eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🌿🌸غصه ها مال خودِ جمادی یا گیاهی یا حیوانیه، خودِ حقیقی و فطری ما اصلاً غصه دار نمیشه! پس اگه دیدی غم و ناراحتی های این بخش ها دارن دردسر درست میکنن! به وسیله نماز و با مهارت پیدا کردن در استفاده از این وسیله باید حال مونو خوب کنیم.🌿🌸 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی رفتار منافقانه ترجیح میدهم! (شهید بهشتی) ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: "فقر فخر من است..." [ فقر فخر است؛ ولی تا وقتی انتخاب شود و اظهار نشود وقتی که اظهار شود، هم فقر است و هم ضعف.. ] .. ... 💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی _کجا میری؟!! + بگم.... جیغ و داد راه نمیندازی؟ _بگو آقا مصطفی قلبم اومد تو ده
💔 همسرم شهید کمیل خیلی با محبت بود💟 مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد..🙃 یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم "من به گرما خیلی حساسم" خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده😓 و متوجه شدم برق رفته... بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه.. دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک شم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی..😴 شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم دیدم کمیل هنوز داره محلفه رو مثل پنکه روی سرم میچرخونه تا خنک بشم.. پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی؟ خسته شدی!😕 گفت خواب بودی ‌و برق رفت و چون تو به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد..💖 ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 سختی‌ها را تحمل کنید این انقلاب با نهایت اقتدار و توان به انقلاب جهانی امام‌زمان(عج) اتصاݪ پیدا میکند.✌️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام عکس های شهیدجواد رو با هشتک های زیر دنبال کنید
💔 🌿❤️چه کرده جذبه ی چشم تو با آغوش این غربت که زائر فصد اینجا میکند،از دور می رقصد؟ 🌸 دوتا چشم پریشان بر ضریحت بستم و حالا دوتا ماهی قرمز در پس این تور کی رقصد...❤️🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اینکه جوونیمون تو چه راهی و خرج کی بشه، خیلی مهمه... مثلا اقتدا کنیم به امام حسین علیهماالسلام، پای و برای دفاع از شهید بشیم یا اینکه بگذاریم بهار عمر، به بگذرد و در ، جز حسرت چیزی نداشته باشیم... . . نکته ای که در زندگی بسیار به چشم می آید در های زندگےشان است... و شان را پای کسی گذاشتند که دنیا و آخرت نصیبشان شد... . . . ... 💞 @aah3noghte💞
Narimani-Shab 10 Moharam1395-001.mp3
7.55M
💔 یه جون دارم اونم فدا یه یار جونی میکنم هرکی یه جور منم یه جور دارم جوونی میکنم... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 🌿🥀خدایا... فرمانبری‌ات را به ما الهام فرما و ما را از نافرمانیت دور کن... و راه رسیدن به آنچه از خشنودی‌ات آرزومندیم آسان کن 🍃 و ما را در میان بهشت‌هایت جای ده ☘ و از برابر دیدگان دل‌هایمان، ابرهای شک و دودلی را بزدای🤲 و از قلوبمان پرده‌های تردید و کوردلی را کنار زن 🙏 و از نهادمان باطل را زایل کن 😔 « زیرا شک‌ها و گمان‌ها، بارور کننده‌ی آشوب‌ها و تیره کننده‌ی عطاها و بخشش‌های زلال و بی‌آلایش‌اند»🌟🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دوست دارم که شبی روی فرج نامه تان با همه مردم دنیای تو بنویسم عشق دَر و دیوار دلم پرُ شده از یا مهدی چقدر از غم شب های تو بنویسم عشق 🌸🍃 💞🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ناراضی‌ام به حدّ تمامِ غم زمین... از آنچه خواستیم و... به ما آسمان نداد...... به وقت جمعه دلتنگی ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_15 بیچاره عثمان، که انگار نافش را با نگرانی بریده بودند و این خوبی
☕️ در فکر بودم و بی خبر از دنیای اطراف. چند قدم بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم. از بچگی بدم می آمد کسی، بی هوا  مرا به سمت خودش بکشد. پس عصبی و تقریبا ترسید به عقب برگشتم. عثمان بود. برزخ و خشمگین (میخوام باهات حرف بزنم). و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را ( نمیام.. برو پی کارت..) و او متفاوتتر (کار مهمی دارم.. بچه بازی رو بذار کنار) با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم.. چند ثانیه بعد دستی محکم بازوی را فشرد  و متوقفم کرد (خبرای جدید از دانیال دارم.. میل خودته.. بای) رفت و من منجمد شدم. عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی. با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم (عثمان.. صبر کن..) درست روبه رویش نشسته بودم، روی یکی از میزها در محل کارش. سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی میکرد. استرس، مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک، تحویلم میداد..  لب باز کرد اما هیستریک (میفهمی داری چیکار میکنی؟؟ وقتی جواب تماسهام و ندادی، فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت میگذره.. چندین بار وقتی پدرت از خونه میزد بیرون، زنگ درتون زدم.. هربار مادرت گفت نیستی.. نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت.. میدونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری.. اما اشتباهه.. بفهم.. اشتباه.. چرا ادای کورا رو درمیاری؟؟ که چی برادرتو پیدا کنی؟؟؟ کدوم برادر؟؟ منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟؟؟) داد زدم (خفه شو..توئه عوضی حق نداری راجبه دانیال اینطوری حرف بزنی..) و بلند شدم.. به صدایی محکم جواب داد (بتمرگ سرجات..) این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود. خیره نگاهش کردم.. و او قاطع اما به نرمی گفت (فردا یه مهمون داری..  از ترکیه میاد.. خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره.. فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش.. بعد هر گوری خواستی برو.. داعش… النصر.. طالبان.. جیش العدل.. میبینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی.. البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار.. راستی یه نصیحت، وقتی مبارز شدی، هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن..) حرفهایش سنگین بود.. اشک ریختم اما رفتم.. مهمان فردا چه کسی بود؟ یعنی  از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست.. دلم برای عثمان تنگ شده بود.. همان عثمان ترسو و پر عاطفه.. مدام قدم میزدم و تمام حرفهایش را مرور میکردم و تنها به یک اسم میرسیدم.. دانیال.. دانیال .. دانیال.. آن شب با بی خوابی، هم خواب شدم.. خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش.. صبح زودتر از موعد برخاستم.. یخ زده بودم و میلرزیدم.. این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت..؟؟ آماده شدم و جلوی آینده ایستادم.. حسی دمادم از رفتن منصرفم میکرد.. افکاری افسار گسیخته چنگ میزد بر پیکره ی ذهنیاتم.. اما باید میرفتم.. چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم.. دندانهایم بهم میخورد. آن روز هوا، فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا..؟؟؟ نفس تازه کردم و وارد شدم.. عثمان به استقبالم آمد. آرام و مهربان اما پر از طعنه.. (ترسیدی؟؟!! نترس.. ترسناکتر از گروهی که میخوای مبارزش بشی، نیست..) میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود.. 📌ادامه دارد... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شهید حسین ولایتی فر جوان دهه هفتادی که شهری را بهم ریخت حسین ولایتی فر در ٦ تیر ماه ١٣٧۵ در شهرستان دزفول دیده به جهان گشود. در خانه ای که رنگ و بوی معنویت می داد و در خانواده ای که از متدینین شهرستان بودند. در همان سنین کودکی به همراه برادر بزرگتر به مسجد می رفت؛ در هشت سالگی عضو جلسات قران مسجد حضرت مهدی عج شد. حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات تاثیر به سزایی در شکل گرفتن روحیات حسین گذاشت. در همین جلسات بود که روحیه مسئولیت پذیری را تمرین می کرد و در حلقه ها و گروه های مطالعاتی بر معرفت خود می افزود. روحیات طنز و شوخ طبعی حسین در کنار این ویژگی ها شخصیت جذابی به او داده بود و محبوبیت بالایی در بین دوستان به خصوص کوچکترها داشت. از همان نوجوانی روحیه جهادی را با خود همراه داشت. بارها دیده شده بود که چندین ساعت در مسجد وقت می گذاشت و کار می کرد. به نوعی حسین در بین رفقا به آچار فرانسه معروف بود. هر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌿🌟نماز اگه درست انجام بشه منشاء همه ی پیروزی ها و موفقیت هاست، و اگر درست انجام نشه، دریچه ی  تمام شکست هاست.🌿🌟 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🔴 روحانی: آمریکا به تعهدات خود برگردد، آماده هستیم...آنها باید عذرخواهی کنند و صدمه‌ای که به ایران زده‌اند را جبران کنند!!!! آقای رئیس جمهور به کدام تعهد برگردد؟! آقای رئیس جمهور آماده چه چیزی هستید؟! آقای رئیس جمهور چطور دست قطع شده حاج قاسم را جبران کنند؟! ؟! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 قبرِ من اینجاست...! یک بار با محمدحسین به گلزار شهدا بودیم. یک به یک قبرهای دوستان شهیدش را نشان می داد و خاطراتی از آنها نقل می کرد. همین طور که میان قبرها می گشتیم یک مرتبه محمدحسین ایستاد رو به من کرد و گفت: هادی می‌خواهم چیزی بهت بگویم... گفتم: خوب بگو گفت: من شهید میشوم و مرا توی این ردیف دوم خاک میکنند و اشاره کرد به همانجا.... حدود دو سال بعد از شهادتش زمانی که به زیارتش رفته بودم یک مرتبه یاد حرف آن روز او افتادم. دیدم قبرش دقیقاًهمان جایی است که اشاره کرده بود. ✍راوی: محمد هادی یوسف الهی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مراقب باشید در فضای مجازی غرق نشوید... ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🥀🌿روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت...🍃🥀 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ششم تیر ماه سال 1360 سالروز سوء قصد به رهبر معظم انقلاب توسط گروه فرقان در مسجد ابوذر تهران ، اما تقدیر الهی چنین بود كه ایشان برای آینده نظام حفظ شوند. سر خُم می سلامت، شکند اگر سبویی🥀 ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 گمراه نمیشوم تو همراه منی تاریکی محضم و شما ماه منی تنهایی من با تو که احساس نشد تا همدم این سوز دل و منی ... 💕 @aah3noghte 💕
💔 💞 🌿🥀رب من ❤️ آیا بنده فرارى جز به درگاه مولایش به کجا بازگردد😔 یا آیا کسى جز او هست که وى را از خشم او پناه دهد😭 معبودا اگر پشیمانى بر گناه توبه محسوب شود پس به عزتت سوگند که براستى من از پشیمانانم🙏 و اگر آمرزش خواهى از خطا آنرا پاک کند پس براستى من از آمرزش خواهانم🥀🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💟چالش سین دلنوشته ی امام رضا..💟 شرکت کننده شماره: 1 💕💕 باب‌ الرضا ڪه رفتم گفتم به خادمانت : من در همین حوالے گم کرده‌ام دلم را ... 💕💕 برای شرکت در چالش به آیدی زیر پیام بدین..👇👇 @khadem_shahidomidakbari ڪانال @shahidomidakbari
💔 وسط جاذبه این همه رنگ نوکرت تا به ابد رنگ شماست بیخیال همه‌ے مردم شهر دلم آقا به خدا تنگ شماست💔 💔 ... 💞 @aah3noghte💞