هم میزبان.کاش اجازه میدادید مجلس رو جای دیگه ای بگیریم. لبخندی محجوبانه زدم وگفتم:☺️ _من هم مثل شما مهمون بودم حاج آقا..همه ی زحمتها رو دوش فاطمه خانوم و مادرشون بود. او دستم رو گرفت..😇خدا کنه هیچ وقت دستهاش برام عادی نشه.. خداکنه همیشه با لمس دستانش دلم پرواز کنه.با اخمی شیرین گفت: _شما قراره منو همیشه حاج آقا صدا بزنید؟😉 انگشتم رو روی انگشترش رقصاندم. گفتم: _شما چی دوست دارید صداتون کنم؟ او لبخند زد:_کمیل!!😍😌 گفتم: _همین؟! بی پس وپیش؟؟😟 لبخندش را باز تر کرد ودر حالیکه چشمانش رو بازو بسته میکرد گفت: _همین!!! بی پس وپیش گفتم: _سخته آخه. .ولی سعیم رو میکنم..پس لا اقل اجازه بدید صداتون کنم حاج کمیل!☺️😍 حالا دیگه خندید.😄دست دیگرش رو روی دستم گذاشت و گفت:_قبول!! گفتم: _پس  شما هم منو صدا کنید رقیه.. او طبق عادت انگشت اشاره اش رو بالا برد و با تاکید گفت:😍☝️ _حرفشم نزن! شما ساداتی.سادات باید مورد تکریم و احترام قرار بگیرند. اسمتون هم اسمیه که باید با احترام تلفظ شه.صداتون میکنم رقیه سادات خانوم.. خندیدم:_اوووووه چه طولانی..😃 او هم خندید: _خوبیش به اینه که اگر خدای ناکرده از دستتون عصبانی شدم و خواستم تشری بزنم تا تلفظ اسمتون تموم شه خشم بنده هم فروکش میکنه.😉 در میان خنده گفتم:😉 _مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟ او اخم کرد:😬 _البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون. ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🔻نکته‌ای ظریف در کلام دیروز رهبری 🔸«اگر مسؤلان ساده لوحی کرده و ...» 👈وقتی کسی از دیگری شناخت چندین ساله دارد و با مشی او آشنایی کامل و بر اقدامات او نیز اشراف حداکثری دارد و با این حال، فعل او را به «اگر» متصّل می‌کند و مثلاً می‌گوید «اگر فلانی چنین کند، فلان عاقبت در انتظار اوست»، بدین معناست که با توجّه به سوابق طرف، فلان اقدام حتما از او برمی‌آید. پس وقتی رهبری درباره‌ی مسؤلان که در رأس آنها دولت تدبیر و امید است می‌گوید: «اگر ساده‌لوحی کرده و ...»، یعنی که «ساده لوحی» از دولت شما برمی‌آید... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💢 خبر مهمی بود اما تیتر یک نشد !!! 👈 قوه قضائیه دفتر و دستک برداشته رفته مجلس برا ثبت اموال و دارائی های نمایندگان ! 🔹 تا حالا حدود ۷۰ تا نماینده اموالشون رو ثبت کردن ! 🔸 حالا نکته جالب اینکه: بعضی نمایندگان دارن اموالشون رو تغییر نام می دن یا می فروشن ! 🔸 جالبتر اینکه اگه نمایندگان از ثبت اموالشون فرار کنن و طبق قانون اگر تا اواخر آبان دارائی هاشون رو در سامانه قوه قضائیه ثبت نکنن مجازات های تعزیری درجه ۶ می‌شوند که از حقوق اجتماعی است. 🔹 براساس قانون مجازات اسلامی، سلب عضویت از نمایندگی مجلس بخشی از عنوان مجازات محرومیت از حقوق اجتماعی است. 🔹 امیدوارم که آیت الله رئیسی تا اجرای کامل این قانون ذره ای کوتاه نیایند و با متخلفین به شدت برخورد کنند 🔸 ان شاء الله بزودی خوش نشین های تهران هم طعم رعایت قانون را بچشند 💕 @aah3noghte💕
💔 و تو چه می دانی #مجنون کجاست؟ #جزیره_مجنون جایی است که بچه های #تفحص زیر لب زمزمه مےکنند: رويِ اين دستم تنش بر روي آن دستم سرش #آه‍... !!! بفرستم كدامش را برای مادرش؟! #مادران_چشم_انتظار #سلامتی_مادران_شهدا_صلوات #شهید_گمنام #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 جلو رفت و از خادم حرم پرسید: اینجا قبر کیه؟ گفت: از چپ؛ امام هادی، امام حسن عسکری نرجس خاتون، این جلویی هم حکیمه خاتون. پرسید: نرجس خاتون کی بود؟ سر به زمین گذاشت و های های گریه کرد ... ... او هم سر به زمین می گذارد و های های گریه می کند برای شیعیان گناهکارش، برای شیعیان غریبش، برای اینکه قدر آب خوردنی بخواهیمش ... لابد اگر ما، نه فقط به اسم، که به رسم هم میشناختیمش آمده بود ... ‍... 💕 @aah3noghte💕
💔 گر پدر رفت.... پسر هست هنوز.... سالروز شهادت امام حسن عسگری را تسلیت عرض مینماییم ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 تا میری تو خیابون یه دختری/پسری نامحرم میادا بگو خدایا من مال این حرفا نیستم 😢 اصلا خدا به من چشم داده شش گوشه ی حرم اباعبدالله روببینم😭 تا می خوای یه لقمه حرومی بخوری، یه معامله حرومی بکنی بگو نه نه نه نه❌... چون لقمه حروم خورا بودن که آقا امام حسینو سر بریدن😭 با بدنت می خوای گناه کنی بعد یه لحظه فکر میکنی تو عالَم جونی میگی ولش کن😏 فوقش آخرش توبه می کنم دیگه سریع بگو نه نه نه نه☝️.... من با این دستم سینه برا امام حسین میزنم 😢 من میرم کربلا شش گوشه رو به دست میگیرم🖐 گفت اون که توبه میکنه میشه حبیب اللهِ🌸 دوست خدا...👌🍃 هرکی بودی هرچی بودی اومدی دیگه👏... یه خورده دیر اومدی ولی اومدی دمت گرم خوب اومدی...👌 شمارو به علی اکبر امام حسین اومدی مشتی بیا ...شل کن سفت کن نداشته باش👌 مردونه بیا تو گناه ، خبری نیست...واسه دو ثانیه خودتو از خدا و دوستی با خدا محروم کردی که چی؟🙃 تو گناه خبری نیست هرچی هست در خونه حضرت زهراس..❤️ ‍... 💕 @aah3noghte💕
💔 از ما زمینیان، به شما آسمان... سلام مولای دلشکسته! امام زمان.... سلام این روزها هزار و دو چندان شکسته‌اید حالا کجای روضه بابا نشسته‌اید؟ سالروز شهادت امام حسن عسگری را تسلیت عرض مینماییم ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عاشقے در همھ جا دردسرے بود ولے؛ ما رسیدیم از ‌؏ِـشقِ تٌ به آسانے ها...! 🙌🏻" ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در سالروز شهادت امام حسن عسگری نمیتوان یادی نکرد از #شیرسامرا بسیجی شهید#مهدی_نوروزی #امام_حسن_عسگری #شهید_مهدی_نوروزی #شیر_سامرا #جانبازفتنه۸۸ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سی_و_هشتم ‌ اینجا بهشت بود..نسیم همچین بی راه هم نمیگفت!
💔 ‌ باهم خندیدیم.😃😄 میان خنده، گردنش رو عاشقونه کج کرد و با آهی مستانه گفت: _شما در این یکسال خوب با دل و روح من بازی کردی..😍😉من بعد از آشنا شدن با شما تازه نیروی خشمم رو کشف کردم..قبل از اون زیاد به کارم نمی اومد. این حرف او معنیش چی بود؟! او داشت از من تعریف میکرد یا گله!!؟؟ سرم رو پایین انداختم و در فکر رفتم. صورتم رو بالا گرفت با مهربانی نجوا کرد:_چیشد؟؟😊 بغضم رو قورت دادم:😔 _از کنایه ی شما دلم گرفت.نفهمیدم در این یکسال از من عصبانی بودید یا … او خندید.😄از همان خنده های زیبا و خاص خودش!! _چطور نفهمیدید که مقصودم چی بود رقیه سادات خانووم؟؟ شما از اون روز منو به نوعی درگیر خودت کردی!! 😉ما هم مدام با خودمون کلنجار میرفتیم که یک وقت خدای نکرده اتفاقی برای این دلمون نیفته!هرچند از پیش ترها یک اتفاقهایی افتاده بود ولی هنوز گرفتار نشده بودیم!😍 من عاشق این لحظه بودم!! در این لحظه پاسخ خیلی از سوالاتم رو میتونستم بگیرم.پرسیدم: _حاج آقا خواهش میکنم راستش رو بگید..گولم نزنید..شما..شما واقعا به من علاقه مند بودید؟😟🙁 او در حالیکه میخندید ضربه ی آهسته ای به پیشانی زد و گفت: _نخیییر..گرفتار شدیم!😍 🍃🌹🍃 بعد دستم رو که هنوز در دستش بود فشرد و همانجا کنار در مقابل خودش نشاند.گفت: _فکر کنم با این وضعی که شما در پیش گرفتی ما باید تا صبح در محضرتون باشیم برای پاسخ گویی سوالات تون😄😉 من نگاه معصومانه ای کردم وگفتم: _خواهش میکنم حاج آقا..امشب منو با این حال تنها نزارید. .برام حرف بزنید..من تشنه ی شنیدنم.☺️در این یکسال فقط خدا میدونه من چی کشیدم وبس! و از زمانیکه شما قسمتم شدید یک اضطراب عجیب همراهمه..اون اضطراب اینه که نکنه شما بخاطر رضای خدا با من محرم شدید؟؟من از این بابت نگرانم. چون خودم رو لایق شما نمیدونم. او نگاهم کرد.در عمق نگاهش حرفها بود. گفت:😊😍 _چرا شما اینطوری فکر میکنی؟! چرا قیمت خودت رو در حضور من پایین میاری رقیه سادات خانوم؟؟! وقتی میگم رضای خداوند رضای منم هست این یعنی چی؟؟!!شما در نظر من هم خیلی عزیزی هم خیلی ارزشمند. سرم رو پایین انداختم تا اشکم😢 رو نبینه.او آهسته گفت:😊 _من تا هروقت بخواین میمونم و به سوالاتتون جواب میدم.خوبه؟؟ همانطور که سرم پایین بود چندبار تکونش دادم.به گمونم او فهمید که در چشمام چه خبره.چون آهی عمیق کشید وگفت: _بزارید حجت رو تموم کنم. من در زندگیم دوبار عاشق شدم!یکبار در کودکی😍 و یک بار هفت سال ونیم پیش!!😉 سرم رو بالا گرفتم و با دهانی نیمه باز چشم به لبهاش دوختم.او گفت: _من هیچ وقت نتونستم رقیه سادات رو فراموش کنم.حتی قصه ی اون کودک رو برای الهام خاتون هم تعریف کرده بودم و بارها به ایشون میگفتم آرزو دارم از حال و روز اون دختر خانوم با خبر بشم. با ناباوری سرم رو آهسته به اطراف چرخوندم. _وقتی اون شب توی ماشین فهمیدم شما کی هستی خیلی منقلب شدم.😊 پرسیدم _شما از کجا فهمیدید من همون دخترم؟😟 او دوباره سر کج کرد و با اندوه گفت: _از اسم و فامیل پدرتون..یادت نمیاد؟ گفتی..شاید آقام رو بشناسید..آسد مجتبی حسینی..اون وقت تازه فهمیدم چقدر دنیا کوچیکه!!وحتی کمی که دقت کردم فهمیدم چرا هیچ وقت از یاد من نرفتید و همیشه فهمیدن سرنوشتتون برام مهم بود! قربون اون خدایی برم که از مدتها پیش مراقب شما بوده و چنین مسیری برای بازیابی وهدایت پیش روی  زندگی هر دو نفرمون قرار داده.😊 🍃🌹🍃 اسم این تحلیل حاج کمیل رو من  وفاطمه مدتها بود آغوش خدا نامیده بودیم. خدا برای برگرداندن من به آغوشش منو در آستانه ی سی سالگی دوباره به اون مسجد برگردوند.منو دلباخته ی مردی کرد که به خواست و اراده ی خودش سالیان سال از خاطرم محو شده بود.و به واسطه ی اون احساس از منجلابی که درونش غوطه ور بودم نجات داد.  با حرکت سر حرفهای او را تایید کردم و گفتم:😊 _خداروشکر میکنم.من واقعا با اون همه غفلت لیاقت این پاداش رو نداشتم.یقین دارم دعای خیر پدرو مادرم نجاتم داد حاج اقا او اخم شیرینی کرد و گفت: _حواسم هست که سه بار بهم گفتید حاج آقاها..😉 خندیدم:_ببخشید..باید تمرین کنم.😃🙈 پرسید:_خب سوال بعدی؟😁 گفتم: _سوال که زیاده ولی اجازه بدید یک کم با این جوابتون خلوت کنم و آروم بگیرم! او داشت بلند میشد که شانه هاش رو گرفتم! _کجا حاج ..کمیل؟ با شیطنت گفت:😉 _مزاحم خلوتتون نمیشم! با التماس گفتم: _منظورم این نبود! تنهام نزارید حاج..کمیل او لبخند زد و دوباره با شیطنت😄😇 گفت:_گفتم که گرفتار شدیم.. ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خداحافظ زمینےها و بعد از این مرا دیگر نخواهید دید.. خبر این است آری: یڪ پرستو از قفس ڪوچید🕊... متولد 1370 در شهر تبریز واقع در آذربایجان شرقی و فارغ التحصیل رشته مکانیک از دانشگاه آزاد واحد تبریز بود. او برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) و مقابله با تروریست‌های تکفیری راهی شد و بعد از مدتی بر اثر انفجار مین در شهر سوریه به شدت مجروح شد و سپس برای مداوا به تهران منتقل شد و در آستانه ی حسینی به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. این شهید 26 ساله پیش‌‌تر از اعضای فعال بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی تبریز بود که بعد از اتمام تحصیلات در رشته مکانیک وارد انقلاب اسلامی شد ؟ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست یازده بار به جای تو به مشهد رفتم بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست زخم دندان تو و جام پر از خون آبه ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست از همان دم پسر کوچکتان باران شد تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست در بقیع حرمت با دل خون می گفتم که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست شاعر: سیدحمیدرضا برقعی شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت 🏴🏴🏴🏴 #آه‍... 💕 @aah3noghte💕
💔 هشدار مهم آیت‌الله بهجت درباره نهم ربیع ممکن است این کارها موجب اذیت و آزار و یا که در بلاد و کشورهای دیگر در اقلیت هستند، گردد. در این صورت اگر یک قطره خون از آنها ریخته شود، ما مسبب آن و یا شریک جرم خواهیم بود. 📚درمحضربهجت، ج۱، ص۱۳۸ 💕 @aah3noghte💕