eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختر_شینا #قسمت٣٨ از پشت پنجره توی حیاط را نگاه کردم برادرشوهرم،
💔 🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین قسمت۳۹ اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازه صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادرشوهرم هم دنبالشان می دویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که.... دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند. یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی ، زن را بازرسی بدنی نمی کنند و می گویند: «راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم می خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای احمد مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی می شود. جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: «می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم.» نگهبان مخالفت کرد و گفت: «ایشان ممنوع الملاقات هستند.» دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: «فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد.» پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت ها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟! یک دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: «سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری.» باورم نمی شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود؟ چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده... رفتم کنارش ایستادم. متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: «بچه ها کجا هستند؟!» بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم؛ اما به هر جان کندنی بود گفتم: «پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟!» نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون. توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.» مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.» دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.» بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.» ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5990000792478680434.mp3
4.75M
💔 مست‌علے، دائم‌و پیوست‌علے دست‌علے،دست‌خداست‌ چشم‌من‌و دست‌علے راه‌علے‌ماه‌علے‌؛ یار‌علے‌دلدار‌علے ... 💞 @aah3noghte💞
‌ 📿 یک جایگزین خوب ‌ ☀️ توصیه معنوی آقا پیرامون تعطیلی اعتکاف امسال ‌ 🌿 «امسال نیز بسیاری از متعبّدان از فضیلت محرومند. پیشنهاد میشود که در هر یک از سه روز نماز جناب جعفر طیار را به‌جا آورند.» ۱۳۹۹/۱۲/۶ ‌ 🤗 شما هم می‌توانید با مطالعه این مطلب، خواندن را یاد بگیرید و این فرصت مهم را از دست ندهید. ‌
شهید شو 🌷
تمرین دوم : شکر گزاری بابت وجود خواهر😍❤ واقعا این نعمت ها فوق العاده هستند؛ بابت تک تک نعمتهای خداو
💔 سلام عزیزم،نفسم،زندگیم،عشقم،مونسم،همه ی داراییِ من،خداجانم❤️ ممنون ازت بابت برادرها و خواهر خیلی خیلی خیلی مهربونم (مثل خودم البته)😜که بهم عطا کردی. خب آخه اگه آبجی نداشتم با کی شستن ظرفارو تقسیم میکردیم🙈 اگه آبجی نداشتم وقتی میخواستم برم مهمونی لباس کیو میپوشیدم😁 اگه آبجی نداشتم چطوری از زیر کارای خونه فرار میکردم☺️ اگه آبجی نداشتم مجبور بودم تنهایی برای مامانم کادو بخرم اما اینطوری همونو شراکتی میخریم😜😍 اگه آبجی نداشتم تو این وضعیت کرونا یی دائم خونه ی کی تِلِپ میشدم😉 خلاصه کههههههههههه به قول بابام چوخ ممنون خدا جانم.❤️ خیلی آبجی خوب و مهربونی(البته مثل خودم😜)بهم دادی،فقط کاشکی سایز کفششم به من میخورد❤️
💔 گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما سایهٔ دولت بر این ڪنج خراب انداختی!؟... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 چقدر این حدیث قدسی را دوست دارم ...💚 به آنان که به من محبت می ورزند بگو ؛ حالا مشکل و مانعی پیدا شد و خلق به شما اعتنا نکردند ، برای شما ؟! وقتی که من حجاب میان خود و شما را برداشتم و شما مرا به چشم دل دیدید ، و آن ها را می‌خواهید‌ چه کنید؟ 🌱المحجه البیضاء8 ،61 آرامش یعنی همین ... یعنی دلت بند نباشد بند دیگران ! أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ♥️ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 👤 استاد رائفی پور 👈 «مهدی (عجل الله فرجه)؛ یعنی عصارهٔ تمام انبیا» ما درکی از جایگاه امام زمان نداریم... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نزدیک یک هفته بود که سوریه بودیم. موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش می زد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین،من میرم به فاطمه و ریحانه «دختر شش ساله و هشت ماهه اش » زنگ میزنم... ✍جمعه ظهر (6 آذر 94 ) توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز می خوندیم دشمن ما رو میزد. علیرضا نمازش رو بصورت نشسته توی سنگر ما خوند. ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که تیر خورد بالای چشم چپش، با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت... سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد. توسل کردیم به حضرت زهرا ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها شد... وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود. آرامش توی چهره اش موج میزد... راوے : دوست شهید 🌷 ... 💞 @aah3noghte💞