eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 نِشَسْتِـ‌ه‌ڪُنْجِ‌خیٖاٰباٰنِ‌ڪَــ‌ربَلاٰدِلِ‌مَــ‌ن چِه‌خٰاطِراٰتِ‌قَشَنْگےاَزْآنْ‌مَحَـ‌ل‌دٰارَد:) بِ‌یاٰدِچاٰیےِشیٖریـ‌نِ‌ڪَرْبَلایے ها ݪبم حَلاٰوَتِ‌اَحْلٰےٰمِنَ‌الْعَـ‌سـَ‌ل‌داٰرَد... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شهید جواد الله کرم تاریخ تولد: ۶۰/۴/۲ محل تولد: تهران تحصیلات : لیسانس تاریخ اعزام: از اغاز جنگ سوریه(۱۳۹۰) عنوان نظامی: فرمانده شهید ۳ بار در تاریخ ۹۳/۴/۱ ، ۹۳/۶/۳۰ و ۹۴/۷/۱۲ به درجه رفیع جانبازی نائل امدند و در نهایت در تاریخ ۹۵/۲/۱۹ ساعت ۵ صبح در جبهه خان طومان دعوت حق را لبیک گفت. و پس از ۴سال پیکر مطهرش به ایران بازگشت. برای شادی روحش صلوات ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_11 و من گفتم... از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو، از تسلیم
☕️ مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت، لالم کرده بود. در باز شد.. زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد وبه داخل دعوتمان کرد. عثمان با سلام و لبخندی عصبی، من را به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما، مرا به طرف کاناپه ی کهنه ی کنار دیوار پرت کرد.😒  صدای زن از جایی به نام آشپزخانه بلند شد (خوش اومدین.. داشتم چایی درست میکردم.. اگه بخواین برای شما هم میارم..) و من چقدر از چای متنفر بودم. عثمان عصبی قدم میزد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک و کهنه کنار دیوار بلند شد. نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید. بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد و کودک را از عثمان گرفت.. نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتم و فقط دلم دانیال را میخواست.. کودک آرام گرفت و عثمان با نرمشی ساختگی از زن خواست تا بنشیند و از مبارزه اش بگویم..😏 چهره زن را نمیدیم اما آهی که از نهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش را میداد.. و عثمان با کلافگی از خانه بیرون رفت. زن با صدایی مچاله در حالیکه سینه به دهان کودکش میگذاشت، لب باز کرد به گفتن.. از آرامش اتاقش.. از خواهر و برادرهایش.. از پدر و مادر مهربان و معمولیش.. از درس و دانشگاهش.. از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند.. همه و همه قبل از مبارزه.. رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع بهشت مسلمانان، راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمیشد.. اما مسلمان وار رفت.. و از منوی جهاد، نکاحش را انتخاب کرد.. نکاحی که وقتی به خود آمد، روسپی اش کرده بود در میان کاباره ای از مردان به اصطلاح مبارز.. و او هروز و هر ساعت پذیرایی میکرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلا مسلمان نبودند و به طمع پول، خشاب پر میکردند. و وقتی درماندگی، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمیدانست کدام را پدر، نوزادش بخواند و کدام را عاملِ ایدزِ افتاده به جان خود و کودکش. دلم لرزید.. وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت درست وقتی که راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پا میزد در میان مردانی که گاه به جان هم میافتادند محض یک ساعت داشتنش.. تنم یخ زد وقتی از دختران و زنانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب نکاح برایشان نمانده. و هروز هستند دخترکانی که به طمع بهشت خدا میروند و برگشتشان با همان خداست.. و من چقدر از بهشت ترسیدم وقتی پوشیه از صورت کنار زد و بازمانده زخم های ترمیم شده از چاقوی مردان مست روی گونه و چانه و گردنش، سلامی هیتلر وار روانه ام کرد.. یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟؟😔 📌ادامه دارد... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلنددوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌟🌿یه (رمز) برای نماز خوب خوندن...👇 هر وقت دیدی کسل و بی حالی و از نماز لذت نمیبری،😴 به خودت تلقین کن که این آخرین نمازِ.👌 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بیقرارےهای دل را اگر با شهدا قسمت نکنی نمی توانی زنده بمانی... باور کن! دردهایی روی قلب مےنشیند که نمےدانی با که در میان گذاری... واسطه میخواهی بین خودت با ائمه یا خودت و خدا شما را نمےدانم ولی دل بےقرار من را تنها نجوای با شهدا، نم اشکی در کنار شهدا و واسطه کردنشان نزد حضرت مادر سلام الله علیها آرام مےکند... ... ڪاش این آرامش، همیشگی بود...💔 📸گلستان شهدا، به یاد تک تکِ تون هستم 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ۹۲: اگر ما نیاییم دلار میشه پنج‌هزار تومان ۹۶: اگر ما نیاییم دلار میشه ده هزارتومان ۹۷: اگر ما نبودیم دلار بیست‌هزار تومان بود ۹۹: هر کس غیر از ما بود از اینم بدتر می‌شد ۱۴۰۰: اگر ما بیاییم دلار رو روی همین ۳۰ تومن نگه‌ می‌داریم و چه اندکند عبرت پذیران
💔 اعدام در خط مقدم 👇👇👇
شهید شو 🌷
💔 اعدام در خط مقدم 👇👇👇
💔 حکم اعدام در خط مقدم! بعد از این که فیلم اخراجی ها توسط "مسعود ده نمکی" ساخت، یکی از مسئولین بالای مملکتی (که برای عدم سوءاستفاده خودم! نمی تونم اسمش را بیارم)، جایی تعریف کرد: "اولین روزهای جنگ، ما در خرمشهر مستقر بودیم. شهر در محاصره دشمن بود و عراقی ها هر روز و ساعت فشار بیشتری می آوردند تا شهر را اشغال کنند. همه مردم، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، نظامی و غیرنظامی، با هر سلاح و وسیله ای سعی داشتند با اشغال گران بعثی مقابله کنند. مهمات هم خیلی کم بود. چند روزی بود نیروهای ما، گلایه می گردند که ظاهرا همسایه های بغلی که نیروهای آیت الله شیخ "صادق خلخالی" بودند، به انبار مهمات ما دست درازی می کنند. دیگر نمی شد تحمل کرد. آن شب رفتم پهلوی آیت الله خلخالی و گفتم: - حاج آقا، بعضی از این نیروهایی که شما آوردین جبهه که از کشور دفاع کنند، متاسفانه دست شون کجه! با تعجب پرسید: نیروهای من دست شون کجه؟ یعنی چی؟ - منظورم اینه که خودتون بهتر می دونید این جا مهمات کمه و هر گروهی هم واسه خودش مهمات و سلاح داره. متاسفانه چند تایی از بچه های شما، شب ها یواشکی می رن سر وقت انبار مهمات ما و نارنجک و گلوله و هرچی که می تونند، کش می رن. یعنی راستش می دزدند! خلخالی خیلی عصبانی شد. صبح روز بعد، نیروهای تحت فرمان خودش را جمع کرد، رفت روی یک جای بلند ایستاد و با عصبانیت، خطاب به آنها گفت: - شنیدم بعضی از شما، شب ها می رن به انبار مهمات همسایه ها ناخنک می زنن و فشنگ و نارنجک می دزدن. همه با تعجب و بعضی هم سر به زیرافکنده، منتظر ادامه تهدیدهای حاج آقا بودند. آیت الله خلخالی که آن زمان حاکم شرع دادگاه انقلاب و مبارزه با موادمخدر بود و احکام اعدامش بسیار سروصدا بپا کرده بود، در ادامه گفت: - اگر فقط یک بار دیگه، فهمیدید؟ فقط یک بار دیگه بفهمم یکی از شما رفته و از انبار مهمات اونا دزدی کرده، حکم اعدام همه تون رو می ذارم اجرا! هان؟! چی؟! حکم اعدام؟! یعنی چی؟! تازه فهمیدم که آیت الله خلخالی از میان متهمان و خلاف کارها و حتی قاچاقچی هایی که بعضی های شان حکم اعدام داشتند، آنهایی را که داوطلب بودند، برای دفاع از کشور به جبهه آورده است! آن وقت من گلایه داشتم که چرا نیروهای او دست شان کج است و نارنجک و فشنگ از ما می دزدند تا با آن علیه عراقی های متجاوز بجنگند! ✍حمید داودآبادی 30 خرداد 1399 ... 💞 @aah3noghte💞 @Hdavodabadi
💔 دختری آمد جهان از لطف او برپا شده خانه ی باب الحوائج امشبی غوغا شده گفت در وصفش پدر "جان را فدایش میکنم!!" حضرت معصومه مثل حضرت زهرا شده از شکوهش در عجب مانده تمام عالمین مثل زینب نام او زینت ده بابا شده 💞 @aah3noghte 💞
💔 دوست صمیمی و داماد شهید محمد زمان ولی پور تعریف می کند: فرمانده سپاه بابل به من خبر داد که برادر همسر شما شهید شدند و این در حالی بود که بیست روز از ازدواج ما می گذشت. به بیمارستان شهید یحیی نژاد رفتم، رئیس بیمارستان مانع شد. گفت: شما تحمل نداری. ....وقتی تابوت را باز کردم، دیدم که شهید دست بر سینه دارد و با حالت تبسم، لبخند می زند. تعجب کردم که دست بر سینه، چرا لبخند می زند؟ شب شهید بزرگوار را در خواب دیدم که گفت: «می دانی چرا لبخند زدم؟ بخاطر آنکه حضرت سیدالشهدا (ع) را دیدم و گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)، او را در بغل گرفتم و لبخند زدم.» 📚اسوه های تبلیغ؛ سیره های اخلاقی شهدای روحانی مازندران ... 💞 @aah3noghte💞 مطالب ناب شهدایی را اینجا بخوانید
💔 یک کبوتر را میان صحنتان دیدم به چشم بهر جاروی حریمت بال و پر می‌آورد ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 📸 تصویر به دست آمده از پرونده پرسنلی شهید #نسیم_افغانی 💐تلاش ها برای پیدا کردن خانواده محترم ای
💔 فرمانده کمیته جستجوی مفقودین: به امر مقام معظم رهبری، پیکر مطهر در حرم مطهر امام هشتم علیه‌السلام به خاک سپرده خواهد شد. ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
💔 همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ نَبِّهْنِی لِذِکْرِکَ فِی أَوْقَاتِ الْغَفْلَهِ وَ اسْتَعْمِلْنِی بِطَاعَتِکَ فِی أَیَّامِ الْمُهْلَهِ بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و در اوقات غفلتم به یاد خود آگاهى ده و در ایام فرصتم به طاعت خود برگمار وَ انْهَجْ لِی إِلَى مَحَبَّتِکَ سَبِیلاً سَهْلَهً أَکْمِلْ لِی بِهَا خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ و براى وصول به آستان محبت خود راهى هموار پیش پاى من گشاى و در آن راه خیر دنیا و آخرت را به تمامى ارزانیم دار. نشر دهید👌
💔 یہ بار ڪه آقا جواد برای مأموریت رفتہ بودن تهران ، همزمان با روز ولادت حضرت معصومہ سلام الله علیها بہ خونہ برگشتند.😊 اون روز آقا جواد برای دخترمون یہ روسری خریده بود بہ عنوان .🎁 فاطمہ ۵سالہ هم با همون ڪودڪی خودش ، یہ گل مصنوعی از میون گلهای توی گلدون جدا ڪرد و بہ باباش هدیہ داد.🌹🍃 ✍ همسر معزز 🌸 🕊 ... 💞 @aah3noghte💞 📸عکس به وقت روایت فاطمه از کتاب پدرش... در مراسم سالگرد شهادت
💔 💞 🌿✨خدایا آیا چنین می‌نمایی که پس از ایمانم به تو، عذابم نمایی؟😭 یا پس از عشقم به تو، از خود دورم سازی؟ یا با امید به رحمت و چشم‌پوشی‌ات محرومم سازی؟😔 یا با پناه جویی‌ام به گذشتت رهایم نمایی؟ هرگز چنین نیست! از ذات بزرگوارت به دور است که محرومم کنی❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چه قدر در حرمت بوی عشق می آید خیال میکنم عطر دمشق می آید 🍃🌸ولادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 هیچ وقت در حرم حضرت معصومه (س) با کفش دیده نشد، از وقتی خادم حرم شد. میگفت: به من مهدی نگویید ،بگویید ،امضاهایش با نام مهدی ایمانی غلام کریمه نقش میبست. ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 1- باعضویت در بسیج و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می توانید دین خود را به اسلام و انقلاب اسلامی ادا کنید. 2-در یک جمله به شما عزیزان می گویم این انقلاب حاصل خون هزاران شهید و فداکاری و ازخودگذشتی امام خمینی و هدایتهای پیامبرگونه امام بزرگوار بدست آمده است شما برای حفظ و حراست ازآن تکلیف شرعی دارید. 3-همسرم! فرزندانمان را نگهداری کن. آنها را چنان تربیت کن که راهم را ادامه دهند و از اسلام و ولایت پیروی نمایند.   4-اگر خداوند شهادت را نصیبم کرد، ناراحتی نکنید و خدا را شکر کنید که فرزندی را تقدیم اسلام کرده اید. 5-پدر و مادر عزیزم زحمات شما را هر گز فراموش نمی کنم. از اینکه هنگام اعزام فرصت نداشتم با شما خدا حافظی کنم از شما پوزش می خواهم.   6-خدایا من امروز خود را در صف آنان قرار داده ام، تا اگر قابل باشم خریدارم باشی.  7-خدایا! می دانم که تو مشتری جان و خون کسانی هستی که از مال و فرزند و لذتهای دنیوی می گذرند و به سوی تو می آیند. 8-خداوندا! بر من ببخش گناهانی را که بر اثر پیروی از هوای نفسانی مرتکب شده ام؛ که البته کرم و بخشش تو بیش از بار گناهان من است. 9-خدایا! تو را سپاس می گویم که دستم را گرفتی و از ظلمت به سوی نور هدایت کردی.   10-برادران و خواهران امروز روز یاری اسلام و لبیک گفتن به هل من ناصر ینصرنی امام حسین (ع) است. امیدوارم که راهی را که در پیش گرفته اید ،به رهبری امام امت تا انقلاب حضرت مهدی(عج) ادامه دهید ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_12 مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت، لالم کرده بود. در ب
☕️ وامانده و متحیر از آن خانه خارج شدم، راستی چقدر فضایش سنگین بود.. پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد، تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود. بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد (سارا.. حالت خوبه؟؟) آری..عثمان همان مسلمان ترسو مهربان بود. آرام در خیابان ها قدم میزدیم، درست زیر باران. بی هیچ حرفی.. انگار قدمهایم را حس نمیکردم، چیزی شبیه بی حسی مطلق.. عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد (واسه امروز بسه.. اما لازم بود.. روز بخیر..) رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت.. و باز حصر خودساخته ی خانگی. خانه ای بدون خنده های دانیال.. با نعره های بدمستی پدر.. و گریه های بی امان مادر، محض دلتنگی..💔 چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. دقیقا بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمیداستم چه کنم. باید آرام میشدم. پس از خانه بیرون زدم. بی اختیار و هدف گام برمیداشتم. کجا باید میرفتم؟ دانیال کجا بود؟ یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟؟ کاش مانند مادر ترسو میشد.. حداقل، بود.. ناگهان دستی متوقفم کرد. عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد. (معلوم هست کجایی؟؟ گوشیت که خاموش.. از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد.. الانم که هی صدات میکنم، جواب نمیدی..) و با مکثی کوتاه (سارا.. خوبی؟؟) و اینبار راست گقتم که نه.. که بدتر از این هم مگر می شود بود؟؟  عثمان خوب بود.. نه مثل دانیال.. اما از هیچی، بهتر بود.. پشت نرده ها، کنار رودخانه ایستادیم. عثمان با احتیاط و آرام حرف میزد.. از گروهی به نام که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری میکند. که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده. که اینها رسمشان است. که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی. که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم. چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده. من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان.. راستی او هم هانیه را دفن میکرد؟؟ با تمام دلبری هایش؟ و او با بغضی خفه، زل زده به جریان آب از هانیه گفت.. از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت.. از خواهری که یا به رسم فرمانروایانش خونخواری هرزه میماند یا مانند آن دختر آلمانی از شرم کودکِ مفقودالپدرش، در هم آغوشیِ ایدز، جان تسلیم میکرد. قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمان با آهی بینهایت گفت (سارا.. میخوام یه دروغ بزرگ بهت بگم..) و من ماندم خیره و شنیدم ( همه چی درست میشه..)😔 و ای کاش راست میگفت ... 📌ادامه دارد... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قلبم کوه اندوهِ برس به دادم.. دنیام سرد و بی روحِ برس به دادم سهم من بین خوبا بین شماها یه سینه ی مجروحِ برس به دادم..😭 ... 💞 @aah3noghte 💞