eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ناز پرورده تنعم نبـرد راه به دوسـت ! عاشقی شیوهٔ رندان بلاکش باشد مےگفت: اغلب ما از یک حسّ مشترکی برخورداریم وآن، حس مغمومیت است! وقتی انسان چیزی را ازدست می دهد، یا برای چیز ارزشمندی تلاش می کند اما قدرت به آن را ندارد، احساس مغمومیت می کند. این مغمومیت، است، پیروزی آور است، است. به من خیلی مراجعه می کنند. هرکسی دستش به من می رسد این را میگوید: "دعا کن شهید بشوم..." من به آنها می گویم دعا کنید خداوند این حال را در شما حفظ کند.✌️ وای به روزی که انسان این حالت را، این حالت را،این حسّ را در اثر از دست بدهد!😔 اوخاسر است.. 📚کتاب ذوالفقار ، ص۱۴۶ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 باران نگاه توست که نشاط را شکوفه مےدهد بر من ... 💞 @aah3noghte💞 متفاوت ترین کانال مذهبی شهدایی اینجاست
💔 رهبر معظم انقلاب: پزشکان، پرستاران، بقیّه‌ی عوامل درمانی حقیقتاً در حال جهاد فی‌سبیل‌الله هستند؛ کاری که امروز اینها میکنند است و ارزش خیلی بالایی دارد. ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 5⃣1⃣1⃣ نشانی از بی نشان هر لحظه که مي گذشت حالتش منقلب تر
✨ بسم الله النور قسمت 6⃣1⃣1⃣ ظهور ... برگشتم سمت مرتضي ... که حالا دقيق تر از هميشه داشت به حرف هام گوش مي کرد ... ـ دقيقا زماني که داشتم فکر مي کردم که آيا اين مرد، آخرين امام هست یا نه؟ ... اين سوال رو از من پرسيد ... درست وسط بحث ... جايي که هنوز صحبت ما کامل به آخر نرسيده بود ... جز اين بود که توي همون لحظه متوجه شده بود دارم به چي فکر مي کنم؟ ... دقيقا توي همون نقطه دوباره ازم سوال کرد چرا مي خواي آخرين امام رو پيدا کني؟ ... و اين سوال رو با ضمير غائب سوال کرد ... نگفت ... در حالي که اون، من رو به خوبي مي شناخت ... و مي دونست محاله با چنين جمله اي فکرم نسبت به هويت احتمالي عوض بشه ... مي دوني چرا اين سوال رو ازم پرسيد؟ ... با همون اندوه و حسرت قبل، سرش رو در جواب نه، تکان داد ... ـ من براي پيدا کردن حقيقت، دنبالش مي گشتم ... و بهترين نحو، توسط خودش يا يکي از پيروان نزديکش ... همه چيز براي من روشن شده بود ... اگر اون جوان، حقيقتا خود امام بود ... اون سوال با اون شرايط، دو مفهوم ديگه هم به همراه داشت ... اول اينکه به من گفت ... زماني که انسان ها براي شکستن شرط هاي مغزي آماده بشن، ظهور اتفاق مي افته ... و يعني ... اگر چه اين ديدار، اجازه اش براي تو داده شده ... اما تو هنوز براي اينکه با اسم خودم ... و نسب و جايگاهم نسبت به رسول خدا من رو بشناسي آماده نيستي ... از دنيل قبلا شنيده بودم افرادي هستند که هدايت بی واسطه ايشون شامل حالشون شده ... اما زماني که هويت رسما براشون آشکار ميشه ديگه اذن ديدار بهشون داده نميشه ... پس هر سوالی می تونست نقطه صد در صد اتمام این ارتباط بشه ... چون من آماده نبودم ... و دومين مفهوم، که شايد از قبلي مهمتر بود اين بود که ... من حقيقت رو پيدا کرده بودم ... به چيزي که لازمه ی حرکت من بود رسيده بودم ... و در اون لحظات مي خواستم مطمئن بشم چهره مقابلم به آخرين امام تعلق داره یا نه ... و دقيقا اون سوال نقطه هشدار بود ... مطرح شدنش درست زماني که داشتم به چهره اش فکرش مي کردم ... يعني چرا مي خواي مطمئن بشي اين چهره ی منه؟ ... يعني اين فهميدن و اطمينان براي تو چه سودي داره توماس؟ ... اين سوال نبود ... ايجاد نقطه فکري بود ... شناختن چهره چه اهميتي داره ... وقتي من هنوز اجازه اين رو نداشته باشم که رسما با اسم امام، نسب امام و به عنوان پيرو امام باهاش صحبت کنم؟ ... پس چيزي که اهميت داره و من بايد دنبالش باشم شناخت چهره امام نيست ... ماهيت وجودي امام هست ... چيزي که بهش اشاره کرده بود ... تبعيت ... و اين چيزي بود که تمام مسير برگشت رو پياده بهش فکر مي کردم ... دقيقا علت اينکه بعد از هزار سال هنوز ظهور اتفاق نيوفتاده ... انسان ها به صورت شرطي دنبال مي گردن ... و اين شرط فقط در چهره خلاصه شده ... کاري که شيطان داشت در اون لحظه با من هم مي کرد ... ذهنم رو از ماهيت تبعيت و مسئوليت ... داشت به سمتي سوق مي داد که اهميت نداشت ... چهره اون جوان حاشيه وجود و حرکت ... و علت غيبت هزارساله اش بود ... او، ظهور چهره اش نيست ... ... نه اينکه براساس يک ميل باطني که منشا نامشخصي داره ... به دنبالش باشن ... يعني اين باور و فکر در من ايجاد بشه که بتونم به هر قيمتي اعتماد خدا رو به دست بيارم ... يعني بدونم شيطان، هزار سال براي کشتن اون مرد برنامه ريخته تا روزي سربازانش اين هدف رو عملي کنن ... پس منم ايمان داشته باشم جان اون از جان من مهمتره ... خواست اون از خواست من مهمتره ... تا خدا به من اعتماد کنه و حفظ جان جانشينش رو در دستان من قرار بده ... آيا من اين قدرت رو دارم که عامل بر خواست و امر خداي پسر پيامبر باشم؟ ... اون سوال، سر منشا تمام اين افکار بود ... و من، در اون لحظه هيچ جوابي نداشتم ... سوالی که هر سه این مباحث رو در مقابل من قرار داد ... و غیر مستقیم به من گفت ... تا زمانی که این شایستگی در وجودم ایجاد نشه و از اینها عبور نکنم ... حق ندارم بیشتر از حیطه و اجازه ام وارد بشم ... و من هنوز حتی قدرت پاسخ دادن بهش رو هم ندارم ... چند قدم رفتم سمتش ... حالا ديگه فاصله اي بين ما نبود ... ـ و مرتضي ... از اينجا به بعد، گوش من به تو تعلق داره ... شايد زمان چنداني از آشنايي ما نمي گذره اما شک ندارم انسان شايسته اي هستي ... مي خوام بهت اعتماد کنم و و رو براي پذيرش اسلام در اختيارت بذارم ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 6⃣1⃣1⃣ ظهور ... برگشتم سمت مرتضي ... که حالا دقيق تر از هم
✨ بسم الله النور قسمت 7⃣1⃣1⃣ یک حقیقت ساده نفس عميقي از ميان سينه اش کنده شد ... براي لحظاتي نگاهش رو از من گرفت و دستي به محاسن نمناکش کشيد ... و صورتش رو با دستمال خشک کرد ... ـ تو اولين کسي هستي که قبل از شناخت اسلام، ايمان آورده ... حداقل تا جايي که الان ذهن من ياري مي کنه ... مخصوصا الان توي اين شرايط ... حرف ها و باوري رو که تو توي اين چند ساعت با عقل و معرفت خودت بهش رسيدي ... خيلي ها بعد از سال ها بهش نميرسن ... من نه علم اون فرد رو دارم ... نه معرفت و شناختش رو ... قد علم و معرفت کوچيک خودم، شايد بتونم چيزي بگم ... اونم تا اينکه چقدر درست بگم يا نه ... مشخص بود داره خودش رو مي سنجه و حالا که پاي چنين شخصي وسط اومده، در قابليت هاي خودش دچار ترديد شده ... بهش حق مي دادم ... اون انسان متکبر و خودبزرگ بيني نبود ... براي همين هم انتخابش کردم ... انساني که بيش از حد به قدرت فکر و شناخت خودش اعتماد داشته باشه و خودش و فکرش رو معیار سنجش حقیقت قرار بده ... همون اعتماد سبب نابوديش ميشه ... اما جاي اين سنجش نبود ... ، واقعا بود ... سنجش صحيحي نبود ... و اگر نبود، من انتظار اين رو نداشتم مرتضي در اون حد باشه ... همين که به صداقت و درستيش در اين مدت اعتماد پيدا کرده بودم، براي من کفايت مي کرد ... نشستم کنارش ... قبل از اينکه دستم رو براي هدايت بگيره ... اول من بايد بهش کمک مي کردم ... ـ آقا مرتضي ... انسان ها براساس کدهاي ذهني خودشون از حقيقت برداشت و پردازش مي کنن ... نگران نباشيد ... ديگه الان با اعتمادي که به پيامبر پيدا کردم ... مي دونم اگه نقصي به چشم برسه ... اون نقص از اشتباه کدها و پردازش مغز و ذهن ماست ... اگه چشمان ناقص من، نقصي رو ببينه ... یا در چیزی که می شنوم واقعا نقصی وجود داشته باشه ... اون رو دیگه به حساب اسلام نمي گذارم ... فقط بيشتر در موردش تحقيق مي کنم تا به حقیقتش برسم ... لبخند به اون چهره غم زده برگشت ... با اون چشم هاي سرخ، لبخندش حس عجيبي داشت ... بيش از اينکه برخواسته از رضايت و شادي باشه ... مملو و آکنده از درد بود ... ـ شما تا حالا قرآن رو کامل خوندي؟ ... ـ نه ... دستش رو گذاشت روي زانو و تکيه اش رو انداخت روش ... بلند شد و عباش رو روي شونه اش مرتب کرد ... ـ به اميد خدا ... تا صبحانه بخوري و استراحت کني برگشتم ... و رفت سمت در ... مطمئن بودم خودش هنوز صبحانه نخورده ... اما با اين حال و روز داره به خاطر من از اونجا ميره... نمي دونستم درونش چه تلاطمي برپاست که چنين حال و روزي داره... شايد براي درک اين حالت بايد مثل اون شيعه زاده مي بودم ... کسي که از کودکي، با نام و محبت پيامبر و فرزندانش به دنيا اومده ... اون که از در خارج شد، بدون اينکه از جام تکان بخورم، روي تخت دراز کشيدم ... شرم از حال و روز مرتضي، اشتها رو ازم گرفت ... تسبيح رو از جيبم در آوردم ... دونه هاش بدون اينکه ذکر بگم بين انگشت هام بازي بازي مي کرد ... مي رفت و برگشت ... و بالا و پايين مي شد ... کودکي شادي نداشتم اما مي تونستم حس شادي کودکانه رو درونم حس کنم ... تسبيح رو در مچم بستم و دست هام رو روي بالشت، زير سرم حائل کردم ... کدهاي انديشه... بعد سوم ... اسلام ... ايمان ... مسئوليت ... تبعيت ... مسير ... به حدي در ميان افکارم غرق شده بودم که اصلا نفهميدم ... کي خستگي روز و شب گذشته بر من غلبه کرد ... و کشتي افکارم در ساحل آرامش پهلو گرفت ... تنها چيزي که تا آخرين لحظات در ميان روحم جريان داشت ... يک حقيقت و خصلت ساده وجود من بود ... چيزي به اسم سخت برام معنا نداشت ... وقتي تصميم من در جهت انجام چيزي قرار مي گرفت ... هيچ وقت آدم ترسويي نبودم ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
💔 تغییر آزاردهنده مادران در سریال پایتخت ۶ باید قبول کرد که بعد از رفتن الوند، پایتخت یتیم شده 👈ببینید اما اگه تونستین تاثیر نگیرین ازش... ... 💞 @aah3noghte💞
مناجات شعبانیه(2).mp3
12.37M
💔 مناجات شعبانیه با صدای محسن فرهمند ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خدایا! تو که مرا می بخشی بگو با خاطره گناه چه کنم؟😔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شاید مهم ترین ویژگی که مهدی را در معنویت رشد داد همین فرمایش آیت الله بهجت رحمة الله علیه باشد که فرمودند : "اگر آخرت می خواهید نماز اول وقت بخوانید و اگر دنیا هم می خواهید نماز اول وقت بخوانید" مهدی به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد و همیشه دائم الوضو بود . مارا هم تشویق می کرد که نمازمان را اول وقت بخوانیم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یڪ تلنگر... یڪ شخص... و گاهے یڪ نگاه مےتواند مسیر زندگے را تغییر دهد... و تو ڪسی بشَوے ڪه پیش از آن نبوده اے! از زمان تغییرمان چقد مےگذرد؟ یڪ هفته؟! یڪ ماه؟! یڪ سال؟! از ڪی بود که دنبال دویدیم؟ و حالا ڪجاییم؟ دنبال زمان و مڪان نیستم... اما... از وقتے ڪه تصمیم گرفتے گناه نڪنی... از وقتے ڪه تصمیم گرفتے بنده واقعے باشے; چقدر میگذرد؟ حالا ڪیستی؟! مہم حرڪت است... اگر همہ تغییرمان در حرف بگنجد; خبرے از تغییر نیست... مےشویم مانند حالا: ڪسے که هنوز لایق نشده...:)💔 ؟! 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بغض دارم در گلویم خسته ام از روزگار ای شهادت پس کجایی مانده ام در انتظار..😔 محسن جان! دستمو بگیر رفیق! .... 💞@aah3noghte💞
💔 قلبم گم شده است قلبم غمگین است قلب من نمےتواند صبر کند... قلبی مشتاق قلبی حزین قلبی لایطیق الانتظار💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به تكلّم.. به تبسّم.. به خموشی.. به نگاه... می‌توان بُرد به هرشيوه دل آسان از دست ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🏴 سردار پرافتخار سپاه اسلام حاج میرزا محمد سلگی آسمانی شد😔 یار و مبارز و جانباز سرافراز و بااخلاص جبهه انقلاب و دوست صمیمی رهبر انقلاب در اثر عوارض و جراحات شیمیایی دوران جنگ تحمیلی پس از تحمل سالها رنج و عوارض جانبازی به درجه رفیع شهادت رسید 🌷شهادت این جانباز پر عزت را خدمت مقام معظم رهبری، آشنایان، همرزمان و مردم شریف استان تسلیت عرض مینماییم ‌ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 انگار تیر خلاص امید بنده به آمرزش خداوند این فراز مناجات باشد و اِن اَدخلتنے النّارَ اَعلَمْـتُ اَهلُها اَنّے اُحِبُّڬ اگر مرا در آتش داخݪ ڪنۍ ⇓ اهل آن را آگاه مےڪنم ڪه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دسٺ مرا بگیر ڪه در ابتداے راه وامانده اسٺ نفس ضعیف و ذلیل من آقا خودٺ براے دعا بخوان دل خوش نڪن بہ چند نفر از قبیلہ من 💚 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 غم که از حد، بگذرد دل، حسِ پیری می‌کند سن هر کس را ... غمش اندازه‌گیری می‌کند ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دعای ندبه انگار دفترچه خاطرات خاندان وحی است... هر قسمتش را که نگاه مےکنی دلت مےشکند برای مظلومیت و مهربانی این خانواده... آنجا که خواندیم: خدایا! تو فرمودي بگو "من از شما براي رسالت پاداشي جز مودّت نزديكانم نمي خواهم"، و فرمودي: "حتی آنچه به عنوان پاداش از شما خواستم، آن هم به سود شماست" فَقُلْتَ قُلْ لاَ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إلاَّ الْمَوَدَّهَ فِي الْقُرْبَي وَ قُلْتَ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ ....داغ دل، تازه مےشود برای س پاره تن صلی الله علیه و آله که پشت درب نیمسوخته را به مدد طلبید... . . ندبه را نمی شود خواند باید با ندبه، جان داد باید با بند بندش ضجّه زد تا خودش به فریادمان برسد و بر بیچارگی ما رحم کند فَأَغِثْ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ عُبَيْدَكَ الْمُبْتَلَي وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَي وَ أَزِلْ عَنْهُ بِهِ الأَْسَي وَ الْجَوَي وَ بَرِّدْ غَلِيلَهُ يَا مَنْ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي وَ مَنْ إِلَيْهِ الرُّجْعَي وَ الْمُنْتَهَی پس اي فريادرس درماندگان به فرياد بنده كوچك گرفتارت برس، و سرورَش را به او نشان بده اي صاحب نيروهاي شگرف، و به ديدار سرورش، اندوه و سوز دل را از او بزداي، و آتش تشنگي اش را خاموش كن، اي كه بر عرش چيره اي، و بازگشت و سرانجام به سوي اوست... و کاش ورق های این دفتر خاطرات به آخر برسد کاش آن شیرینی در کام ما هم بنشیند اَللَّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبِيدُكَ التَّائِقُونَ إِلَي وَلِيِّكَ الْمُذَكِّرِ بِكَ وَ بِنَبِيِّكَ خدايا! ما بندگان مشتاق به سوي وليّ تو هستيم، آنكه مردم را به و اندازد فَبَلِّغْهُ مِنَّا تَحِيَّهً وَ سَلاَماً وَ زِدْنَا بِذَلِكَ يَا رَبِّ إِكْرَاماً وَ اجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنَا مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً از جانب ما به او تحيّت و سلام برسان، و به اين وسيله اكرام بر ما را اي پروردگار بيفزا، و جايگاه او را، جايگاه و اقامتگاه ما قرار ده، کام ما ای کاش شیرین مےشد از حلاوت چهره ات، یوسف زهرا، طاووس اهل بهشت... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞