eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 "الّلهمَّ رَبَّ شَهرِ رَمَضان" ترسم ڪھ بھ جایی نرسم این رمضان آنقدر بھ عمرم رمضان آمدھ و رفته...😔 💫 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 براش مشڪلی پیش اومد.. گفت آقا جواد! شما که به همه ڪمڪ میڪنی چرا به من ڪمڪ نمیڪنی؟..😔 خواب دید..
💔 آدم‌ها... جدا از عطری که به خودشون میزنن، عطر دیگه ای هم دارن که اتفاقا تاثیر گذارتر هم هست، عطر چشم هاشون، عطر حرف هاشون، عطری که فقط مختص شخصیت اون‌هاست و ... متاسفانه در هیچ مغازه ی عطر فروشی پیدا نمیشه. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ‌به روایت #حاج_حسین_یکتا ‌#طنز_جبهه😄 ‌[مهدی کاظم‌بابایی] یکبار در صف نماز جماعت کنار رضا ایستاد
💔 🌸امتحانات بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم. يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند ... بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم. خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند. يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد💥، همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند. يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند☄. ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت: [برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي !]😂 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🥀 سبک بالان خرامیدند و رفتند زندگی سردار حجازی، تعبیر دقیق جمله حاج قاسم سلیمانی‌ست که گفته بود "شرط شهید شدن، شهید بودن است". از بسیج سازندگی، تا فتنه ۸۸، از توانمند سازی سازی حزب الله، تا مبارزه با تکفیری‌ها، از دفاع از یمن، تا آرمان قدس، هرچه کرد در پازل "شهید بودن" بود؛ خوش به سعادتش! ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part06_علی از زبان علی.mp3
7.44M
💔 💚 💚 *خاطراتی از دوران مدینه *پیشگویی رسول خدا از جنگ عایشه با امیرالمومنین(ع) *پیشگویی های پیامبر به امیرمومنان (ع) و خبر دادن از شهادت وی ... 💕 @aah3noghte💕 حتما دانلود ڪنین👌
💔 آنان که عاشق‌اند به دنبال دلبرند هرجا که می‌روند تعلق نمی‌برند..! خدایا! آرزوی شهادت ما، بوی تعلقات دنیوی میده؛ تو خودت نیت مارو خالص کن و این فیض عظیم رو نصیب ماهم بکن...! ... 💞 @aah3noghte💞
2_5472401420210670811.mp3
8.46M
💔 🌟نگاهی متفاوت و لطیف به یک اسم از أسماء جوشن کبیر .... سحر هفتم ؛ اسم شریف
💔 ‏پرسید:« کلید قلب آدمیان چه باشد؟» گفتند:«مُحبّت.»
💔 جای دیگر رفتنم قطع یقین بیهوده است پا پی میشوم تا دخیل پرچم (ع) میشوم رنگ و بوی عشق میگیرم معطر میشوم روزی ام کن کنج صحن خواب دیدم عاقبت پای تو بی سر میشوم ..🕊 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اینجا لبریز از عطر حاج قاسم بود... مراسم تشییع ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏...و َرَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ و خدا قلوب مومنان را به خودش "ربط" می‌دهد. سوره‌الکهف؛ ۱۴ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۶۸) يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَ
💔 (۱۶۹) إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‌ همانا (شيطان)، شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مى‌دهد و اينكه بر خداوند چيزهايى بگوييد كه به آن آگاه نيستيد. ✅ نکته ها شيطان در وسوسه‌ى خود، مراحلى را طى مى‌كند: ابتدا به كفر دعوت مى‌نمايد. اگر موفق نشد، به بدعت، اگر موفق نشد، به گناهان كبيره، اگر موفق نشد به گناهان صغيره، اگر موفق نشد، به كارهاى مباح به جاى عبادات و اگر باز هم موفق نشد، به عباداتى دعوت مى‌كند كه پايين‌تر است، تا شخص از مرحله بالاتر باز بماند. فرمان شيطان، همان وسوسه‌هاى اوست. نه آنكه از انسان سلب اختيار كند تا انسان مجبور به گناه شود. تاثير فرمان شيطان، نشان ضعف ماست. هرگاه انسان ضعيف شد، وسوسه‌هاى شيطان را همچون فرمان مولا مى‌پذيرد؛ «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ» وگرنه اولياى خدا، در مرحله‌اى هستند كه شيطان به آنان نفوذ ندارد. «إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ» 🔊 پیام ها - نشانه‌ى دشمنى شيطان، وسوسه براى انجام فحشا و افترا به خداوند است. «عَدُوٌّ مُبِينٌ إِنَّما يَأْمُرُكُمْ» - شيطان، هم دستور به گناه مى‌دهد، هم راه توجيه آنرا نشان مى‌دهد. فرمان به سوء و فحشا، همان دستور به گناه و فرمان افترا بستن به خدا، دستور به توجيه گناه است. «يَأْمُرُكُمْ ... وَ أَنْ تَقُولُوا» - اظهار نظر در باره احكام دين و فتوى دادن بدون علم، حرام است. «أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» - حتّى در مقام ترديد و شك، نبايد چيزى را به خداوند نسبت داد، تا چه رسد به مواردى كه بدانيم آن حرف و سخن از خدا نيست. بنابراين بايد در تفسير قرآن و بيان احكام دقّت كرد. «وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 دعای روز هفتم ماه مبارک 🤲 ای خدا مرا در این روز بر روزه و اقامه نماز یاری کن و از لغزشها و گناهان دور ساز و ذکر دائم نصیبم فرما به حق توفیق بخشی خود ای رهنمای گمراهان عالم . 👈 دریافت صوت: Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-07Ramazan.mp3 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_هفت به ابوراجح نگاه کرد تا او چیزی بگوید . ابوراجح که میدانست وزی
💔 سربازی که در مدخل صحن حمام ایستاده بود ، مردی را که میخاست وارد رخت کن شود به صحن برگرداند. ابوراجح قوها را به میان حوض راند و ایستاد. اگر گناهی کرده ام از خدای مهربان میخواهم مرا ببخشد! رو کرد به وزیر. بسیار خوب . قبول کردم. نه میخاهم حاکم از تو دلگیر شود و نه اینکه بر من سخت بگیرد . قوهایم را به مرجان صغیر هدیه میدم . وزیر با خرسندی سری تکان داد: "مرد زیرکی هستی!" - "وقتی من از قوهایم میگذرم ، جا دارد حاکم هم هدیه ایی در خور مقام و بخشندگی اش به من بدهد". وزیر انگشتش را به طرف ابوراجح گرفت. "اینکه میشود معامله، حاکم خوشش نمیاید". - مطمئنم تو با زبان چرب و نرمی که داری میتوانی راضی اش کنی ! - مواظب حرف زدنت باش! بگو چه میخواهی؟ - دو تن از دوستانم، بی گناه به سیاه چال افتاده اند . آزادشان کنید .🙏 وزیر چشمان ریزش را هم دراند . تلاش کرد خشم خود را بروز ندهد . برخاست. بهتر بود خودم نمی آمدم و سرباز خشنی میفرستادم تا قوها را مصادره کند و آنها را در دارالحکومه به من تحویل بدهد. جان و مال شما هیچ ارزشی ندار! - من که حرف بدی نزدم .سعی کنید آرام باشید . این فقط یک پیشنهاد بود . - دیگر چه میخاستی بگویی! با وقاحت تمام ادعا میکنی که دوتن از دوستانت را بی گناه به سیاه چاه انداخته ایم. می دانی اگر نتوانی این ادعا را ثابت کنی، خودت هم باید به آنها ملحق شوی؟ بگذریم از این که در حال حاضر هم سزاوار سیاه چال هستی.😏 از این ها که بگذرم ،جواب منفی است.حاکم از گناهشان نمیگذرد. _دلیلی بر گنهکاری و مجرم بودنشان ندارد. همه می دانند که بدون محاکمه ،راهی سیاه چال شده اند. وزیر خود را به ابوراجح رساند و سیلی محکمی به صورتش زد. صدای سیلی در فضای زیر گنبد پیچید. ابوراجح که بنیه ضعیفی داشت، تلو تلو خورد و روی زمین افتاد. _دهانت راببند، بوزینه ی بدریخت! ما هر کس را که احساس کنیم برای حکومت، خطرناک است به سیاه چال می اندازیم. تو اگر عقربی را اینجا ببینی، صبر میکنی تا نیش بزند؟ 🍂ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_هشت سربازی که در مدخل صحن حمام ایستاده بود ، مردی را که میخاست وا
💔 به ابوراجح کمک کردم تا برخیزد. _ کاش به اینجا نمی آمدم! راست گفته‌اند که زبان تلخ و گزنده ای داری؛ مثل عقرب .🦂 ابوراجح با بی باکی گفت : "اگر سرباز خشنی می فرستادی تا این دو پرنده را به زور از من بگیرد و به ببرد، بدتر و زشت تر از این نمی توانست رفتار کند ! حالا که اینطور شد، من قوهایم را نه هدیه می‌دهم و نه می‌فروشم. من گفته‌ام و باز می گویم که رفتار شما با شیعیان، بدتر از رفتاری است که با غیر مسلمانان و کافران دارید و می بینی که راست گفته‌ام"! وزیر به سوی پرده رفت و آن را چنگ زد. _قوهایت باشد برای خودت. با این وضعی که به وجود آوردی ، اگر آنها را در دارالحکومه ببینم به یاد تو می افتم و من هرگز نمی خواهم تو را به یاد بیآورم .به راستی که وجود تو شوم است ! ابوراجح خونی را که از بینی اش راه افتاده بود ،با دستمال پاک کرد و گفت : "مثل باج گیران به حمامم آمدی. با تکبر حرف زدی . بی دلیل عصبانی شدی. مثل دیوانگان به من حمله کردی .می خواستی پرندگانی را که دوست شان دارم و به کسب و کارم رونق می دهد ،با تهدید از من بگیری.... از همه بدتر ،مقابل حاضران تحقیرم کردی. کتکم زدی. هنوز هم طلب کاری؟! اگر ذره ای انصاف داشته باشی ،می توانی قضاوت کنی که وجود چه کسی شوم است!" چشم های وزیر از خشم دودو زد.... فکری به خاطرش رسید .بر خود مسلط شد . با صدایی که میلرزید، گفت : میبینم که از جان خودت گذشته ایی! راست می‌گویی. من شوم هستم . پس بدان تا این حمام را بر سرت خراب نکنم ، رهایت نخواهم کرد . _از تو و آن دارالحکومه به خدا پناه میبرم ! انگار به روزی که باید جواب گویی اعمالتان باشید ایمان ندارید. این قدرت و مقام زود گذر و فانی، شما را فریفته. پس هرچه میخواهی بکنید ! وزیر سر جنباند . _ تعجب میکنم که چرا آمدنم را غنیمت نشمردی. میتوانستی با گشاده رویی، دل از این دو پرنده بکنی و مرا شاد و خشنود روانه کنی . به نفعت بود . ابوراجح دستمال خونی را نشان داد. _ همین قصد را داشتم . اشتباهم این بود که کلمه ی حقی بر زبان آوردم . اینکه نباید سبب کدورت خاطر شما بشود ! قوها را بردارید و ببرید . دو-سه روزی دلتنگ میشوم . خودم را به این تسکین میدهم که قوهایم زندگی بهتری دارند و غرق در ناز و نعمت اند . وزیر قبل از آنکه در پس پرده ناپدید شود ، گفت : امروز به هم ریخته ام ! قوها پیش خودت بماند تا ببینم تصمیم چه خواهد بود . 🍂 ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_نه به ابوراجح کمک کردم تا برخیزد. _ کاش به اینجا نمی آمدم! راست گ
💔 از آنچه در آن چند دقیقه پیش آمد ، بهت زده بودم. ابوراجح دست و صورت خود را شست و آب کشید . او را به اتاقی که در راهرو بود ، بردم تا استراحت کند . به بالش که تکیه داد، گفت : کار من دیگر تمام است . اگر خیلی خوش شانس باشم به سیاه چال می افتم .فکر نکنم این وزیر بی‌کفایت، دست از سرم بردارد. مرد کینه توزی است. پنجره ی اتاق به حیاط خلوت باز بود . سجاده ابوراجح کناره پنجره پهن بود. کتابهایش توی تاقچه ،کنار هم چیده شده بود . مسرور ظرف انگور را آورد، جلو ابوراجح گذاشت و رفت . ابوراجح به شوخی گفت : صحنه ی قشنگی نبود. نمیخواستم پس از مدتها که به دیدنم آمد ، شاهد آن باشی، اما فایده اش این بود که برای چند دقیقه ، عشق و عاشقی را از یادت برد .🙃 ابوراجح خندید و من هم بی اختیار به خنده افتادم . _ اگر پدربزرگ بیچاره ات بفهمد اینجا چه اتفاقی افتاد ، دیگر نمی گذارد پیش من بیایی.... باز هم خندیدیم . انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده بود . ابوراجح خوشه ایی انگور تعارف کرد و گفت : بگیر و بخور که قسمت و روزی خودمان است.🍇 آنرا گرفتم و با لذت مشغول خوردن شدم . مسرور سرک کشید تا ببیند چه خبر است . نمی‌توانست باور کن که میخندیم . با دیدن چشم های گرد شده ی او باز به خنده افتادیم . "خوب شد که ماندی و با چشم‌های خودت دیدی که حکومت با ما چگونه رفتار می‌کند." *** پدر بزرگ چند بار به دارالحکومه فرا خوانده شده بود تا بهترین نمونه های جواهرات و زینت آلات را به خانواده ی حاکم عرضه کند و بفروشد . اولین بار بود که خانوادهٔ ی حاکم قرار بود به مغازه بیایید ، همه چیز را از نزدیک ببینند و آنچه را می‌خواستند همان جا انتخاب کنند . بعید نبود خانم ها هوس کنند به کارگاه و زیر زمین هم سرک بکشند . دو محافظ سیاه پوست وارد مغازه شدند . بی حرف و حدیثی به کارگاه و زیر زمین رفتن و همه جا را پاییدند و توی صندوق ها و گنجه ها را گشتند تا مطمئن شوند چیز مشکوکی وجود ندارد. قوس شمشیر زیر رداهایشان معلوم بود . خانم ها که آمدند ، محافظ ها بیرون ایستادند تا مراقب اوضاع باشند . خانم ها بیست نفری میشدند . همسر وزیر و همسران کارپردازان دارالحکومه هم بودند. حاکم چند دختر داشت . جز کوچک ترین آنها، بقیه ازدواج کرده بودند . آن ها هم بودند. خانم ها عقب تر از همسر حاکم ایستادند و احترام گذاشتند . دختران حاکم ، بدون توجه به مادر ، با قیل و قال، به جواهرات و زینت آلات اشاره می کردند و درباره زیبایی و ارزش هر کدام نظر میدادند . جز سه زن خدمتکار ، دیگر خانم ها صورتشان را با حریر نازکی پوشانده بودند . تنها چشم هایشان پیدا بود .دوتا از زرگرها پایین آمده بودند و با شربت و شیرینی پذیرایی می‌کردند. احساس کردم کوچک ترین دختر حاکم را قبلاً دیده ام . در این دو هفته گذشته ، چند بار به مغازه آمده بود و جواهرات گران بهایی خریده بود . پدربزرگ میگفت لابد دختر بازرگان ثروتمندی است . با دیدن یکی از زن های خدمتکار ، مطمئن شدم که آن مشتری ثروتمند، همان دختر حاکم است . هر بار تنها با همان خدمتکار آمده بود . با خود گفتم : "با علاقه ایی که این دختر به طلا و جواهرات دارد ، بیچاره مردی که همسرش خواهد شد."😏 به خود جواب دادم : "زیاد هم بد نیست . با این همه طلا و جواهری که دارد، شوهرش میتواند خود را مردی ثروتمندی بداند." 🍂 ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏امام صادق فرمودن وقتی تو گرما روزه می‌گیری و تشنگی اذیتت می‌کنه، خدا هزار فرشته رو می‌فرسته که با مِهر به صورتت دست می‌کشن و تشویقت می‌کنن و موقع افطار هم خدا بهت می‌گه از گناهانت پاک شدی. الکافی، ۴، ۶۵ ... 💕 @aah3noghte💕